#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۹۱ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
#به_یاد_شهدا
🌹شهید حاج حسین دخانچی🌹
✅✍۱۳سالش بود که رفت جبهه،،
توی عملیات بدر،از ناحیه گردن قطع نخاع شد.
هفده سال روی تخت ولی همیشه خندان بود.
بالای سرش این بیت شعر چشم نوازی میکرد:
......👆👆👆
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
🍁
✅ #یک_خبر_یک_تحلیل(۱۳۱)
🌀 خبر: سخنگوی شورای نگهبان گفت: پرونده لاریجانی مثل سایر افراد در یک فرآیند قانونی بررسی شده و برای رسیدگی به صلاحیتش مطالب موجود در پرونده که بخشی نیز به بیرون منعکس شده، مورد به مورد در جلسات شورا مطرح و پس از انجام مباحث متعدد و بیان نظرات مخالف و موافق رایگیری به صورت مخفی انجام شده است.
🍃🌹🍃
❌گزارههای خبری:
🔻 علی مطهری در نامهای به دبیر شورای نگهبان نوشت: باور نمیکنم که شما متن پاسخ را خوانده و امضا کرده باشید... در این نامه به خانواده آقای لاریجانی و طبعاً به بیت شهید آیتالله مطهری که شما افتخار حضور در درس ایشان را داشتهاید جفای عظیم شده است.
🔹 مجید انصاری: اینکه شورای نگهبان خود را بی نیاز از اقناع افکار عمومی بداند و تصمیمی بگیرد که به سرنوشت ۸۴ میلیون ایرانی ارتباط دارد، نگاهی کاملا نادرست و برخلاف نگاه مدیریتی حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه و همچنین برخلاف دیدگاه حضرت امام و رهبری است.
❌ گزاره تحلیلی:
1️⃣ علی لاریجانی این روزها با مظلوم نمایی برای آینده سیاسی خودش فکر کرده می تواند با حمایت اپوزیسیون و رسانههای معاند و مدافعان رده صلاحیت شده اش، شرایط را به نفع خود و به ضرر شورای نگهبان رقم بزند.
2️⃣ در اتاق های فکر جریان اصلاح طلب این روزها در حال تولید محتوا و تلاش برای نا کارآمد جلوه دادن دولت و نظام هستند تا بتوانند دوباره به قدرت برگردند.
3️⃣ سهیم بودن علی لاریجانی در وضع موجود باعث شده ساکت ننشیند و با اتهام زنی به شورای نگهبان یک فضای احساسی ایجاد کند تا ذهن افکار عموی را منحرف کند.
4️⃣ با پاسخی که علی لاریجانی به نامه شورای نگهبان داد، هیچ تردیدی نمانده که ردّصلاحیت او کاملا درست بود.چرا که همچنان به سران فتنه، ستون فتنه، حامیان فتنه و باغی بر نظام اسلامی که علیه رأی مردم شورش کردند کمترین اشکالی وارد نکرده است.
✍ محمدحسن فشی
#روشنگری
#ثامن
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
وقتی کفتارها خوشحالی می کنند بدانید که یک شیر مرده است... 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴 خباثت عربستان دومین سفیر محور مقاومت را از ایران گرفت
⭕️شهید حسن ایرلو از مهرماه سال ۹۷ به یمن سفر کرد و با مجاهدت در مسیر اخراج نیروهای سعودی آمریکایی از این کشور بارها مورد خشم و نفرت آنها قرار گرفت. دولت آمریکا از آذرماه سال ۹۹ ایشان را در فهرست تحریمهای خود قرار داد.
⭕️در چند روز گذشته جنگندههای سعودی در صنعا با لو رفتن محل استقرار ایشان اقدام به بمباران آن منطقه کرده بودند. با وجود وخامت حال ایشان در اثر کرونا، اما با مداخلات و دشمنی رژیم سعودی هواپیمای عمانی حامل ایشان بجای پرواز مستقیم به ایران، در عراق توقف کرده و بعد به ایران پرواز کرده است.
⭕️روزنامه آمریکایی وال استریت جورنال روز جمعه نوشته بود: مقامهای گروه حوثی از عربستان سعودی خواستهاند که اجازه دهد آقای ایرلو با پرواز مستقیم به تهران بازگردد، ولی مقامات سعودی به رهبر حوثیها پیام دادهاند که عربستان اجازه ورود هواپیما به یمن برای بردن ایرلو را نخواهند داد.
⭕️سعودیها با خباثت تمام برای بازگشت این دیپلمات ایرانی که نیاز فوری به مراقبتهای پزشکی داشت سنگ اندازی کردند و آنرا به تاخیر انداختند. آنها در ادامه به عنوان راه جایگزین خواستار آزادی گروگانهای مهم خود شدند که در این صورت او میتواند با شرکت هواپیمایی عمان و یا عراق از کشور خارج شود. وزیر امور خارجه نیز امروز در مراسم تشییع این شهید به نقل از دختر ایشان گفت: تلاش کردیم تا زودتر پیکر شهید ایرلو را به ایران منتقل کنیم اما کوتاهی و ظلم کردند.
⭕️این خباثت اولین بار نیست که اتفاق میافتد؛ قبل تر هم شهید غضنفر رکن آبادی سفیر پیشین ایران در لبنان که در حادثهی منا مصدوم شده بود به گفته شهود، با آمبولانس از حادثه منا نجات یافت و حال عمومی ایشان امیدوار کننده بود، اما پیکر ایشان در حالی که جوارح ایشان تخلیه شده بود، تحویل ایران گردید و علیرغم پیگیری دستگاه خارجی پاسخ صحیحی دریافت نشد.
⭕️خدماتی که سردار حسن ایرلو به محور مقاومت کرده فراتر از مقوله یمن است. نقش محوری ایشان در اخراج اول آمریکا و سازمان منافقین از عراق هرگز از یاد نخواهد رفت.
➖فصل بیداری
🍁〰🍂
@Alachiigh
38.mp3
11.74M
🍁
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
📢#صدای_ثامن (۳۸) | پروژه تحریف و تخریب #حاجقاسم ‼️
🍃🌹🍃
🎙کارشناس: دکتر یدالله جوانی
#روشنگری
#ثامن
#جهاد_تبیین
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گفتگوی یلدایی مادر شهید با عکس فرزندانش
اشک مجریان را درآورد
🙏😭😭
🍁〰🍂
@Alachiigh
اگر میخواهید بدانید اسلام و سیاست در هر کشور از کشورهای اسلامی چه قدر منحرف شده است، مواضع آنها را نسبت به #اسرائيل ببینید
دوستی و مدارا با این رژیم غاصب، مخالفت صریح با کتاب خدا و تعالیم قطعی رسول خدا صلی الله علیه وآله است و نشان میدهد چه میزان از مدار دین فاصله گرفتهاند
امروز یکی از مهمترین نیازهای ضروری ما مسلمانان، تنقیح و تبیین روایت ما از موضوع این رژیم غاصب است.
و البته خیلی روشن است اسلامی شدن یک حکومت فقط یک بُعد ندارد، عدالت، رضایت عمومی و ... نیز بسیار مهم است. طبعا متن فوق فقط یکی از مهمترین موارد را متذکر شد نه همه را.
"حامد کاشانی🇮🇷"
#عموفیدل
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت52 جھتِ مطالعہے هࢪ قسمٺ از رمانها؛ 1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست -
🌺دلارام من🌺
قسمت 53
سر راه میوه و شیرینی میخرد؛ عمه واکنشی نشان نمیدهد، اما من تعجب میکنم: خبریه؟
لبخندش را پنهان میکند: مهمون داریم!
اجازه نمیدهد من کاری کنم؛ خودش خانه را جارو میزند و مرتب میکند و میوهها را میشوید؛ عمه هم دارد کمد من را زیر و رو میکند، مانتوی کرمی و روسری لیموییام را همراه چادر رنگیام در میآورد و میگوید: همینا رو بپوش!
نگاهها و لبخندهایی که بین عمه و حامد رد و بدل میشود، اعصابم را خرد میکند؛ هرچه میپرسم مهمانمان کیست، جواب سربالا میگیرم:
- هیئت دیپلماتیک 5+1!
- کمیته حقیقتیاب سازمان ملل!
- بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی!
- خاله موگرینی میاد که باهاش سلفی بگیریم!
آنها میخندند و من حرص میخورم. بالاخره وقتی در میزنند، حامد میزند زیرخنده و میگوید: حاج مرتضی و خونوادشن!
مغزم قفل میشود؛ یعنی من انقدر گیجم که نفهمیدهام تا الان؟ فرار میکنم به اتاقم، انگار رودههایم دارند دور معده و کبدم میپیچند. قلبم تند میزند و عرق کردهام؛ صدای خوش و بش کردنشان میآید، کارد بزنند خونم درنمیآید؛ تندتند طول و عرض اتاق را طی میکنم و با عکس پدر حرف میزنم: آخه این چه پسریه شما تربیت کردین باباجون؟ همیشه اینطوری آدمو تو عمل انجام شده قرار میده؟ اون از مشهد بردنش، سوریه رفتنش، اینم الان! بابایی من الان آمادگی ندارم! اصلا الان شما باید باشید و نیستید، چرا آخه؟
وقتی حامد در اتاق را باز میکند و با تعجب میپرسد: «باکی حرف میزدی؟» تازه میفهمم بلند فکر میکردم! سرجایم میایستم و مثل بچه کلاس اولیها میزنم زیر گریه!
حامد داخل میآید و در را پشت سرش میبندد؛ اشکهایم را پاک میکند و با دستپاچگی میگوید: وای آبجی چرا انقدر هول شدی؟ من غلط کردم! حالا این دفعه تو فقط بیا سلام علیک بکن! من قول میدم دفعه بعد واقعا موگرینی رو بیارم!
میخندم؛ درحالی که چادرم را مرتب میکند میگوید: تازه این جلسه اوله!
دستم را میفشارد، مثل همیشه دست او گرم است و دست من سرد؛ میرویم به سالن و با مادر و خواهر علی روبوسی میکنم؛ حواسم به حرفهایشان نیست؛ اما انگار باید با علی برویم به حیاط و صحبت کنیم! برق میگیردم! من چه دارم که بگویم به او؟ او با آمادگی آمده و من...
به خودم که میآیم، علی را میبینم که در ایوان ایستاده و منتظر است بیرون بروم، پشت سرم هم حامد است؛ کلا نه راه پس دارم، نه پیش!
دمپاییهایم را میپوشم و قدم به حیاط میگذارم؛ هوای آزاد کمی حالم را بهتر میکند، روی تخت مینشینیم. حامد چشمکی میزند و در را میبندد. هوای شهریور چندان گرم نیست ولی خیس عرق شدهام؛ سر هردومان پایین است و چند دقیقهای در سکوت میگذرد، علی بالاخره صدایش را صاف میکند: قراره حرف بزنیم!
به حنجرهام فشار میآورم: من امشب آماده نبودم... شما بفرمایید...
نمیدانم اصلا صدایم را شنیده یا نه؟! نفس عمیقی میکشد و میگوید: خوب اولین چیزی که مهمه، همین مشکل دست منه! ببینید دست من کارایی قبلشو از دست داده؛ مثل اینه که ندارمش؛ الان حدود یک ماه و نیمه که سعی کردم با این شرایط کنار بیام؛ دست برتریم نیست که خیلی اذیت بشم... از پس بیشتر کارام برمیام ولی بازم به خودتون بستگی داره، هرجوابی بدین موجهه برام.
مکث میکند و ادامه میدهد: البته فقط مشکل دست نیست... یکی دوتا ترکش توی کتف و کمرم هست که نتونستن درشون بیارن... گاهی اذیت میکنن ولی باهم کنار اومدیم؛ اما اگه بحث شغل مطرح باشه، فعلا توی سپاه شاغلم؛ بیشتر حقوقم که خیلی هم نیست صرف پدر و مادرم میشه و پس انداز زیادی ندارم، نمیتونم به این زودیا خونه تهیه کنم؛ میخوام بگم چیز زیادی ندارم، همینم که هستم! هرچی بگید حق دارید!
زیر لب غر میزنم: اینکه همش شد مادیات!
دستپاچه میخندد: آخه من تجربه اینجوری نداشتم تاحالا، درست نمیدونم چی باید بگم! شما هرچی میخواید از مادیات و معنویات بپرسید!
خون به مغزم هجوم میآورد. «نه که من تاحالا از این تجربهها داشتم؟» در دل این را میگویم؛ نمیدانم باید چه بپرسم، سردرگمم.
- منم آماده نیستم، خبر نداشتم از برنامه برادرم.
احتمالا علم غیب میداند چون خودم هم به زور میشنوم چه میگویم و ل**ب خوانی هم نمیتواند کرده باشد چون سر هردومان پایین است.
- خوب... من... فقط انتظار همراهی دارم ازتون... نیاز به کسی که مثل من فکر کنه، دغدغهها و ارزشهاش مثل خودم باشه تا بتونیم باهم سریعتر برسیم به هدف، سریعتر رشد کنیم.
سکوت میکند، جواب نمیدهم؛ نمیشود با همین چند کلمه جواب داد، مخصوصا وقتی در عمل انجام شده قرار گرفتهام و مغزم فقط حروف اضافه(از، به، با، که و...) را تشخیص میدهد!
ادامه دارد....
#داستان_شب