🌹شهید_محسن_حججی🌹
✍رفیقش مۍگفت''
درخوابمحسنرادیدمکهمۍگفت:
هرآیهقرآنۍکهشمابراۍشهدامۍخوانید
دراینجاثوابیكختمقرآنرابهاو
مۍدهند
ونورۍهمبرایخوانندهآیاتقرآن
فرستادهمۍشود..
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
❌ 📌نقدی بر سخنان اخیر ظریف
🔹جناب ظریف؛ ابتدا برویم سراغ تلاش شما برای استفاده از محبوبیت شهید سلیمانی. این مردم از شما نمیپذیرند. شاید همراهی و تلاشهای آقای لاریجانی را در داخل برای پوشش اقدامات شما بپذیرند، اما همراهی سردار سلیمانی در بسیاری از موارد غیر قابل قبول است و مصداق وصله ناجور است. سوال مهم اینست که چرا شما برای توجیه برجام از آقای روحانی، لاریجانی، بروجردی و ... استفاده نمیکنید و تلاش دارید سردار سلیمانی و رهبری را واسطه قرار دهید و از آنها هزینه کنید؟
🔹خاطر مبارکتان باشد در قضیه سوریه دولت کلا مخالف حضور نظامی و حتی مستشاری ایران بود و برخی از حامیان و پدر خواندههای دولت، «مذاکره با داعش» را مطرح میکردند! و میگفتند: «زمان مذاکره است، نه موشک»! آنها آگاهانه و دقیق از این لفظ استفاده میکردند. چون مذاکره کنندهایی مثل شما داشتند. شما قادر بودید با پسوند قهرمان دیپلماسی، مکانیسم ماشه را برای سالها به کشور تحمیل کنید.
خاطر مردم ما هست حاکمیت به شما اعتماد نداشت و حضور جناب بشار اسد در ایران بدون اطلاع جنابعالی و جناب روحانی اتفاق افتاد، که منجر به درخواست استعفای شما شد. سردار سلیمانی شما را کامل میشناخت و هر کجا حاکمیت با سیاست ایشان همراهی کرد، در دیپلماسی هم موفق عمل کرد و هر کجا با شما همراهی کرد، چنان زنجیری به دست و پای سیاست خارجی کشور بستید، که تا دهها سال باز شدنی نیست.
🔹جناب ظریف برجام موشکی همان سناریویی بود که در اوکراین مصیبت بوجود آورد. آنها سلاحهای هستهایی را نابود کردند تا انگلیس و آمریکا و روسیه امنیت آنها را تامین کنند. آنها هم به «امضای کری» اطمینان داشتند. و حالا نتیجه اعتماد خود را میبینند.
🔹جناب ظریف برجام یک سناریو همه جانبه داخلی و خارجی بود. کسانی در داخل از برجام حمایت کردند که آگاهانه بود. برخی از این عزیزان متهمین فساد سه هزار میلیاردی بودند و بعد برجام افکار عمومی از نتیجه رسیدگی به اتهامات آنها هرگز قانع نشد.
برخی کارشناسان معتقدند برجام در داخل یک بده بستان سیاسی_قضایی بوده است.
برجام تصمیم نظام نبود، بلکه با سناریوسازی تحمیل نظام شد.
جناب ظریف از نظر من شما کارگردان یک فیلم ناتمام هستید که اگر تمام میشد، اشک همه را در میآورد و یک تراژدی وحشتناک بود.
🔹جناب ظریف از نظر من شما یک خیانت ماهرانه بزرگ به کشور کردید. حالا تلاش میکنید با نام بردن از رهبری و سردار سلیمانی آن را تطهیر کنید. این ممکن نیست. شما، لاریجانی و روحانی طرحی را در این کشور پیادهسازی کردید که رهایی از آن تا سالها غیر ممکن است. یک تله دیپلماتیک حساب شده.
شما حتی در صدد توجیه ترکمنچای هم برآمدید تا بلکه بتوانید برجام را و ذهنیتها نسبت به برجام را پاک کنید، که غیر ممکن است.
دانش آموختگان گلاسکوی انگلیس و آمریکا نشان دادند، عرق ملی به اندازه یک اپسیلون هم ندارند.
🔹شاید به همین خاطر بود که در اواخر زمامداری شما و آنهایی که رحم سیاسی اجاره کرده بودند، رییس جمهور، تا رییس ستاد مبارزه با کرونا تقلیل جایگاه پیدا کرد و تمام کسانی که به دولت شما رای داده بودند، از مردم عذرخواهی میکردند و برخیها هم معتقد بودند، رحم اجارهایی دیو زاییده است.
🔴شوخی تلخی است نام بردن از گشایشهای اقتصادی برجام. چینیها را به بهانه برجام اخراج کردید و بعد شکست برجام و رفتن توتال، حتی چینیها هم حاضر نبودند بدون تضمین و دریافت خسارت برگردند.
🔹حتی اگر گشایشی هم در غالب روح برجام اتفاق می افتاد، اکثر قریب به اتفاق صنایع کشور ورشکسته میشدند. در پایان دولت فخیمه بیش از 8800 کارخانه تعطیل شده بود. تقریبا در تمام بخشهای کشور یک فریز همه جانبه اتفاق افتاده بود و بدترین دهه از نظر اقتصادی شکل گرفت.
👤مجید گودرزی
#ظریف
#برجام
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌فیلم جدید از آقای #میرسلیم در کربلا بیرون اومده که در حال قنوت نمازه و یه جوون ایرانی میاد و می گه" حاج آقا برا ما هم دعا کنید یه #لندکروز خدا به ما بده"
وقتی به خاطر منافع از یه عده مافیای ظالم دفاع و به یک ملت بزرگ و مظلوم ظلم کنی، اینجور تو مکان های مقدس مضحکه عام و خاص میشی!
یکی از دوستان می گفت یکی از اقواممون رفت عراق زیارت.
وقتی برگشت ایران شد منتقد نظام و کشور!
میگفت چرا باید جوونای کشور جنگ زده عراق این ماشینای با کلاس رو سوار بشن و ما تو کف خرید یه پراید باشیم!!!
🔴مسئول عزیز،
مردم این روزا خیلی چیزا رو می بینن!
نمی شه ماشین با پلتفرم رده خارج ۳۰ سال پیش رو با اون وضعیت مونتاژ افتضاح و قیمت بسیاااااار بالا بهشون بدیم و بگیم راضی باش!!
✍️#طلبه_دهه_شصتی
#عموفیدل
🎋〰☘
@Alachiigh
.
🔴❌ در صورت پرداخت جریمه، زنان می توانند با شورت ورزشی و نیم تنه بیرون بیایند !
🔻در بخشی از ماده 1 نسخه جدید لایحه عفاف و حجاب (اینجا) آمده است:
♦️« در صورت برهنگی بخشی از بدن و یا پوشیدن لباسهای نازک بدن نما و یا چسبان ملاً عام یا اماکن عمومی یا فضای مجازی مرتکب مطابق ترتیبات مقرر در بند (الف) در مرتبه اول مشمول جریمه ای معادل حداکثر جزای نقدی درجه هفت خواهد شد.»
آیا تدوین کنندگان لایحه در فضایی غیر از فضای جمهوری اسلامی هستند! اگر در جمهوری اسلامی، کسی به صورت نیم تنه در خیابان راه برود، با چندر غاز جریمه می خواهید مسأله تمام شود؟! میزان #حساسیت ما به این قضیه تا همین اندازه است؟!
🔻جالب اینجاست که در ادامه آمده است:
« در صورت عدم توجه به تذکر و اصرار بر ادامه تخلف یا تکرار، علاوه بر جریمه فوق، مرتکب به مرجع قضائی معرفی و به حداکثر جزای نقدی و محرومیت از حقوق اجتماعی درجه شش محکوم خواهد شد »
یعنی اگر زنی با #شورت ورزشی و #نیم_تنه بیرون آمد و مثلاً در خیابان و وسط دسته عزاداران امام حسین علیه السلام قدم زد، حتی برای بار دوم ( که اصرار هم داشته) او را جریمه نقدی می کنند و از برخی خدمات اجتماعی محروم می کنند! البته برخی از این خدمات هم شاید هیچگاه مورد نیاز او نباشد.
❌ فاجعه اینجاست که تدوین کنندگان این لایحه توجه ندارند که ما باید قانونی بنویسیم که جلوی این اتفاقات را با قاطعیت بگیرد، نه اینکه آن را #عادی نشان دهد و با پرداخت پول بتوان از آن در رفت!
#حمیدرسایی
#عفاف_و_حجاب
#لایحه_فلافلی
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۴۵ کرکر مردی( ک با اعراب ضمه ) حالم خیلی خراب بود ... - اشتباهی دس
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۴۶
تنهایم نگذار
برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم ... حالم خیلی خراب بود ... خیلی ... روحم درد می کرد ...
چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم ... بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه کنم ... اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ ...
یک وجب از اون زندگی مال من نبود ... نه حتی اتاقی که توش می خوابیدم ... حس اسیری رو داشتم ... که با شکنجه گرش ... توی یه اتاق زندگی می کنه ... و جز خفه شدن و ساکت بودن ... حق دیگه ای نداره ...
خدایا ... تو، هم شاهدی ... هم قاضی عادلی هستی ... تنهام نذار ...
صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون... مادرم توی آشپزخونه بود ... صدام که کرد تازه متوجهش شدم ...
مهران ...
به زور لبخند زدم ...
- سلام ... صبح بخیر ...
بدون اینکه جواب سلامم رو بده ... ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد ... از حالت نگاهش فهمیدم ... نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم ...
چیزی شده؟ ...
نگاهش غرق ناراحتی بود ... معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده ...
بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه ... می دونم نمراتت عالیه... اما بهتره فقط روی درس هات تمرکز کنی ...
برگشت توی آشپزخونه ... منم دنبالش ...
بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار؟ ...
و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار می کرد ... یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده ... از حالت و عمق سکوتش، همه چیز معلوم بود ... و من، ناراحتی عمیقش رو حس می کردم ...
اشکالی نداره ... یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه ... خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر کار ... کار کردن و درس خوندن ... همزمان کار راحتی نیست ...
شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود ... اما هیچ کدوم دروغ نبود ... قصد داشتم نرم سر کار ... اما فقط ایام امتحانات رو ...
نت برداری
امتحانات آخر سال هم تموم شد ... دلم پر می کشید برای مشهد و امام رضا ... تا رسیدن به مشهد، دل توی دلم نبود...
مهمانی ها و دورهمی ها شروع شد ... خونه مادربزرگ پر شده بود از صدای بچه ها ... هر چند به زحمت 15 نفر آدم... توی خونه جا می شدیم ... اما برای من ... اوقات فوق العاده ای بود ... اون خونه بوی مادربزرگم رو می داد ... و قدم به قدمش خاطره بود ...
بهترین بخش ... رفتن سعید به خونه خاله معصومه بود ... و اینکه پدرم جرات نمی کرد جلوی دایی محمد چیزی بهم بگه... رابطه پدرم با دایی ابراهیم بهتر بود ... اما دایی ابراهیم هم حرمت زیادی برای دایی محمد قائل بود ... و همه چیز دست به دست هم می داد ... و علی رغم اون همه شلوغی و کار ... مشهد، بهشت من می شد ...
شب، خونه دایی محسن دعوت بودیم ... وسط شلوغی ... یهو من رو کشید کنار ...
- راستی مهران ... رفته بودم حرم ... نزدیک حرم، پرده پناهیان رو دیدم ... فردا بعد از ظهر سخنرانی داره ...
گل از گلم شکفت ...
جدی؟ ... مطمئنی خودشه؟ ...
نمی دونم ... ولی چون چند بار اسمش رو ازت شنیده بودم با دیدن پرده ... یهو یاد تو افتادم ... گفتم بهت بگم اگه خواستی بری ...
محور صحبت درباره "جوانان، خدا و رابطه انسان و خدا " بود... سعید، واکمنم رو شکسته بود ... هر چند سعی می کردم تند نت برداری کنم ... اما آخر سر هم مجبور شدم فقط قسمت های مهمش رو بنویسم ... بعد از سخنرانی رفتم حرم ... حدود ساعت 8 بود که رسیدم خونه ...
دایی محمد، بچه ها رو برده بود بیرون ... منم از فرصت و سکوت خونه استفاده کردم ... بدون اینکه شام بخورم، سریع رفتم یه گوشه ... و سعی کردم هر چی توی ذهنم مونده رو بنویسم ... سرم رو آوردم بالا ... دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🌹شهیدعلیرضاکریمی🌹
میگفت :👇
اشکالِ کار ما اینہ کهـ برایِ همه
وقت میذاریم، جز براے خدا . . !
نمازمون رو سریع میخونیم
و فکر میکنیم زرنگی کردیم
«اما یادمون میره اونیکہ بہ وقتها
برکت میده،فقط خود خداست!'»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴❌بی نظیر؛ مثل روحانی و ظریف !
♦️چرا روحانی و ظریف، در میان سیاستمداران دنیا بی نظیر هستند؟
🔹دولت های متخاصم بسیاری، با یکدیگر مذاکره کرده اند. اما تنها یک دولت است که در بحبوحه چنین مذاکراتی، "رئیس دولت، وزیر خارجه، رئیس سازمان انرژی اتمی و یا حامی ارشدش (مرحوم هاشمی) گفته باشند:
🔸نامه سرّی به امام نوشتم و تایپ هم نکردم [اما حالا وسط مذاکرات، همان سرّ ادعای خود را فاش می کنم!!]، نوشتم آمریکا ابرقدرت است و بدون رابطه و مذاکره با او نمی شود ادامه داد.
🔸خزانه خالی است.
🔸اگر توافق نکنیم، جنگ می شود.
🔸آمریکا کدخداست و بستن با کدخدا راحت تر است.
🔸ما باید همراه شویم؛ نمیتوانیم در برابر قدرتهای بزرگ بایستیم؛ با شعارهایی که گاهی هم توخالی است.
🔸باید توافق انجام شود تا مشکل رکود و اشتغال و تولید و آلودگی هوا و آب خوردن حل شود.
🔸آمریکا ظرف ۵ دقیقه می تواند توان نظامی و دفاعی ما را نابود کند.
🔸(در شورای روابط خارجی آمریکا): ما روندی را شروع کردهایم که هدف از آن، تغییر فضای سیاست خارجی کشور است. اگر تلاش های ما برای تعامل بی نتیجه بماند، مردم ایران این فرصت را خواهند داشت تا در انتخابات پارلمانی، به این عملکرد ما پاسخ دهند. وقتی در سالهای ۲۰۰۴ و۲۰۰۵، توافق ها از جانب اتحادیه اروپایی رد شد، مردم جواب ما را با انتخاب رئیس جمهوری متفاوت دادند که مرا هم زود بازنشسته کرد. حالا بار دیگر من زنده شده ام. غرب در پیامی که می خواهد به ایران منتقل کند، باید بسیار دقت کند.
🔸حقوق من ۳ هزار دلار بود، الان (به خاطر تحریم) ۷۰۰ دلار شده است.
🔹تنها یک دولت است که سران آن، وسط مذاکره با دشمن، با چنین ادبیاتی، از خود و منافع ملت شان، گروگانی برای حریف ساخته اند؛ ادبیاتی از سوی رصد گران اطلاعاتی دشمن، دیدبانی و پایش و پردازش (مونیتورینگ) می شد.
♦️می گویند مذاکره، ادامه جنگ در کریدور های سیاسی است. برخی هم با تنازل بحث، گفته اند مذاکره، فن چانه زنی و معامله است.
🔹بر این مبنا، ظریف، روحانی و هاشمی، چه قبل از مذاکرات (در گروکشی پر هزینه انتخاباتی) و چه در متن مذاکرات، جنگ دیپلماتیک را مغلوبه کردند و امکان صیانت از حداقل حقوق خود ایران را از بین بردند.
♦️بنابراین، جمع بندی غرب نمی توانست چیزی جز تحلیل معروف رادیو فرانسه در تاریخ ۱۹ مهر ۱۳۹۲ باشد:
🔹"ارزیابی غرب از وضعیت کنونی دولت روحانی، تعامل با فروشنده بدهکار و مشتاقی است که خود را ناگزیر از فروش حقوق ملی میبیند. بر پایه این #جمعبندی اگر خریدار صبور باشد، شرایط فروشنده را دشوارتر میکند و در همان حال، قیمت فروش را کمتر خواهد کرد".
♦️تبلیغات و تحریفات پر حجم در رسانه های زنجیره ای، آن جفای بزرگ را نمی پوشاند، اما یکی از کارکردهایش، تضعیف دوباره موضع قدرتمند ایران در مذاکراتی است که برای احقاق حق ملت ایران انجام می شود. این، ظلمی بزرگ تر است.
#محمد_ایمانی
#خیانت_بزرگان
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴👆❌ استوری برخی از سلبریتی ها در کمترین زمان ممکن در واکنش به مرگ فیروز نادری ، چهره ای که دشمن جمهوری اسلامی ، ایران و منکر خدا بود !
🔺 همین سلبریتی ها برای شهادت هموطنان چند روز صبرکردند و بعد واکنش نشون دادند!
❌چرا برای شهادت دانشمندان هسته ای، تهرانی مقدم ها و فخری زاده ها هیچ پست و استوری نگذاشتین؟ اونا دانشمند نبودن! یا نه چون از ایران نرفتن و تو کشورشون موندن و برای سربلندی و پیشرفت مملکت خودشون تلاش میکردن قابل ستایش نبودن!؟ شایدم چون برای جمهوری اسلامی کار میکردن شهادت شون برای شما وطن فروش ها اهمیتی نداشت!؟
#سلبریتی_خائن
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۴۶ تنهایم نگذار برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۴۷
مرزهای خیال
سرم رو آوردم بالا دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ...
- چی می نویسی که اینقدر غرق شدی؟ ...
بقیه حرف های امروزه ... تا فراموش نکردم دارم هر چی رو یادم مونده می نویسم ...
نشست کنارم و دفترم رو برداشت ... سریع تر از چیزی که فکر می کردم یه دور سریع از روش خوند ... و چهره اش رفت توی هم ...
مهران از من می شنوی پای صحبت این آدم و اون آدم نشین ... به این چیزها هم توجه نکن ...
خیلی جا خوردم ...
چرا؟ ... حرف هاش که خیلی ارزشمند بود ...
دوستی با خدا معنا نداره ... وارد این وادی که بشی سر از ناکجا آباد در میاری ... دوستی یه رابطه دو طرفه است ... همون قدر که دوستت از تو انتظار داره ... تو هم ازش انتظار داری ... نمیشه گفت بده بستونه ... اما صد در صد دو طرفه است ... ساده ترینش حرف زدنه ... الان من دارم با تو حرف میزنم ... تو هم با من حرف میزنی و صدام رو می شنوی ... سوال داشته باشی می پرسی ... من رو می بینی و جواب می شنوی ... تو الان سنت کمه ... بزرگ تر که بشی و بیوفتی توی فراز و نشیب زندگی ... از این رابطه ضربه می خوری ... رابطه خدا با انسان ...با رابطه انسان ها با هم فرق می کنه ... رابطه بنده و معبوده ... کلا جنسش فرق داره ... دو روز دیگه ... توی اولین مشکلات زندگیت ... با خدا مثل رفیق حرف میزنی ... اما چون انسانی و صدای خدا رو نمی شنوی ... و نمی بینیش ... شک می کنی که اصلا وجود داره یا نه ... اصلا تو رو می بینه یا نه ... این شک ادامه پیدا کنه سقوط می کنی ... به هر میزان که اعتماد و باورت جلوتر رفته باشه ... به همون میزان سقوطت سخت تره ...
حرف هاش تموم شد ... همین طور که کنارم نشسته بود ... غرق فکر شدم ...
ولی من همین الان یه دنیا مشکل دارم ... با خدا رفاقتی زندگی کردم ... و خدا هم هیچ وقت تنهام نگذاشته ... و کمکم کرده ...
زل زد توی صورتم ...
خدا رو دیدی؟ یا صداش رو شنیدی؟ ... از کجا می دونی خدا کمکت کرده؟ ... از کجا می دونی توهم یا قدرت خیال نیست؟ ... شاید به صرف قدرت تلقین ... چنین حس و فکری برات ایجاد شده ... مرز بین خیال و واقعیت خیلی باریکه ...
7 سال اعتماد
دایی محسن، اون شب کلی حرف های منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد ... تفریح داییم فلسفه خوندن بود... و من در برابر قدرت فکر و منطقش شکست خورده بودم...
حرف هاش که تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود ... گیج گیج شده بودم ... و بیش از اندازه دل شکسته ... حس آدمی رو داشتم که عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن ... توی ذهنم دنبال رده پای حضور خدا توی زندگیم می گشتم... جاهایی که من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه ... جایی که مونده باشم و ...
شک تمام وجودم رو پر کرده بود ...
نکنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی کردم؟ ... نکنه رابطه ای بین من و خدا نیست ... نکنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدی که عقلم رو در اختیار گرفته؟ ... نکنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟ ... نکنه ... شاید ...
همه چیزم رفت روی هوا ... عین یه بمب ... دنیام زیر و رو شده بود ... و عقلم در برابر تمام اون حرف های منطقی و فلسفی ... به بدترین شکل ... کم آورده بود ...
با خودم درگیر شده بودم ... همه چیز برای من یه حس بود... حسی که جنسش با تمام حس های عادی فرق داشت... و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود ...
تلاش و اساس 7 سال از زندگیم، داشت نابود می شد ... و من در میانه جنگی گیر کرده بودم ... که هر لحظه قدرتم کمتر می شد ... هر چه زمان جلوتر می رفت ... عجز و ناتوانی بر من غلبه می کرد ... شک و تردیدها قدرت بیشتری می گرفت ... و عقلم روی همه چیز خط می کشید ...
کم کم سکوت بر وجودم حکم فرما شد ... سکوت مطلق ... سکوتی که با آرامش قدیم فرق داشت ... و من حس عجیبی داشتم ... چیزی در بین وجودم قطع شده بود ... دیگه صدای اون حس رو نمی شنیدم ... و اون حضور رو درک نمی کردم ...
حس خلأ ... سرما ... و درد ... به حدی حال و روزم ویران شده بود که ...
همه چیز خط خورده بود ... حس ها ... هادی ها ... نشانه ها ... و اعتماد ... دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم ... یا به چه چیزی اعتماد کنم ...
من ... شکست خورده بودم ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✨✨✨✨
او خدای غیرممکن هاست،؛
و تو،،،
برای ممکن ها گریه می کنی..!!..😊🙏
✨✨✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهیدحسن قاسمی دانا🌹
▫️توی حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش میرساند. ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم، با چراغِ خاموش میرفتیم.
▫️ یک شب که با حسن میرفتیم تا غذا به بچهها برسونیم، چراغ موتورش روشن میشد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناصها بزنند!!!!
▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را میزنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندهای؟ که شب روی خاکریز راه میرفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد. نیروهاش میگفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری». در جواب میگفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».
▫️حسن میخندید و میگفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاقهایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!
راوے: شهید مصطفی صدرزاده
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
1_5071394683.mp3
14.62M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
❌🔴 مدیران جاسوس، نفوذی، خائن در جمهوری اسلامی؛
که نتیجه عملکرد غلطشان، امروز بار سنگین است روی شانههای مردم.
✘ آیا این بود انقلابی که نقطهی شروع انقلاب جهانی امام زمان علیهالسلام است؟
✅پیشنهاد ویژه
#نفوذی
#استاد_شجاعی
🎋〰☘
@Alachiigh