eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.1هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
148 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @shahiidsho_pv ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_دوم - بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز ونعمت بزرگ
هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد:یاابلفضل العباس(ع)! عمو طول و عرض اتاق را می پیماید ، وهانیه خانم در آشپزخانه یاخود چیزی زمزمه می کند. داماد های هانیه خانم خسته از کارهای نذری پزی گوشه ای افتاده اند و از ماجرای من شگفت زده اند ... زن عمو پشت تلفن سعی دارد ماجرا را برای مادر توضیح دهد.... و نرگس که تلاش می کند به من که مثل مرده ها شدم چیزی بخوراند .... من هم یک گوشه کز کرده ام ..بی هیچ حرکتی ،نه حرفی ، نه اشکی ، نه صدایی... خیره ام به عکس پدر و در دل از هجده سال زندگی بدون پدر و ارزوهایم می گویم ... این وسط تنها کسانی که بی خیال اند نوه های هانیه خانم اند که خستگی ناپذیر بازی می کنند... نجمه از اشپزخانه بیرون می اید : ناهار اماده ست بفرمایید در خدمت باشیم.. عمو انگار چیزی که نشنیده باشد : می گوید چرا حامد بی خبر رفت؟ نجمه که متوجه حال عمو شده ، بانگاهی پاسخ دادن را به همسرش واگذار می کند... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا... ♥️ @AhmadMashlab1995 |√←