eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا 💠 #قسمت_14 لباس ساده و محجبی را انتخاب کردم و همراه سلما وقت آر
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 با صدای آرام صالح و نوازشش بیدار شدم. لحظه ای موقعیتم را فراموش کردم. ــ سلاااام خانوم گل... صبحت بخیر لبخندی زدم و کش و قوصی به بدنم دادم. هنوز از پدر صالح خجالت می کشیدم که راحت باشم. صالح روسری را از سرم برداشت و گفت: ــ بابا ناراحت میشه. اون الان مثل پدر خودته پس راحت باش. با هم بیرون رفتیم و با سلما سر سفره ی صبحانه نشستیم. صدای زنگ پیچید حسی به من می گفت زهرا بانو پشت در منتظر است. حدسم درست بود با چادر رنگی و سینی بزرگ صبحانه وارد شد. گل از گلم شکفت و او را در آغوش گرفتم صالح هم خم شد و دستش را بوسید. کنار هم نشستیم. زهرابانو برایم لقمه می گرفت و حسابی نازم را می خرید. صالح گفت: ــ مامان زهرا دارم نگران میشم. مگه خانومم چندسالشه؟ و با سلما ریسه رفتند. زهرا بانو بغض کرد و گفت: ــ بخدا دیشب تا صبح پلک رو هم نذاشتم. خونه خیلی سوت و کور بود. ــ ای بابا... دور که نیستیم. فکر نکنم هیچکی مثل مهدیه به خونه باباش نزدیک باشه. از در بندازینش بیرون از پنجره میاد. از رو دیوار خودشو پرت می کنه تو حیاط. تازه... پشت بوم رو یادم رفت. و دوباره خندید. زهرا بانو هم خندید و گفت: ــ هر وقت اومدین قدمتون رو تخم چشممون. و رو به من گفت: ــ دخترم ساک لباست رو آوردم. پشت در گذاشتمش. کی راه میفتین؟ ــ صالح گفته بعد از ناهار. صالح لقمه را فرو داد و گفت: ــ آره مامان زهرا. الان خانومم یه ناهار خوشمزه درست می کنه شما و باباهم بیاین دور هم باشیم. بعد از ناهار میریم ان شاء الله... ــ نه دیگه ما زحمت نمیدیم. ــ چه زحمتی؟ تعارف نکنید خونه دخترتونه. زهرابانو علاوه بر صبحانه یک مرغ درسته را سوخاری کرده بود و آورده بود. من هم کمی پلو درست کردم و باهم ناهار خوردیم. صالح می خندید و می گفت: ــ احسنت... چه دستپخت خوشمزه ای خودمونیم ها... مامان زهرا کارتو راحت کرد. به به... عجب پلویی و همه به خنده افتادیم. ... نویسنده :طاهــره ترابـی @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
👆👆👆 #عكس_باز_شود 🕊افلاکیان خاکی... "احمد اهمیت زیادی به محاسبه و مراقبه می داد و می گفت..." ادا
👆👆👆 🕊افلاکیان خاکی... "ماه رمضان برای احمد طعم خاصی داشت انتظار ماه رمضان را میکشید که اعتکاف کند و شبهای قدر..." ادامه در عکس بالا👆👆👆 برگرفته از 📚کتاب ملاقات در ملکوت @AhmadMashlab1995