پدر پسری😍❤️✨
...بعضـے از تجـربہ هاقـشنـگن مِـث دوست داشتـن تو
زیبــاے مـــنـ❤️
کپی ممنوع❌
@AiIAfshar🖇❤️
#ادمین_گمنام23
پست های قدیمی💛🥺🦥
داداش🙂❤️✨
...بعضـے از تجـربہ هاقـشنـگن مِـث دوست داشتـن تو
زیبــاے مـــنـ❤️
کپی ممنوع❌
@AiIAfshar🖇❤️
#ادمین_گمنام23
امیدوارم دوست داشته باشین فعالیتو😁❤️✨
روزه نمازاتونم قبول🙂
برم فرضیه رو بنویسم و بزارم براتون
#ادمین_گمنام23
نوبتیم باشه ، نوبت فرضیست🤗❤️
همون فرضیه خواهر برادری که امنیتی بود و تو را میبرن و علی هم نگرانت میشه😢💔
اسمتم محدثه بود😁
بسم الله
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
بعد اون اتفاقی که برات افتاد کسی اروم و قرار نداشت.
از اون اتفاق سه ساعت بیگذره.
علی تقریبا تمام تهران و زیر و رو کرد.
اما انگار اب شده بود😢
نصف شب علی ، خانوادتو میبره خونه تا یکم استراحت کنن.
اما خودش میزنه به دل خیابونا.
پارک ها ، شهربازی ها ،
بازار ، موزه ها ،
پاساژ ها و خیلی جاهای دیگرو گشت ولی نبودی😔
کم کم علی داشت گریش در میومد.
میره خونه. مامانت چون بیماری قلبی داشت سکته قلبی میکنه😢
توی بد مخفصه ای بودن خانوادت
علی تو بیمارستان بود که یک فرد ناشناس باهاش تماس گرفت.
گوشی رو جواب داد.
+:بله بفرمایید.
نامشخص=اگه خواهرتو میخوای بی دردسر بیا به این ادرسی که بهت میگم.
اگه به کسی بگی خواهرتو همینجا میکشمش.
+=باشه ادرسو بده من میام.تنها میام.
یک دفعه ای صدای تو از پشت گوشی اومد که جیغ میکشیدی😢انگاری داشتن اذیتت میکردن.
+=اون خواهرمنه😀با خواهر من چیکار میکنی عوضی😡
نامشخص=یک ساعت دیگه منتظرتم😏
گوشی و غط کرد.
یک بهونه اورد که بیاد دنبالت.
ادرسی که طُ توش بودی ، خارج از شهر بود. در یک روستای خراب شده و ترسناک😨
علی میرسه اونجا=کسی هس🤥؟
یک دفعه ای تو رو میبینه که طناب به گردنی و چهارپایه زیر پا😰
علی=قربونت بشم ، اونجا چیکار میکنی ابجی😭؟
تو=پُشششش....چراااا اومدیییی😭
علی=اومدم ببرمت خونه . همون خونه ای توش قد کشیدی.
یک دفعه ای یک تیر از کنار علی رد میشه و به دیواری که پشت تو هست میخوره.
جاسوس=بحححح ببینین کی اینجاس😃پسر ارشد خانواده افشار.
علی=خواهرمو بده. قول میدم هرچی که بخوای بهت میدم.
جاسوس=هرچی؟
علی=هر چی.
جاسوس=اگه من بگم جون خواهرتو میخوام ، میدی؟
علی=هر چیزی به غیر از خواهرم.
جاسوس=نچ😏فایده نداره.
بعد یک چاقو تیز از جیبش در میاره و به پات میزنه😭💔
تو=اخخخخخخخخخخخ😭
علی=مگه مریضی😡😭
علی خودشو میندازه رو جاسوس.
با هم درگیر میشن.
تو هم هیچ کاری ازت برنمیومد که براشون بکنی ، اخه طناب به گردنت وصل و پاتم چاقو خورده.
تنها کاری که میتونستی بکنی اینکه که داداشتو صدا کنی و خدارو صدا کنی😭
در اخر سر جاسوس علی رو میزنه به دیوار و تا جا داشت لقد به بدنش زد😰
تو=داداشمو نزن😡
جاسوس=تو دیگه خفشو ببینم😡🔪
اومد به سمتت تا چهارپایه رو از زیر پات بکشه و تو خدایی نکرده خفه بشی😰
علی=گفتم دست به تموم زندگیم نزننننننن😡
با لینکه دستش چاقو خورده بود اما اومد جاسوس انداخت زمین که بهت اسیبی نرسونه.
اما جاسوس دست بردار نبود ، تفنگ و برداشت و یک تیر به دست دیگش زد😰
تو صدات از قبل بلند تر میشع😭با بغض صداش میکردی😭=داداشششششش😭💔داداااااش جونممممم
جاسوس=این از این😏حالا نوبت این جبغ جیغوی که کارشو تموم کنم😡
تو=به من دست نزن😡
جاسوس=به جای اینکه چهارپایه از زیر پات بکشم کار خودمو راحت میکنم. چاقو که دستم هس ، اینم گَردَنِته. سرتو میبرم😂
تو میترسیدی. دست و پا میزدی مثل ماهی که هر چه زودتر از دستش خلاص بشی😔
علی افتاده بود رو زمین و چشماش بسته بود😭تو مونده بودی و اون دنیا💔
جاسوس ، چاقوشو با یک ظرف فلزی تیز کرد. گردنتو گرفت و چاقورو گذاشت زیر گردنت😓
یک دفعه ای ی تیر میخوره به پای جاسوس. میفته رو زمین.
پلیس=اییییستتتتت🚫👮♂
تو لبخند زدی.
پلیسا جاسوس و گرفتن و تو و علی رو بردن بیمارستان.
پای تورو باید بخیه میزدن.عملت سه ساعتی طول کشید.
بعد از اینکه از اتاق عمل اومدی ، یک ساعت بیهوش بودی. وقتی چشماتو باز کردی ناهید پیشت بود.
تو=داداش😢
ناهید=بیدار شدی😃
تو=علی کجاس☹️
ناهید=تو اتاق کناری. اونم خوابیده🙃
تو=دستاش چی؟
ناهید=خوبه ابجی🙂خودت خوبی
تو=پام درد میکنه🤕چی شده؟
ناهید=چی بگم ابجی😭
به پات نگاه میکنی ، میبینی که قطعش کردن😱
جیغ میکشی😭
ناهید=اروم باش ابجی😭الهی بمبرم برات.
دیگه هیچی😭
اینم از این😭
داداش علی خوب شد اما تو پات قطع شد چون به جای حساسش زده بود😭