eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #پارت_دوم قیافشو ترسیده نشون دادو گفت حسین_یا ابلفضل خودت به دادم برس! (خودشو مظلو
حسین _قربان پدر مقتول توی گفته هاش گفته که حمام بوده و با شنیدن صدای همسرش همسرشو صدا میکنه و وقتی صداشو نمی شنوه نگران میشه و با حوله از حموم بیرون میاد و با دیدن همسرش که روی زمین افتاده به سمتش میره که چشمش به دخترش میفته و با دیدن دخترش شوکه روی زمین میشینه و بعد از چند دقیقه به اورژانس تماس میگیره و این یعنی قاتل تا موقع رسیدن مادر مقتول هنوز توی اتاق بوده... سرهنگ نگاهشو روی همه میچرخونه و روی محمد ثابت شد... محمد سرشو پایین انداخت و‌گفت محمد_گوش به فرمانم قربان. سرهنگ تبسمی کردو گفت سرهنگ مهدوی_نه پسرم...داشتم فکر میکردم و با اقتدار همیشگی در عین حال مهربونیش ادامه داد سرهنگ مهدوی _خب با این وجود دختر هفت ساله نمی تونه خودشو اویزون کنه پس کار یه نفر دیگست! سوگند_قربان میله بارفیکس به وسیله دوتا پایه روی زمین نصب شده و پدرو مادر مقتول از اون تاب اویزون کردن... محمد_و مقتول روی تاب ایستاده و با شالی که به گردن خودشو دور میله بارفیکس بوده خودشو اویزون و باتکون دادن تاب و در رفتن تاب از زیر پاش خودشو حلق اویز کرده... با تاکید گفتم بردیا_البته این ظاهر قتله...ینی ظاهر سازی که قاتل کرده اینطوره حسین_قربان...قاتل می تونسته تو لحظه غش مادر مقتول فرار کرده باشه. به اندازه کافی زمان برای فرار داشته... محمد_دوربین مدار بسته ساختمون رو چک کردیم....فردی به غیر از اهالی ساختمون تا بیستو چار ساعت بعدش وارد یا خارج نشده. یه چیزی این وسط مشکوک بود...اگه پدرش تو شک فرو رفته کی به اورژانس خبر داده؟!! اصلا اونطور که پذیرش بیمارستان گفت به جز مقتول مادرو پدرش هم بیهوش بودن که اونا رو بستری و جنازه دختر بچه رو فرستادن به پزشک قانونی! سریع گفتم بردیا_قربان...یه چیزی این وسط مشکوکه... و اظهارات پذیرش بیمارستان رو گفتم و ادامه دادم بردیا _با این وجود کسی که به اورژانس زنگ زده پدرش نبوده...پدرش یه چیزیو مخفی میکنه...چیزی که شاید حتی از پیدا کردن قاتل دخترش و حتی جون دخترش مهمتر باشه! سرهنگ مهدوی متفکر نگاهشو به میز دوخت و گفت سرهنگ مهدوی_بسیار خب... سروان فرحی و سرگرد مهدوی از همسایه ها بازجویی کنین... محمد و سوگند هر دو گفتن بله قربان. سرهنگ مهدوی_سروان علی دوست و ستوان رجایی برین و جواب انگشت نگاری رو تحویل و بعداز اون واسه تفتیش اتاق مقتول برین... هردو اطاعت کردن سرهنگ مهدوی_خب شما دوتا مامور محبوب سازمان هم با سروان فرهنمد برین بیمارستان و درمورد همراهای پدرو مادر مقتول و چیزای دیگه بپرسین..جریان جلسه رو هم برای سروان فرهمند تو ضیح بدین...پایان جلسه! دارد... @Alachiigh