آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۸۳ حسین_ دیوونه شدیا! حالا بگو ببینم چه خوابی دیدی!؟ _ خواب دیدم که دریا هی
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۸۴
لبخند تلخی زدو گفت
_ بابت مرگ سروان فرهمند متاسفم ...باشه... من موافقتو اعلام می کنم ! تو هم با خونوادت درمیون بزار موضوع ماموریتتو ...فک می کنم حداقل دو ماهیو باید بری تهران!
سرمو به معنای تایید تکون دادم و با یه با اجازه و احترام نظامی اتاقو ترک کردم .
همراه حسین و سوگند از اداره بیرون زدیم!
منو رسوندن خونه و خودشون رفتن خونه!
**
#سودا
*
از چیزی که فکرشو می کردم وحشتناک تر بود...
موساد با هیچکس شوخی نداشت...
حتی اگر فرزند موسس و بنیان گذار سازمان موساد هم باشی ، اگر پات بلغزه وحشتناک ترین مجازاتو برات در نظر می گیرن!
حتی فکرشم نمی کردم در گذشته یکی از این کرکس صفتا بوده باشم!!
با اینکه همه میگن مخلص مطیع دین یهود بودم اما هیچ چیز ازش بخاطر ندارم و هر وقت اسم دین میاد،توی ذهنم جملات عربی مثل ؛{ الا بذکر الله تطمئن القلوب} {و یسر لی امری} {الهی ربی و من لی غیرک} و... میاد !
وجالب اینجاست که این جملات از کتاب دین اسلام یعنی قران هستن!
دینی که یهود باهاش مخالفت های شدیدی میکنه!
نمی دونم اینا یعنی چی اما ساعاتی از روز رو حس میکنم باید یه کاریو انجام بدم!
حتی چند روز پیش دلم بدجور گرفته بودو بی قرار یه سفر بودم که نمی دونستم کجاست! ولی از زبون سمیر شنیدم که اربعینه و میگفت این روز چون مسلمونا پیاده میرن کربلا فرصت خوبیه و میتونیم مسلمونا رو بمب بارون کنیم!
و چقدر دلم گرفت که دینم، مذهبم و تمام چیزایی که بهش تعلق خاطر دارم بوی خون میده! خون مظلومین فلسطین!
اهی کشیدمو از پنجره فاصله گرفتم.
همون لحظه صدای در و بعدش صدای شاد الیوت توی اتاقم پیچید که با لهجه عربیش سعی میکرد فارسی حرف بزنه
الیوت_ السلام یا سیدتی(خانم) صبح بخیر!
لبخندی زدمو گفتم
_ صبح تو هم بخیر پسر خوب! خوبی عزیزم؟!
سرشو بالا و پایین کردو بعد از گذاشتن لیوان شیرم روی میز و بیرون رفت.
تنها کسی که تونسته بودم باهاش ارتباط بگیرم الیوت بود که مادرش شیعه و پدرش سنی بودو متاسفانه هردو رو کشته بودن و اونو به عنوان نوکر اینجا اوردن ...
از اتاق خارج شدم و همونطور که با دستام موهای کوتاه پسرونمو مرتب می کردم به سمت حیاط رفتم که صدای سرد پدرم منو وادار به ایست کرد.
به سمتش برگشتمو مثل خودش با لحنی سرد جواب دادم.
_ بله پدر! گوشم با شماست!
همونطور که ریش بلند و سفید رنگشو مرتب می کرد گفت
_ کجا؟! حس نمی کنی کمی کم کار شدی عزیزم؟!
لبخند مصنوعی زدمو گفتم
_ اوه بله حق با شماست! من در خدمتم پدر عزیزم!
الم(پدر سودا)_ ایوا بیکل ازم خواسته منو تو به همراه برادرت سمیر بریم ایران! البته اینم بگم که مادرت دو هفتست که ایرانه! اگه مشتاقی مادرتو ببینی باید سریع اماده شی چون فردا میریم ترکیه و از اونجا عازم ایران میشیم!
لبخند مصنوعی زدمو گفتم
_ چشم پدر از همین حالا حاضر میشم!
و بدون اینکه اجازه صحبت بهش بدم به سمت اتاقم که طبقه دوم عمارت قرار داشت رفتمو بعد از چیدن لباسام توی یه ساک کوچیک روی تختم دراز کشیدم و دیگه تا شب از اتاقم خارج نشدم!
ساعت از نیمه های شب گذشته بود که بلاخره خوابم برد...
...صدای خنده های دوتا دختر و شنیدم که تو راه مدرسه داشتن به خونه بر میگشتم یکی از اون دوتا خودم بودم...
با پوششی متفاوت با پوشش الانم!
من چادر پوشیده بودم!
یهو صحنه عوض شد...
اینبار من نبودم زنی بود که شونه و شکمش تیر خورده بودو سمیر روی جسم بی جون و بیهوشش اب می ریخت! .........
اما اب نبود! چون با فندک یه جرقه زد که کل جسم دختر اتیش گرفت! چشمامو بستمو با جیغ سمیرو صدا زدم که از خواب پریدم......
با نفس نفس روی تخت نشستم!
اشکامو پاک کردم و دیگه نتونستم چشمامو روی هم بزارم!
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۹۱ زل زدم تو چشاشو گفتم _هدفت از این حرفا چیه رسول؟! رسول_ هدفم فهموندن درص
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۹۲
بردیا_ طهورا ولد بیگی که با اسم فاطمه محمودی وارد ایران شده و دختر 7ساله ای به نام سحر سرمد رو به قتل رسوند...جلو تر که رفتیم متوجه شدیم این خانم دختر مهین اسکندری یکی عناصر گروه مجاهدین خلق یا همون منافقینه و پدرش الم اوانسیان از دوستان ایوا بیکل، یکی از سران اسرائیله که بنا به دلایلی نا معلوم فامیلیشو تغییر داده و به صورت قاچاقی وارد ایران شده و هدفش از ورود به ایران بمب گذاری توی حرم شاهچراغ شیراز بوده...
البته به اسم انحصارورثه پاشو به شیراز گذاشته اما هدف اصلیش این بوده!
اینطور که ما فهمیدیم این خانم می خواسته از طریق علی فرهمند سوپروایزر اورژانس شهر صدرای شیراز وارد تیم پزشکی بشه و توی درمانگاه تازه تاسیس حرم مشغول و بمب گذاری کنه!
دلیل به قتل رسوندن سحر سرمد هم این بوده که سحر اون رو توی خونشون می بینه و از قضا موقعی می بینه که داشته به صورت تصویری با الم اوانسیان درمورد نحوه بمب گذاری صحبت می کرده! چند وقت پیش دستگیر و اعدام شد...
عکس بعدی عکس سمیر اوانسیان بود.
_سمیر اوانسیان برادر طهورا از اموزش دیده های موساد که به مدت 7 سال توی ایران ساکنه و تمام خلاف هاش پنهونی بوده و یعنی کارهاشو به دست افرادی میسپرد که در صورت لو رفتن پای اونو گیر نندازن...دستگیر و فرار کردو به اسرائیل رفت که الان به همراه پدرش به ایران برگشته...
عکس ارجمند روی برد افتاد.
_ خسرو ارجمند که از فعالای گروهک های سیاسی که توی فتنه 88 دستگیر و بعد از مدتی ازاد شد و تا قبل از مردنش توی درگیری کثافط کاری هاشو پشت شرکت تولید قطعات سخت افزاری رایانه پنهون کرده!
(عکس یاور روی برد اومد وبعدش مازیار)
_دست راستش یاور احمدی که لیسانس ای تی داره و مغز متفکر ارجمند محسوب میشد!
دست چپش هم مازیار یاری هست که رابط بین اون و سمیر اوانسیان و مهین اسکندریه و هر از گاهی از بین مخالفین نظام که داخل کشور هست برای موساد (سازمان جاسوسی اسرائیل) پنهانی نیرو میگیره!
نفس عمیقی کشیدمو گفتم
_ اوایل ما فکر می کردیم سرکرده این گروهک ضد انقلابی ارجمنده اما بعد ها پی بردیم که ارجمند یه پوششه و رهبری این گروه به دست خونواده اوانسیانه!
عکسی روی برد افتاد که نفسمو توی سینم حبس کرد..
چند نفس عمیق کشیدمو بعد از اون ادامه دادم.
_سودا اوانسیان! دختری که دقیقا روز مرگ سروان فرهمند گفته میشه که تصادف کرده و حافظشو از دست داده و همونطور که میدونین شواهد زیادی موجوده که حدسمونو به یقین تبدیل میکنه! یعنی اینکه سرگرد فرهمند زندست و سودا اوانسیان همون سروان فرهمنده!
رسول_ قربان اینطور که پیداست ...این تیم قصد دارن که یه شورش علیه نظام راه بندازن و مردم رو علیه نظام بلند کنن ...
سرهنگ امینی که مسئول جدید پرونده اوانسیان بود گفت
_ بله! همون نقشه ی همیشگی اسرائیلی ها امریکایی ها...یا جاسوسی یا اغتشاش!..........بسیار خب بهتره که تمام تمرکزتونو روی الم و سمیر اوانسیان بزارین و برای فهمیدن هویت اصلی سودا اوانسیان تا نتایج نبش قبر و دی ان ای دست نگه دارین....ختم جلسه!
*
#سودا
*
شال مشکیمو پوشیدم و تمام موهامو داخلش جا دادم و با یه گیره اونو فیکس کردم!
الیوت با لبخند نگاهم میکرد که گفتم
_چیه خوشگل ندیدی!
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh