🍃🌸
#دلنوشتھ
خـدای مهـربـان در آیـه ؛
فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ (صافات/۱۰۳)می فرماید:
"ابراهیم،اسماعیل را برگونه اش انداخت!..."
و بعد هيچ نمی گويد،
توضيح نمی دهد
مـا می مانیم و یـک دنیـا انتظـار
این که خب بقیه اش ... چه گذشت؟
چه شد؟
بقیه داستان را سکوت می کند و هیچ نمی گوید.
انگار خدا در قرآنش نمی خواهد سر بریدن اسماعیل را،
خنجر کشیدن ابراهیم را،
دل کندن پدر از پسر را به تصویر بکشد.
من می گویم نمي گويد
كه رعايت حال بانويی را كرده باشد
كه شبهای تنهايی اش را قرآن زيبا می كرد!!
برای شب هایی که می رسد به این آیه
من می گویم برای دل زینب(س) بوده
من می گویم خدا هوای دلش را داشته
خیلی ...!!!
#شهیداحمدمشلب
🍃🌸
@ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو #قــسـمـت_نــهـــم (حـ
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو
#قــسـمـت_دهــم
(مـعـنــاے تـعـهـد)
گــ🌹ـل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... 😍
بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... 🎁
زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... .🙂
رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ...😇
من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ...😎
پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی، رومئو صداش می کردن ... .😍
اون روز کلاس نداشتیم ...
بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... .
همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. 😕
برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ...
کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... .😣😖
چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ...😶
رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... .😎
همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ...
بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم:
" هنوز که نهار نخوردی؟" ...😬😁
امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ...
حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... .😔
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .☹️
وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد 😳...
بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم:
"من میگم ماه عسل کجا میریم" ... .🙃😅
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ...😏
اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .😰😱
مسخره کردن ها ...
تیکه انداختن ها ...
کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ...
هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... .
✍شهید سید طاها ایمانی
ادامه دارد...
#شهیداحمدمشلب
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش که این عرفات آخر هجران باشد
صبح فردافرج مهـ💚ـدی زهرا باشد
عید سعید قربان بر همه ی مسلمانان مبارک
#زیارت_نصیبمون
🆔 @AhmadMashlab1995
🍃🌸
#مرجان_سلحشوری اولین #بانوی مدال آور ایران در بازی های آسیایی
مدال خود را به قهرمان تکواندوی کشوری #شهیدمحمدحسین_گیتی_نما تقدیم کرد
#شهیدمحمدحسین_گیتی_نما دارنده #کمربندمشکی و
#قهرمان_تکواندو
و #عضو_تیم_ملی ، در سال ۶۲ در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش سال ۷۵ در عملیات #تفحص_شهدا کشف و به میهن اسلامی بازگشت
🍃🌸
http://eitaa.com/Ahmadmashlab1995
🍃🌸
❄️ ای مشعریان...
دوش به مشعر که رسیدید
آیا اثر از گمشده ی شیعه ندیدید؟
❄️ آیا دل شب...
ناله ی مهدی نشنیدید؟
آیا ز گلستان رخش لاله نچیدید؟
❄️ آن گمشده مه...
تا به سحر شمع شما بود
دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود
❄️ امروز...
به هر خیمه بگردید و بجوئید
گرد گنه از آینه ی دیده بشوئید
❄️ در داخل...
هر خیمه بگردید و بجوئید
یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید
❄️ شاید...
به منی چهره ی دلدار ببینید
از یار بخواهید رخ یار ببینید
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
@ahmadmashlab1995