eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜علمــدارعشــق قسمت روزها از پی هم میگذشتن.. و من همچنان کنار مرتضی تو بیمارستان بودم ازش دور نمیشدم.. چون طاقت دوری هم نداشتیم.. اگه نبودم غذا نمیخورد،و این براش خیلی ضرر داشت.. دیروز دکتر بهم گفت _از سوریه بپرسم ازش.. تا تو خودش نگه نداره.. چون باعث ناراحتیش میشه باهم تو حیاط بیمارستان نشسته بودیم -مرتضی... +جانم خانم -از شهادت سیدهادی بگو برام... چطوری شهید شد +نرگس خیلی سخت و تلخ بود..طاقت شنیدنش داری؟ -آره... میخام بشنوم بگو.. +‌ما که از اینجا راه افتادیم..بعداز چندساعت رسیدیم سوریه.. نرگس تا روزی میخاستیم بریم حمص همه چیز خوب بود.. اما اونروز... نزدیکای حرم صدای مرتضی بغض آلود شد _نرگس تو کاروان ما یه جفت برادر دوقلو بودن.. چندصد متری حرم... این دوتا داداش شهیدشدن نرگس یکیشون که کلا مفقودالاثر شد.. یکیشون هم سر در بدن نداشت.. نرگس ما بدون اونا رفتیم حمص... نرگس هادی جلو چشمای ما مثل ارباب سر بریدن.. ما کاری نتونستیم کنیم نرگس من مرده بودم.. تو یخچال... یهو چشمام باز شد... دیدم تو یه باغم.. همه همرزهای شهیدم بودن.. خانم حضرت زهرا و امام رضا بین بچه ها بود امام رضا اومدن سمتم دستش گذشت سر شانه ام گفت: _به خانمت بگو.. به مادرم، قسم نمیدادی هم، به حرمت سادات بودنت شفای همسرت میدم آستین مانتوم به دهن گرفته بودم هق هق میزدم یهو مرتضی با دستش محکمـ تکونم داد _سادات... سادات.. حرف بزن دختر.. یهو به خودم اومدم.. سرم گذاشتم رو پاش... گریه کردم.. -گریه کن خانمم... سبک میشی .... یک ماهی میشد مرتضی تو بیمارستانه... رفتم نماز خونه نمازمو خوندم و برگشتم... وارد اتاق شدم که خانم دکتر ارغوانی دیدم -سلام خانم دکتر ~سلام عزیزم... داشتم به آقامرتضی میگفتم که دیگه مرخصه.. -إااااه... چه عالیه... ممنونم بابت زحماتون ~وظیفه ام بوده به مرتضی کمک کردم لباساشو پوشید سوار ماشین شدیم... داشتم ماشینو روشن میکردم... که مرتضی گفت _سادات لطفا زنگ بزن مائده سادات و زینب سادات بیان خونه ماتا هم امانتی هادی بهش بدم... هم سفارشو فقط بگو دم غروب بیاد... قبل از خونه هم برو مزار هادی -چشم قربان به سمت قزوین حرکت کردیم ورودی شهر رد کردیم.... ماشینو به سمت مزارشهدا کج کردم میدونستم مرتضی میخاد... الان تنها با هادی سایر همرزماش باشه تو اون عملیات ۱۳۰نفر از سراسر کشور شهیدشدن که ۱۰تاشون قزوینی بودن یادمه تو اون هاله زمانی ما هرروز شهید داشتیم البته من به خاطر مرتضی فقط تو مراسم برادرزاده جوانم حاضر شدم .... جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه دارد... 🎋〰🍂 @Alachiigh