eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_سی_وچهارم سخنران درباره جایگاه واهمیت ولایت در اسلام می گوید ، دختری ده دوا
به خانه می رسیم که بوی اسفند و نذری از حیاطش به اسمان رفته وسر در همه جای خانه پر ازپرچم است ... در خانه باز است می آیند و می روند . تابحال در روز اینجا را ندیده بودم ، گرچه هرشب محرم اینجا آمده ایم ... زن عمو جلوتر از من وارد می شود ، دیگ بزرگی روی چهار پایه در حال جوشیدن است و چند نفر بالای دیگ به نوبت با ملاقه بسیاری بزرگی آن راهم می زنند وصلوات می فرستند .. هنوز در حیاط ایستاده ایم که هانیه خانم جلو می آید و پس از احوال پرسی ، راهنمایی می کند که داخل شویم ..... -تشریف بیارید تو...ختم قرآن داریم وبعد هم یه روضه مختصر . کنار پنجره نشسته ام ورحل قران جلویم باز است ، هانیه خانم با دیدن کسی عذر خواهی می کند و به حیاط می رود ، صدایش را می شنوم : *آقاحامد*، بچه هارو جمع کن باهم بریم این نذریا روببرین پخش کنین .... صدای جوانی چشم می گوید .چقدر این صدا آشناست ! بر می گردم و بیرون را نگاه میکنم، از تعجب دلم می خواهد فریاد بزنم ، حامد است که مشغول جمع کردن پس بچه ها و سپردن ، سینی نذری به آنهاست ! او اینجا چی کار می کند؟ هیچ جوابی برای انبوه مجهولات ذهنم پیدا نمیکنم ، ساکت می مانم ، پیراهن مشکی اش خاکی و صورت خسته اش نشان می دهد حسابی گرم کار بوده. ختم قرآن تمام می شود و باآمدن مداح ، همه چیز از یادم می رود و دل می سپارم به زیارت آل یاسین که خانمی آن را می خواند ، ازهمان اهل مجلس ، بدون می کروفون می خواند خواهش می کند در هارا ببندند که صدایش بیرون نرود ....... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ♥️ @AmadMashlab1995 |√←