eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۶۸ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹سردار شهید علی هاشمی🌹 ✍نوجوان که بود کلاس زبان می‌رفت. هم از بقیه بچه ها قوی‌تر بود هم شاگرد اول مدرسه.. دم در خونه تابلویی زده بود و روی آن نوشته بود‌: کلاس تقویتی درس زبان،در مسجد امام علی علیه السلام، ساعت ۲ تا ۴، هزینه هر ساعت ....👆👆 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛اعتراض به حکومت حق هر مسلمانی است، این شیوه پیشوایمان علی (ع) است. اما هر گاه شرارت کرد چه..؟ 👆 roshangarii 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | تحریف سخنان رئیس جمهور به سبک اینترنشنال‼️اینترنشنال: رئیس جمهور برای صادرات آب به کشورهای عضو اکو اعلام آمادگی کرده است.! ✅ رئیسی: علاقمند هستیم پروژه های انتقال آب برای کشورهای متقاضی از جمله ایران در دستور کار اکو قرار بگیرد. 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔥معمای ترور شهید فخری زاده 🔻ماهها پیش از شیوع کرونا، شهید و همکاران ایشان در مجموعه «سپند» روی «پدافند زیستی» به شدت مشغول تحقیقات بودند. 🔻به همین دلیل، چند روز پس از شناسایی کرونا در ایران، کیت تشخیص کرونا تولید شد و از اسفند ۹۸، تحقیقات روی ساخت واکسن کرونا با مدیریت ایشان آغاز گردید. 🔻جالب اینکه این واکسن کرونای تولید شده بقدری اطمینان بخش بود که تعداد زیادی محققان سپند، در «تابستان ۹۹»، این واکسن را به خود تزریق کردند! 🔻اما مدتی پس از اینکه این واکسن به مرحله تست انسانی رسید، شهید فخری زاده در پیچیده ترین عملیات تروریستی تاریخ کشور، به شهادت رسید... 🔸پ.ن۱: این سوال باقی است چرا واکسنی که در تابستان ۹۹ وارد تست انسانی شد، در پاییز ۱۴۰۰ در سبد واکسن قرار گرفت؟ 🔸پ.ن۲: چرا اسرائیل از واکسن ایرانی وحشت داشت؟ ✍حمیدرضا ابراهیمی ✅ گامی نو 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️🎖🎖🎖🎖⭐️ 🌺اعلام برندگان قرعه کشی 🌺 《مسابقه فرهنگی 》 🍁-خانم فاطمه قیطاسیان 🍁-خانم طیبه جوانبخت 🍁-خانم فاطمه نعمتی مبارکتون باشه 💫🎉🎊🎉🎊💫 برای دریافت هدیه ( ناقابل 😊) در اسرع وقت برای منتخبین عزیز پیام ارسال خواهد شد . ⭐️🎖🎖🎖🎖⭐️ نکته خیییلی قابل توجه 😉 👇👇👇 《《یکی از شروط قبول پاسخنامه در مسابقات بعدی نوشتن جوابها بطور کامل میباشد 》》 💐همچنان همراه ما باشید 💐تا مسابقات بعدی ..ان شاءالله🙏 👈 پیشنهاد یا انتقاد خود را با آیدی زیر در میان بگذارید 👇👇 @nilofarane56 را به دوستانتان معرفی کنید 🍁〰🍂 @Alachiigh
PTT-20211129-WA0014.opus
1.48M
💢 : پدران ما حکومت پهلوی را نمی خواستند، حق داشتند آنرا کنار گذاشتند، حالا ما جوان ها این حکومت را نمی خواهیم، چرا باید جمهوری اسلامی بماند؟! 🎙دکتر سید جلال حسینی پاسخ می‌دهند 🎧 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من 🌺 قسمت 29 یه پیام به گوشیم می‌آید: گفتی ادواردو خودشو پیدا کرد، مگه گم شده بود؟ از روی س
🌺دلارام من 🌺 قسمت30 به سحرخیزی عادت دارم؛ اما امروز زودتر از روزهای دیگر بیدار شدم، بیست دقیقه ای به اذان مانده، شب قبل خیلی زود نخوابیدم؛ اما الان هم از خواب پریده‌ام و خوابم نمی‌برد. چند بار پهلو به پهلو می‌شوم؛ بی‌فایده است. در تخت می‌نشینم و تسبیح را برمی‌دارم که ذکر بگویم، صدای برخورد قطرات باران به شیشه و سقف، باعث می‌شود بلند شوم و بروم لب پنجره، چه باران تندی! هر از گاهی صدای باد هم همراهش می‌شود، همانطور که پشت پنجره ایستاده‌ام، ذکر می‌گویم. گوش تیز می‌کنم؛ بعید است حامد خواب باشد، صدای آرام زمزمه مناجاتش را به سختی می‌شنوم؛ می‌دانم دوست ندارد کسی خلوتش را بهم بزند، برای همین از رفتن به اتاقش منصرف می‌شوم. عادت ندارم بعد از نماز صبح بخوابم، کم کم آماده می‌شوم که بروم؛ مثل همیشه، بی‌سروصدا می‌روم به آشپزخانه تا صبحانه بخورم، حامد همیشه زودتر از من می‌رفت اما این بار، او هم‌زمان با من می‌آید که صبحانه بخورد. با تعجب می‌گویم: تو هنوز نرفتی؟ طعنه میزند: علیک سلام... صبح شما هم بخیر... منم خوبم... - خب حالا عمه بیدار میشه! سلام! هنوز نرفتی؟ - به نظرت رفتم؟؟ با خنده می‌گویم: مسخره! - مسخره داداشته! نان گرم می‌کند و آب را جوش می‌آورد، من هم چند گردو می‌شکنم چون می‌دانم نان و پنیر و گردو دوست دارد؛ می‌نشیند پشت میز که لقمه بگیرد؛ عمه که تازه بیدار شده، خمیازه کشان وارد می‌شود و همانطور که سلام می‌کنیم، چای را می‌گذارد دم بکشد؛ من هم پنیر را روی تکه نانی بزرگ می‌گذارم و پهن می‌کنم، نان را می‌پیچم و همانطور که لقمه را گاز میزنم، بلند می‌شوم که بروم اما حامد می‌گوید: وایسا یه لحظه! در دهانه در متوقف می‌شوم. می‌گوید: عجله که نداری؟ نگاهی به ساعت مچی می‌اندازم: نه خیلی. از عمه می‌پرسد: شما چی؟ عمه هم عجله ندارد. حامد لبخند میزند: چه خوب! پس امروز که من زودتر بیدار شدم می‌رسونمتون. از قیافه‌اش پیداست حرفی دارد یا می‌خواهد دسته گل به آب بدهد عمه می‌نشیند جلو و من عقب، راه می‌افتد. تمام راه درباره در و دیوار حرف میزند! شاید می‌ترسد برود دور و بر موضوع اصلی‌اش! عمه زودتر از من خسته می‌شود: چی می‌خوای بگی؟ تا برسیم به مدرسه عمه، بازهم من من می‌کند، جلوی در مدرسه می‌ایستد. عمه غر میزند: میگی یا برم؟ حامد دستانش را به علامت تسلیم بالا می‌آورد: چشم... چشم... به شرطی که قول بدین کتکم نزنین! عمه فقط نگاه می‌کند؛ از آن نگاه‌های مادرانه‌ای که باعث می‌شود همه چیز را لو بدهی. می‌گویم: حامد بگو دیگه، دوباره چه غلطی کردی؟ لبخند میزند: من که بچه گلی‌ام، هیچ غلطی نمی‌کنم، ولی داعش غلطای اضافه کرده، باید بریم ادبش کنیم. عمه اخم می‌کند. حامد جرأت پیدا کرده و محکم‌تر ادامه می‌دهد: یه ماموریت کوچولوئه توی سوریه! خودمو کشتم تا اینو بگم! امروز ساعت 9 پرواز دارم. خواستم خداحافظی کنم، بگم خوبی بدی دیدین حلال کنین... نگاه تند عمه، ساکتش می‌کند. صدای ضربان قلبم را می‌شنوم، بازهم همان نگرانی و دلواپسی سرتا پایم را فرا می‌گیرد؛ تمام احتمال‌هایی که وجود دارد از ذهنم می‌گذرد و زبانم بند می‌آید؛ نه، نباید این آرامش تازه وارد انقدر زود برهم بخورد. به خودم که می‌آیم، حامد و عمه پیاده شده‌اند و مشغول روبوسی و خداحافظی‌اند.،حامد خم می‌شود و چند بار به شیشه میزند: آبجی خانوم شما تشریف نمیارید خدافظی؟ این ماموریت‌های حامد شاید برای عمه کمی عادی شده باشد اما برای من هنوز نه؛ می‌دانم تا حلالش نکنم، نمی‌رود، برای همین شاید بد نباشد کمی اذیتش کنم؛ با حالت قهر، رویم را برمی‌گردانم، می‌دانم الان مستاصل و درمانده، به هر روشی برای منت کشی متوسل می‌شود؛ نگاهش نمی‌کنم، صدایش هم نمی‌آید. در عقب باز می‌شود، حدس میزدم، می‌نشیند کنارم و منت می‌کشد: آبجی خانوم... نمی‌خوای حلال کنی؟ ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh
در روز نیروی دریایی ارتش، یادی هم کنیم از کودک بندرعباسی که این کودک را در یک تکه کائچو میگذارند تا کنار دریا بازی کند اما بخاطر بی توجهی خانواده، آب کودک را با خود میبرد و بچه های نیروی دریایی ارتش اون رو لب مرز دریایی امارات پیدا میکنن و بر میگردونن😂 روز نیروی دریایی مبارک 😁 🍁〰🍂 @Alachiigh
✨💫 بهترین روزها، بهترین خاطرات و شیرین‌ ترین احساسات آن‌ هایی هستند که هنوز فرا نرسیده‌ اند. به خاطر شکست‌ های گذشته ،، لذت چشیدن طعمِ آینده را از دست نمی‌ دهم ✨💫 🎋〰❄️ @Alachiigh