eitaa logo
اخلاق
29.1هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
109 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/GB0d.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
قرض دادن ‌ 🌸 پیامبر اعظم(ص) : ‌ ✍ وارد بهشت شدم، ديدم بر در آن نوشته است: ثواب صدقه، ده برابر است و قرض هجده برابر. گفتم: اى جبرئيل! چرا صدقه ده برابر و قرض هجده برابر است؟ گفت: زيرا صدقه به دست نيازمند و بى نياز مى رسد، امّا قرض جز به دست كسى كه به آن نياز دارد، نمى رسد.🌷 ‌ 🍃 كنز العمّال، ح 15373 🍃 ‌ ✳️ @Akhlagh_Et
🌸 امیدوارم هفته پیش رو 🌸 توأم با سلامتی پر از لبخند و شادی 🌸 همراه با پیشرفت و موفقیت و سرشار از برکت برای همه باشه صبحتون پرخیر و برکت🌸 ✳️ @Akhlagh_Et
💠 💠 🏴 اهمیت نهی از منکر 🔻امام علی علیه السلام: مَن تَرَکَ إنکارَ المُنکَرِ بقَلبِهِ و یَدِهِ و لِسانِهِ فهُوَ مَیِّتٌ بَینَ الأحیاءِ ◼️ کسی که در برابر منکر با دل و دست و زبان خویش اعتراض نکند، او مرده ای است در میان زندگان. 📚 تهذیب الأحکام: ج ۶ ص ۱۸۱ ح ۳۷۴ ✳️ @Akhlagh_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضوع: هیچ یک از اتفاقات زندگیت بی حکمت نیست 🎤 استاد ✅ ✳️ @Akhlagh_Et
✍آیت اللّٰه : حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) میفرمایند : «دلِ مومن از کعبه بالاتر است» هر دلی که حامل محبت امیرالمومنین(علیه السلام) است حرمتش از کعبه بالاتر است!!! پس ما که در مملکت شیعی زندگی میکنیم از چپ و راست در اطراف ما کعبه است!!! خیلی باید مراقب باشیم دلهای اینان را نشکنیم ، آبروی مومن را نبریم؛ خدایی نکرده ، دل شکستن باعث ظلمت و بیچارگی انسان میشود و با این کارها انسان عاقبت بخیر نمیشود. ✳️ @Akhlagh_Et
داستانک مردی وارد پارکی شد تا کمی استراحت کند. کفشهاش را زیر سرش گذاشت و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد پارک شدند. یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت آن درخت. اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره. گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه. مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم کنار همان درخت. بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره. اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدن!! ✳️ @Akhlagh_Et
خداونـد متعـال در سـورەی نحل فرمودە: "يخرج من بطونها شراب..." از شکم‌های آن، نوشیدنی با رنگ‌های گوناگون بیرون می‌آید ... زنبور عسل سه شکم دارد، بنابراین وقتی شهد می گیرد، وارد شکم اول می شود و مدتی در آنجا میماند، سپس یک دریچه را باز می کند و به شکم دوم پایین می رود. که در آنجا آن را به عسل تبدیل می کند. در انتهای شکم دوم دریچەای وجود دارد که اجازه نمی دهد عسل از آن به شکم سوم منتقل شود مگر بە مقدار کم و لازم، و شکم سوم، رودهٔ زنبور عسل است، بنابراین در حین پرواز و برای ادامەی سفر خود از این مقدار کم عسل تغذیه می کند. و هنگامی که زنبور عسل به کندو برمیگردد، معجزە اینجاست کە مابقی عسل موجود در شکم دوم را خالص سازی و بازیابی می کند و آن را از راە دهان نە از راە رودە خارج می کند و در خانەهای کندو قرار می دهد ! پاک و منزه است خدایی کە همه چیز را خلق کرده و سپس هدایت کرده است و به ما ابلاغ کرده ✳️ @Akhlagh_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنده خدا: یه لحظه آدم میتونه یه کاری بکنه، خدا خریدارش بشه..🌱 پ.ن: تو جر و بحثای خودمونی که با رفقامون داریم مخصوصا ، اونجا خدا نگاه میکنه ، تو خانوادمون موقع جر و بحث با پدر و مادرمامون ؛ خواهر و برادرامون ، لحظه ها رو اونجا باید دریافت ... استاد ✳️ @Akhlagh_Et
داستانک 🦌گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد ✳️ @Akhlagh_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی استاد 👌 خرج خدا نشی ، خرج شیطان میشی ✳️ @Akhlagh_Et
📚 داستان کوتاه در زمان حضرت موسے (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفتہ بود عروس مخالف مادر شوهـر خود بود... پسر به اصرار عروس مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفتہ بالای کوهـے ببرد تا مادر را گرگ بخورد... مادر پیر خود را بالای ڪوہ رساند چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت به موسے (ع) ندا آمد برو در فلان ڪوہ مهـر مادر را نگاہ ڪن... مادر با چشمانی اشڪ ‌بار و دستانے لرزان دست بہ دعا برداشت و می‌گفت: خدایا...! ای خالق هـستے...! من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم فرزندم جوان است و تازه داماد تو را بہ بزرگی‌ات قسم می‌دهـم... پسرم را در مسیر برگشت بہ خانه اش از شر گرگ در امان دار ڪہ او تنهـاست... ندا آمد: ای موسے(ع)...! مهـر مادر را می‌بینے...؟ با این‌که جفا دیدہ ولے وفا می‌کند... بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهـربان‌ترم...!!! ✳️ @Akhlagh_Et
📚صبر ذوالکفل روزی ابلیس یکی از شاگردانش را مأمور ساخت تا خشم ذوالکفل را برانگیزد. آن شخص نزد پیامبر خدا آمد و با عصبانیت و فریاد تقاضای دادخواهی کرد و ادعا کرد که مورد ظلم واقع گشته است. ذوالکفل از او خواست تا مدعی علیه را نزد او بیاورد. اما آن شخص نپذیرفت و به فریادها و بی تابی های خود ادامه داد، ذوالکفل نیز مُهر خود را به او سپرد تا به مدعی علیه نشان دهد و او را در اسرع وقت نزدش بیاورد. اما روز بعد شخص تنها بازگشت و به پیامبر گفت؛ او به مُهر تو توجهی نکرد. پیامبر به علت بی خوابی و خستگی چند روز گذشته، می خواست کمی استراحت کند، اما آن مَرد اصرار کرد تا پیامبر نخوابد تا بلکه بتواند او را خشمگین کند. اما پیامبر خدا با صبر نامه ای را تهیه کرد و آن را مُهر کرد و به شخص داد و گفت؛ این را به مدعی برسان. روز دوم باز همان شخص نزد ذوالکفل آمد و گفت؛ نامه ات را پاره کرد و هیچ توجهی به نوشته هایت نکرد. آن شخص همچنان فریاد می کرد، تا اینکه ذوالکفل با صبر و حوصله حاضر شد تا برای دادخواهی همراه شخص برود. روز بسیار گرم و طاقت فرسایی بود، بطوری که هیچ کس در آن روز از خانه اش بیرون نیامده بود، اما ذوالکفل با صبر و حوصله و در سکوت به همراه آن شخص می آمد، تا اینکه شخص وقتی صبر و حوصله و آرامش ذوالکفل را دید ناگهان از کنار پیامبر جداشد و فرار کرد. ✳️ @Akhlagh_Et