شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهدا_وعلما 👈درمحضرآیت الله بهاءالدینی(ره): #شهید_علی_صیاد_شیرازی💔🕊 علی صیاد شیرازی هفده سال پای
همہ از #بوی خوش عطرش می شناختنش .
هر ڪجا می رفت آنجا را نیز #خوش_بو می ڪرد .
وقتی از نام #عطرش می پرسیدیم ؛ همیشہ جواب #سر بالا می داد .
شهید ڪه شد در #وصیت نامہ اش نوشتہ بود :
بہ #خدا قسم ؛ هیچ گاه بہ خودم #عطر نزدم .
هر وقت می خواستم #معطر شوم از تہ دل می گفتم : #یا_حسین (ع )
#شهید_علی_حیدری
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
محسن فتحیان_یاحسن.mp3
8.01M
🎧شور و روضه #غارت_زده_منم
برادر جان! غارتزده آن نیست که مالش را برده باشند؛
غارتزده کسی است که برادری چون تو را به خاک میسپارد
زبانحال امام حسین (ع) برای امام حسن (ع)
🎤با صدای #محسن_فتحیان
#یا_حسن
#یا_حسین
#پیشنهاد_دانلود
@AHMADMASHLAB1995
به پایان آمد این دفتر
اما حکایت ما با #حسین و خاندان اهل بیت (ع) همچنان باقیست...
محرم و صفر تمام شده
اما برای عشاق #حسین تازه آغاز زندگی است...
#عشق_ما_به_ارباب_پایان_ندارد
#با_حسین_تازه_زندگیمان_آغاز_میشود
✍ماه علقمــ🌙ــه
#دلنوشته
#یا_حسین
#جانم_حسین
#ماه_علقمه
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا🔥 #همسران_شهدا🥀 یک روز توی اتاق دراز کشید و چفیهای را روی صورتش قرار داد. گفت : فرض کن
#زندگینامه_شهدا🔥
#روایت🔥
مادرش درباره خبر شهادت فرزندش می گوید:
چهل روز قبل از شهادت فرزندم همزمان با پایان نخستین مرحله حمله سپاه به گروهک پژاک در عالم خواب دیدم که همرزمان فرزندم لباس مشکی به تن دارند و به خانه ما آمدهاند اما فرزندم در بین آنها نبود و زمانی که صدایم کردند و از خواب بیدار شدم سه بار فریاد #یا_حسین سر دادم...."
شهید صمد امیدپور در سال ۱۳۸۴ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و پس از گذراندن دوره آموزش افسری در دانشگاه امام حسین(ع) عضو #یگان_ویژه_صابرین شد...
شهید صمد امید پور چهره زیبایی داشتند و توی یگان به یوزارسیف معروف بود همیشه می گفت: "من اگر لیاقت #شهادت را داشته باشم، بزرگترین هدیه الهی است..."
سرانجام در شهریور سال نود در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به آرزوی دیرینش رسید و به فیض شهادت نائل شد.
#شهید_صمد_امیدپور🌷🌷
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_ششم گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸دست من نیست که این بیت شده وردلبم 🌸حرمت قبله ی دل هاست مراهم دریاب... #سلام_آقا #یا_قمر_بنی_هاشم
✨🌸گاهی دلتنگی در هیچ بیتی،
نمیگنجد...! .
گاهی یک تصویر، اینچنین دل را به تپش وا میدارد...! ❤️😔
#سلام_آقا
#یا_حسین
#صباحکم_حسینی
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✨🌸گاهی دلتنگی در هیچ بیتی، نمیگنجد...! . گاهی یک تصویر، اینچنین دل را به تپش وا میدارد...! ❤️😔 #سلام
🌸🍃
🍂بهشت ارزانی خوبان عالم
🍃بهشت من تماشای حسین است
🍂به وقت مرگ چشمم را نبندید
🍃که چشم من به سیمای حسین است
#سلام_آقا
#یا_حسین
#روزتون_حسینی
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله بالاترین #بهشٺ خدا در زمینּ سرخ پاییڹּ پاے حضرٺ #سلطانּ بے سر اسٺ ما
حـسیـن(ع)جانـم
گداے عشـق تو از هرڪسے ڪه پا بخورد
تو را ڪه داشتہ باشد غـمِ چہ را بخورد
تمام دغدغہ اش حسرٺ همین جملہ سٺ
خدا ڪندڪه مسیرم بہ ڪربلا بخورد
اللهم ارزقنا ڪربلا...
#سلام_آقا
#یا_حسین
#صباحکم_حسینی
@AhmadMashlab1995
«أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ»
♦️سلام بر آنکه با خون زخمهایش شستوشو داده شد.
#یا_حسین
@AhmadMashlab1995
💔
دستم بہ دامنٺ نرسيد اين جهان اگر
باب الحسين منتظرم باش يا #حسين
باشد قرار بعـدی ما #اربعين حـرم
مهر قبولـــے گذرم باش #يا_حسين
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
#اولصبحسلاممبهتوخیلیچسبید
صد مرده زنده ميشود از ذكر #يا_حسين
ارباب ما معلم عيسي بن مريم است
عيسي اگر در آخر عمرش به عرش رفت
قنداقهي #حسين شرف عرش اعظم است
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 حاجت که زیاد است ولی چند صباحےست داغ سفر کربُبلا بر دلمان است #السلامعلیکیااباعبداللهالحسین
💔
#یا_حسین❤️
.
تا گذرم بر در خانه ات افتاد حسین
خانه آباد شدم،خانه ات آباد حسین ...✋🏼❤️
خـبـر آمـــدنـت
بوے بهار آورده 🌱
#خوش_اومدی_اربابم 💚😍
#عیدکم_مبروک🌱
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 به تو از دور #سلام #السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 🥀 #اللهمارزقناحرم #ما_ملت_امام_حسینیم
💔
#یا_حسین در #شب_تنهایے من یـارمبـاش
ترس دارم ز بدیـها... تو #هــوادارم بـاش
تو اگـر #لطـف نمایـے، گنهــمرا #بخشـند
تو بیا #مونس و هم یاور و هم یارم باش
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 🥀
#اللهمارزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شب هاے جمعـہ
تا بہ سحـر غبطہ مےخوریم،
بر زائرانِ "کرببلاے" تـو #یا_حسین{علیہالسلام}✨
#شب_جمعہ🕯
#شَـبزيـآرَتےاَربـآبجـآن🕊
#التماس_دعا🌱
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』