5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙏صلی الله علیکِ یا فاطمه معصومه(س)♥️🤚
🎉🎊🌸🎊🌸
خاک قم گشته مقدس از جلال فاطمه / نور باران گشته این شهر از جمال فاطمه
گر چه شهر قم شده گنجینه علم و ادب / قطره ای باشد ز دریای کمال فاطمه
🎉🎊🌸🎊🌸
ولادت حضرت معصومه (س) مبارک
🙏💐♥️
#کلیپ_مولودی
#ڪریمہ_اهل_بیٺ💞
#میلاد_حضرت_معصومه(س)💞
#روز_دختر_مبارڪ_باد💞
#هیئت_مجازی
@Alachiigh
✨
نمیشه به زندگی
روزهای بیشتری اضافه کرد
ولی میشه به روزهامون
زندگی بیشتری ببخشیم
✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#مسابقه_کتابخوانی #پی_دی_اف_کتاب سوالات مسابقه 👇👇👇👇 ۱) امیرالمؤمنین علی (ع) در صحرا به کمیل چه گف
#اعلام_برندگان_مسابقه_کتابخوانی
کتاب انسان کامل شهید مطهری
🏆🏆🏆
🌷فاطمه تیموری از مشهد
🌷میلاد عصار از مشهد
🌷یوسف چمانی
🌷محمد حسین عرب
🌷داود رهبر از سمنان
🌷لیلی امانی نژاد
🌷علی نصرالله زاده
🌷فروزان صادق نژاد
🌷طیبه جوانبخت
🌷محترم پهلوان
📣📣 ۲۰۰نفر از مخاطبین عزیز در مسابقه شرکت کردند.که ازبین افرادی که پاسخ درست ارسال کردند به ۱۰ نفر از ایشان به قید قرعه جوایزی اهدا خواهد شد
پاسخ صحیح:۱۲۱۳۱۲۳۲۳۲
🌷🌷🌷
#حوزه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#ناحیه_مقاومت_بسیج_شاهین_شهر_و_میمه
✅ وقتی فارسی زبانِ مخالفت با اسرائیل میشود
⭕️حضور صادرات ناب ایرانی در تظاهراتهای جهان!
✅ همهگیری یک شعار قدیمی ایرانی در اروپا
🗣 استاد رحیمپور ازغدی:
▪️در دانشگاههای آمریکا به فارسی میگویند «مرگ بر اسرائیل»؛
صدور انقلاب از این بیشتر؟!
❌چه کسی باور می کرد در دانشگاه های آمریکا شعار مرگ بر اسرائیل سر بدهند؟
#مرگ_بر_اسرائیل ✌
#طوفان_الاقصی
@Alachiigh
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌👆این صحبتهای روانشناس رو بشنوید که بچهتون ۲ روز دیگه مثل نیکا شاکرمی زندگی خودش رو نابود نکنه!
⭕️❌⭕️
@Alachiigh
21.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕❌ درباره انقلابی به نام #مولدسازی چه میدانید؟
💢مولدسازی اراضی راکد بصورت آپارتمان های مسکونی، مولدسازی ملک متروکه سردخانه، مولدسازی پهنه ها و محدوده های بایر معدنی، مولدسازی کارگاهها و خطوط تولید تعطیل و مولدسازی فارم های بزرگ غیرفعال تولید مرغ و... تنها بخشی از انبوه اقدامات صورت گرفته توسط سازمان اقتصادی کوثر به شمار می رود که در ذیل سیاست زیربنایی #اقتصاد_رهنما اجرایی شده است.
@Alachiigh
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🎥اجازه بدید مردم خودشون #حجاب رو انتخاب کنند!!!!!
❌ #جماعت_صورتی در کنار معاندان همیشه این ابهام رو در بین مردم بیان میکنند که آقا چیکار دارید که نفر بدحجاب بی حجابه. بذارید هر کسی هر طور دلش میخواد انتخاب کنه.
👌 پاسخ #رهبر معظم انقلاب را بشنوید.
🔴شنیدن و دیدن این ۸۳ ثانیه برای همه به خصوص #مسئولان_منفعل دولت واجب و ضروریست.
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۵۸ روز ها به تندی میگذشت و من روز به روز بیشتر درگیر کار و دلتنگ زهرا م
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
#قسـمـت۵۹و۶۰
با دایی یکم از این در و اون در حرف زدیم تا لیدا رفت حاضر شد و اومد.
نگاهم به دایی بود اما حواسم به لیدا که به مامانش گفت:مامان،زهرا کارتون داره.
زن دایی ازم خداحافظی کرد و رفت تو خونه.
وای زهرا توروخدا بیا فقط ببینمت لعنتی.
این دل تنگم داره نصفه میشه از نبودنت.
انقدر خودتو ازم مخفی نکن من به دیدنتم راضیم.
اه کارن خجالت بکش اون خواهر زنته نه عشقت که اینطوری دربارش فکر میکنی.
خیلی زود دست لیدا رو گرفتم و رفتیم.
تو راه خیلی ساکت بود.
پرسیدم:خانممون چرا ساکته؟
_از دست زهرا ناراحتم.
آره همینه موضوعی که میخواستم بحث رو بکشونم بهش.
_چرا؟چیشده؟
_نمیدونم چه مرگشه هرموقع تو میای میره تو اتاقش مثل موش قایم میشه.هرچی بهش میگم زشته بیا بیرون میگه نه راحت ترم اینجوری حوصله چادر سر کردن ندارم.
خب بگو دختر حسابی تو که تنبلیت میشه چادرسرت کنی پس چرا میندازی رو سرت؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:حالا چرا ناراحتی؟
_عه آخه زشته عزیزمن.تو با خودت نمیگی این دختره چرا انقدر خودشو میگیره و نمیاد بیرون موقعی که من میام؟
راستش آره لیدا منم محتاج یک بار نگاهشم بخدا اما نمیتونم حرفی بزنم.
چون اولین کسی که متهم میشه خود منم.
_بیخیال عزیزمن.فکرشو نکن.
دیگه تا خونه حرفی نزدیم.شبم بدون شام خوابیدم.اینجوری راحت تر بودم.
تقریبا دوماه گذشت و من برای دیدن زهرا هی باید میرفتم دم دانشگاهشون تا یک ثانیه نگاهش کنم.چند بار دیگه هم با همون پسره دیدمش که بدتر اعصابم خورد شد و سر لیدای بیچاره خالی کردم.
یک بارم پسره با یک دختری دیگه اومد پیش زهرا و براش دسته گل آورد.
کاش میتونستم اون دسته گلو تو سرش خراب کنم عوضی.
هربار که عصبی میشدم از دست زهرا و پسره نکبت،سر لیدا یا کارمندای شرکت خالی میکردم اونام طفلیا صداشون درنمیومد مخصوصا لیدا.
منو خیلی دوست داشت وصبوری میکرد.
منم تاجایی که میتونستم بهش احترام میگذاشتم و خوب باهاش رفتار میکردم.یک روز که همه خونه مادرجون دعوت بودیم سر میز شام،لیدا یکهو حالش بدشد و دوید طرف دستشویی.
اون شب بازم زهرا نبود و درس رو بهونه کرده بود.
رفتم پیش لیدا،بقیه هم نگران شدن و اومدن.
_چرا اومدین چیزی نشده که خوبم.
مادرجون رفت جلو و آروم لپشو بوسید.
_قربون نوم و بچه خوشگلش بشم؟
_نوه چیه مادرجون؟
زندایی با ذوق گفت:مبارکه دخترم.
لیدا با عصبانیت گفت:چی میگین شماها؟من هنوز خودم بچه ام.اینا برای استرسه مگه نه کارن؟
دستمو به کمرش گرفتم و گفتم:آره عزیزم حالت خوبه؟
اروم سرشو تکون داد و به سینه ام تکیه داد.
بقیه ازمون دور شدن.
روی موهاشو بوسیدم و گفتم:چیزی نیست نگران نشو فردا میریم دکتر.
کمی که حالش بهتر شد بردمش بیرون پیش بقیه.
یکم که نشستیم لیدا گفت خسته ام منم بااجازه جمع بلندشدم و حاضر شدم تابریم خونه.
تو ماشین هیچحرفی بینمون زده نشد.فقط سکوت بود و سکوت.
خیلی سردرد داشتم و فکرای تو سرم بهمم ریخته بود.
دلم میخواست زودتر برسیم خونه تابخوابم.
ندیدن زهرا،فکر بچه دار شدنم،کارای شرکت...همه و همه دست به یکی کرده بودن عذابم بدن.
تا رسیدیم خونه لیدا سریع رفت تو اتاق و خوابید منم یکم تلوزیون دیدم و بعد رفتم خوابیدم.
اما چه خوابی!؟
همون خوابی که چند وقت پیش دیده بودم رو دیدم.
همون خانم بچه به بغل و مرد اسب سوار.نمیدونستم کی بودن.صورتشون پر نور بود و هیچی مشخص نبود.
از خواب که بیدارشدم صدای اذان مسجد محله میومد.دلم خیلی گرفت.لیدا اروم خوابیده بود اما من...
دیگه خواب به چشمام نیومد تا ساعت کارم.
بدون صبحانه مثل هرروز از خونه زدم بیرون و خودمو رسوندم به شرکت.
تا ظهر درگیر کار بودم اونقدری که فراموش کردم باید لیدا رو ببرم دکتر.
خودش آخر وقت کاریم زنگ زد و گفت:کارن قرار بود بریم دکتر.من از صبح حالت تهوع دارم.
انگار آب سردی رو تنم ریختن.وای خدا خودت رحم کن،لطفا اون چیزی نباشه که فکرش ازدیشب داره آزارم میده.
_باشه میام عصر بریم.
ظهر زودتر کارمو تموم کردم و رفتم خونه،لیدا رو برداشتم رفتیم دکتر.
بعد از گرفتن آزمایش و مشخص شده جوابش داشت سرم گیج میرفت تو آزمایشگاه.
من؟بچه؟اونم درست چند ماه بعد ازدواج؟
لیدا هم دست کمی از من نداشت جفتمون دمق بودیم.
من از لیدا توانایی ندیدم که بتونه بچه داری کنه.یعنی میتونه بچمو بزرگ کنه و درست تربیتش کنه؟یعنی من میتونمپدرخوبی باشم براش؟
این سوالا تا شب تو سرم چرخ میزد.
به لیدا گفتم فعلا به کسی چیزی نگه تا موقعیتش پیش بیاد و جفتمون بتونیم بااین قضیه کنار بیایم.
#ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
#رمان_مذهبی
@Alachiigh