-آینه-
-این نامه برسه به جامونده ها...:)*
میدونم امروز خیلی فعالیت کردم و ممکنه کسی نخونه اصلا پیامارو رو فلش کنار صفحه بزنه بیاد برسه به پیام اخر پس اینو گذاشتم آخر تا بهت پیشنهاد دانلودش و بدم
خدایی یکی از سخت ترین کارا اینه که ادم بخواد تو این سن دوست پیدا کنه گذشت اون زمانی که تو پارک به اولین بچه ای که میرسیدی با گفتن این جمله که: "با من دوست میشی؟" و اونم نیشش تا بنا گوش باز میشد و با رد و بدل کردن اسماتون یه نفر به لیست دوستاتون اضافه میشد؛
اره گذشته اون زمان که به واسطهی بغل دستی بودن و رو یه نیمکت نشستن تا چند سال متوالی با هم رفیق میموندید و واسه هر کار گروهی هم گروهی های پایه ثابت هم میشدید
گذشت*
هدایت شده از سکوت ِ مطلق
ولی هر چقدر هم بگیم عاشق شهریم ما اگه از شهر دور باشیم نمیتونیم زندگی کنیم ما همهی عشقمون توی خونه های میلیاردی و چند طبقهس و لاکچری هستی
که صبح رو خیلی مزخرف از خواب پاشی و از صبح تا شب درگیر کارت باشی
دروغ گفتیم
همه ی ما یه زندگی روستایی که صبح ها با صدای خروس از خواب پاشی و صبحونهت شیر و پنیر گاو وگوسفندات باشه نیاز نباشه وقتی از در خونه میزنی بیرون کلید بندازی و درو قفل کنی پاتو که از در گذاشتی بیرون بچها دارن میدوئن وصدای خنده هاشون میپیچه و همه همدیگه رو میشناسن و همین که بهم میرسن سلام میکنن
کشاورزا مشغول کشاورزی ان و گله دارا گوسفندا رو راهی یه سمتی میکنن
پیرزن ها وقتی میبیننت به قدو بالات ماشالله میگن یه پیرمرد خیلی با ایمان هم هست که تقوا ازش میباره و از کنارت رد میشه و تو با لبخند بهش سلام میکنی
یه طرف خانومای روستایی دور هم نشستن و بگو بخند راه انداختن
کی یه روستا رو به شهرهای پر دود و دمی مثل تهران و اصفهان و شیراز و بقیه شهرها ترجیح میده
بَعضی آدما هم مثلِ بیسکوییت با روکش شکلات تلخن
-هر چقدر ظاهرشون تلخه وقتی بیشتر باشون آشنا میشی میبینی چقدر خوشمزهان:)-