eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹امیر حاج امینی🌹 💢قسمتی از وصیت‌نامه تکان دهنده شهید : اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم، به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴برای اولین بار از کسی اینجوری و با واقعیت حرف میزنن... ❌❌🎥پاسخ درخور و عالی مجری شبکه سه به 💪 ⭕️ماهیت واقعی زشت کلام رو نمایان کرد👏 دقیقا توقعی که ما از صدا و سیما داریم همینه که اینجور قاطع، در برنامه های سیما افراد خائن به مردم و مملکت رسوا شوند @Alachiigh
🔴 داعش و داعش سازها باید مجازات بشوند ⏪بعضی ها داخل کشور بدشان نمی آید که داعش مسئولیت جنایات آمریکا و اسرائیل را بعهده بگیرد و از آن هم استقبال می‌کنند. چونکه تصور میکنند دیگر لازم نیست زحمت انتقام از آمریکا و اسرائیل را متقبل بشوند. داعش تاکنون یک تیر بسمت اسرائیل شلیک نکرده است، اما تا دلتان بخواهد مانند تروریست های اسرائیلی و آمریکایی زنان و کودکان مسلمان را سلاخی و قتل عام کرده است. رهبر انقلاب در پیام خود درباره جنایت روز گذشته در مورد تنبیه عاملان این جنایت فرمودند:چه دستهای آلوده به خون بیگناهان و چه مغزهای مفسد و شرارت‌زا که آنان را به این گمراهی کشانده‌اند، از هم اکنون آماج قطعی سرکوب و مجازات عادلانه خواهند بود... مشخص است که فرمان امام جامعه مجازات هر دو گروه هست ،هم آنها که چنین جنایتی را مرتکب شدند و هم کسانیکه این جنایتکاران را بوجود آورده اند. هم داعش باید مجازات بشود و هم داعش سازها . @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥❌«عرق خوره میومد هیئت،اصلاح میشد، حالا هم بیحجابه میتونه بیاد هیئت و حرم امام رضا علیه السلام و اصلاح بشه... پس جلوشو نگیرید!!!😐 👆جوابشو ببینید و نشر بدین👆 مجیدسرگزی @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_پنجاه_و_پنج با صدای آهنگ ملایم گوشیم از خواب بیدار شدم بعد از چند دقیقه از رخت خواب
با تمام وجودم از خدا خواستم‌ بابا رو برام‌نگه داره به پشتی تکیه دادم و سرم و به دیوار پشت سرم چسبوندم انقدر ذکر گفتم و گریه کردم که متوجه گذر زمان نشدم همش به ساعتم‌نگاه میکردم و منتظر تماس ریحانه بودم بهش گفته بودم عمل باباکه تموم شد بهم خبر بده قرآنی که اون شب که تو پالتوم پیداش کرده بودم همیشه باهام بود. بازش کردم. خوندن یا حتی نگاه کردن به کلمه های قرآن باعث آرامشم میشد. یه ساعت بعد چشمام خسته شد . قرآن و بستم و انگشتام و رو چشمام فشار دادم وقتی دیدم خبری نشد از نماز خونه اومدم بیرون و رفتم پیش بچه ها تو سالن انتظار نشسته بودن ریحانه سرش و رو شونه ی روح الله گذاشه بود و گریه میکرد روح الله هم به رو بروش خیره شده بود. علی با دستاش سرشو میفشرد. زن داداشم کلافه ومضطرب بچه رو تکون میداد تا شایدآروم بگیره. قوت قلب گرفته بودم . سعی کردم روحیه شونو عوض کنم باید توکل میکردن نه اینکه وا برن و جا بزنن. اروم زدم رو سر ریحانه و گفتم چتهه آبغوره گرفتی ؟ خودتو واسه شوهرت لوس میکنی !!فاصله رو حفظ کن خواهر !!! مکان عمومیه !!! علی با شنیدن صدام سرش و بالا اورد و یه نیمچه لبخندی تحویل داد. ریحانه هم گفت : + ولم کن محمد . _چی و ولت کنم پاشو ببینم بازوشوگرفتم و کشیدمش طرف آب سرد کن لیوان و پر آب سرد کردم یخوردشو رو دستم ریختم و پاشیدم روصورت ریحانه که صداش بلند شد : + اههههههه محمددد!!! یه دستمال از جیبم در اوردم و دادم دستش و گفتم : _خواهرم به جای گریه بشین دعا کن. گریه میکنی که چی بشه ؟ چیزی نشده که .باباهم چند دیقه دیگه صحیح و سالم میارن بیرون ناراحت میشه اینجوری ببینتت بعد به شوهر بی عرضت که چیزی نمیگه که. به من میگه چرا گذاشتی خواهرت گریه کنه . دستشو گرفتم و با لبخند ادامه دادم : _بخند عزیزم الان باید با امید به خدا توکل کنی . بقیه ی آب و هم دادم دستش و گفتم : _اینو هم بخور لبخند زد ازش دور شدم رفتم طرف زن داداش و بهش گفتم : _ بدین من فرشته رو خسته شدین زن داداشم از خدا خواسته بچه رو داد به من و یه نفس راحت کشید راه میرفتم و آروم سوره های کوچیکی که حفظ بودم ، میخوندم بچه هم دیگه گریه نمیکرد و ساکت شده بود . انقدر خوندم و راه رفتم که هم سرگیجه گرفتم و دهنم کف کرد،هم فرشته خوابش برد . دادمش دست باباش خواستم بشینم که با باز شدن در صرف نظر کردم و رفتم سمت دکتر سبز پوشی که بیرون اومد. دکتر به نگاه مضطربم با یه لبخند جواب داد و گفت : +عمل خوبی بود خداروشکر.مشکلی نیست تا ۲۴ ساعت آینده بهوش میان ان شا الله . منتظر جوابی نموند و رفت خداروشکرر کردم و خبر و به بقیه که جمع شده بودنم رسوندم همه خوشحال شدن ریحانه پرید بغلممم در گوشش گفتم : _ اییش دختره ی لوس!! انقدر خوشحال بود که بیخیال جواب دادن به من شد _ فاطمه: کلافه و داغون رفتم رو ترازوی تو اتاقم هر هفته یه کیلو کم میکردم از دیدن قیافه خودم تو آینه میترسیدم شده بودم چوب خشک کتابم و که میدیدم کهیر میزدم واقعا دیگه مرز خر خونی و گذرونده بودم از خونه بیرون نمیرفتم جز برای دادن آزمونای کانون رسیده بودیم به خرداد و فردا باید اولین امتحان نهاییم و میدادم. دیگه جونی برام‌نمونده بود دراز کشیدم‌تو اتاقم که مامانم با یه لیوان شیر اومد تو . گذاشتش رو میز و بدون اینکه چیزی بگه از اتاق رفت بیرون. یه نفس عمیق کشیدم خداروشکر چند وقتی بود که بخاطر زنجیرم بهم گیر نمیداد . مجبور شده بودم بگم دادم به یه نیازمندی...! بعدِ کلی داد و بیداد و دعوا بالاخره سکوت پیشه کرد و راضی شد. خداروشکر الان دیگه بیخیالش شده بود. درِ کشوی دِراور و باز کردم و کلوچه و پسته هامو از توش در اوردم و مثه قحطی زدها آوار شدم سرش. ساعت کوک کرده بودم تا فردا صبح زود بیدار شم درس بخونم و یه دور کتابو مرور کنم. واسه امشب دیگه توانی برام‌نمونده بود. تا اراده کردم از خستگی چشام بسته شد و خوابم برد ___ از استرس چندباری از خواب پریدم ولی سعی کردم دوباره بخوابم. ساعت ۸ صبح امتحان داشتیم‌. هر چی سعی کردم واسه نماز بیدار شم و بعدش بشینم درس بخونم نتونستم. اصلا نمیتونستم چشامو باز نگه دارم. نزدیکای ساعت هفت و نیم بود که بابا بیدارم کرد. +پاشو . پاشو امتحانت دیر میشه‌ پتو رو از روم کنار زدم و نشستم رو تخت. وقتی چشام به ساعت افتاد داد زدم _یا خدا چرا بیدارم نکردین؟ +خیلی خسته بودی . بیدارت کردم ولی نشدی. محکم زدم تو سرم و _بدبخت شدم بدبخت شدم وایییی... من دوره نکردم این کتاب کوفتیو . بابا همونجور که از اتاق خارج میشد گفت : +بسه دیگه یه ساله داره میخونی هر روز. چرا انقدر سخت میگیری ...!؟ جوابی ندادم. فرم مدرسمو تو پنج دیقه پوشیدم‌. مشاورم همیشه میگف واسه لباس پوشیدنت مدیونی بیشتر از ۵ دیقه وقت بزاری و تایم درس خوندنتو هدر بدی. @Alachiigh
🔴🔴 3 نکته طلایی قبل از خواب... ☆ جلوگیری از سکته مغزی👇 • مصرف آب قبل از خواب ☆ جلوگیری از عفونت رحم👇 • مصرف سیب قبل از خواب ☆ جلوگیری از افسردگی 👇 • مصرف شیر قبل از خواب @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 زن زندگی شهادت...🌹 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
.❌❌ دکتر سعید جلیلی؛ نماینده‌ی ولی‌امر مسلمین در شورای عالی امنیت ملی: «می‌گویند دشمن را تحریک نکنید تا تنش ایجاد نشود؛ انفعال در برابر دشمن از همه چیز تنش‌زا تر است! هیچ عاملی به اندازه‌ی تردید در دفاع از حقوق کشور موجب تهدید دشمن نمی‌شود @Alachiigh
❌❌ابتدا گفتند این پرچم شما نیست، پاره کنید و آتش بزنید بعد گفتند این تیم‌ملی شما نیست، تشویق نکنید بعد گفتند این سرودملی شما نیست، نخوانید بعد گفتند این سردار شما نیست، احترام نگذارید حالا بعد از اینکه ترور تا خیابان‌های ایران آمده، میگویند این وطن شما نیست، ناراحت نباشید! آن‌ها قدم‌به‌قدم تمام مظاهر هویتی شما را گرفتند. شما قدم‌به‌قدم پذیرفتید و همراهی کردید. حالا نگاهی به خود بیندازید. 🔴بی‌وطن شده‌اید! وقت سرعقل‌آمدن نرسیده؟ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_پنجاه_و_شش با تمام وجودم از خدا خواستم‌ بابا رو برام‌نگه داره به پشتی تکیه دادم و سرم
بابا تو ماشین منتظرم نشسته بود تا نشستم ، گاز ماشینو گرفت و حرکت کرد سمت مدرسه. از استرس به خیابونای جاده خیره شده بودم. بابا گفته بود ایام امتحانا خودش منو میبره و میاره که بیش تر از این استرس نگیرم و برام دلگرمی باشه‌ . بهش نگاه کردم ؛ دستشو برد سمت کتش و یه شکلات در آورد از توش و سمتم دراز کرد و گفت +بیا اینو بگیر فشارت میافته از امتحانت میمونی. ازش گرفتمو تشکر کردم. یه چند دقیقه که گذشت دم مدرسه پیادم کرد. ازش خدافظی کردمو از ماشین پیاده شدم رفتم تو سالن امتحانات . به هیچ کدوم از بچه ها دقت نکردم‌ ریحانه رو هم ندیدم از رو شماره کارتم صندلیمو پیدا کردم و نشستم روش‌. آیت الکرسی پخش میشد. تو دلم باهاش خوندم . بعد آیت الکرسی مدیر اومد و حرف زد که هیچی ازشون نفهمیدم. تو ذهنم دونه دونه اسما و جمله ها و تعریفا رو رد میکردم . ماشالله انقدر مطالبِ این زیستِ کوفتی زیاد بود که .... چندتا صلوات تو دلم فرستادم که آروم شم. معلم زیست اومد و نشست تو کلاسمون و مراقبمون شد. کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم‌. بعد اینکه ورقه ها رو پخش کرد روشو کرد سمت ما و گفت +بچه ها یه صلوات بفرستیدو شروع کنید ورقه رو گرفتم و شروع کردم به نوشتن‌ . ____ پنج دقیقه از وقتمون مونده بود. سه بار از اول نگاه کردم به ورقه. هر کاری کردم یه سوال از بخش ژنتیک یادم نیومد، چرا یادم میومد ولی شک داشتم... ورقه رو دادم و از سالن اومدم بیرون. خیلی حالم بد بود. بابا گفته بود خودش میاد دنبالم؟ مگه میشه وسط دادگاه بزنه بیاد دنبالِ من... رفتم دم مدرسه. دیدم ریحانه هنوز نرفته وایستاده یه گوشه . دلم نمیخواست نگام کنه. منم رفتم گوشه ی دیگه و منتظر یکی شدم که بیاد دنبالم. پنج دقیقه صبر کردم. اصلا دلم نمیخواست وقتم اینجا تلف شه. اراده کردم برم زنگ بزنم یکی بیاد دنبالم یا که اگه نمیان خودم تاکسی بگیرم. به محض اینکه قدم اول رو برداشتم ریحانه اومد سمتم محکم زد رو شونم و گفت : +بله بله؟ فاطمه تویی؟ اه چرا اینجوری شدی تو دختر؟! ناچار بغلش کردم. یه لبخند مصنوعی زدم که ادامه داد: +وای اول نشناختمت تو با خودت چیکار کردی؟ بسه بابا انقد خر نزن . چیه اخر خودت و به کشتن میدیا. _بیخیال ریحانه جان. تو خوبی؟ بابات خوبن؟ + اره‌ ما هم خوبیم. چه خبر؟ _خبر خیر سلامتی چشاش گرد شد با تعجب گفت +عه عینکی شدی؟ از کی تا حالا ؟ _از همون روزی که واسه گرفتن جزوه اومدم خونتون . +عه !ببین چیکارا میکنیا. میخواست ادامه بده که یکی از اون طرف خیابون بوق زد . هر دومون خیره شدیم بهش. میخواستم ببینم کی تو ماشینه که ریحانه داد زد ‌ +عه داداشم اومد. من دیگه باید برم . فعلا عزیزم. موفق باشی. وقتی گف داداشم ضربان قلبم تند شد ! خیلی وقت بود که ندیده بودمش . دلم خیلی براش تنگ شده بود. برگشتم سمت ریحانه و _مرسی عزیزم همچنین خدانگهدار. مث جت از خیابون رد شد و نشست تو ماشین. فاصله خیلی زیاد بود هر کاری کردم نشد ببینمش! تا ریحانه در ماشینو بست ماشین از جاش کنده شد. منم دیگه زنگ زدن و بیخیال شدم و ترجیح دادم تاکسی بگیرم..... ___ دونه دونه امتحانامون رو دادیم و فقط مونده بود عربی که فکر کنم از بَدوِ آفرینش نفرین شده. مخصوصا این معلمِ لعنتیش! قاجارِ احمق! با اون لبخندِ توهین آمیز و قیافه ی ... استغرالله ببین چجوری دهنِ آدمو باز میکنن. بعد از اینکه یه دور مرور کردم کتاب رو، لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون. نشستم رو صندلی کنار میز پیش بابا و مامان و یه لقمه برا خودم برداشتم‌ که مامان گفت: +فاطمه خیلی زشت شدی به خدا‌ این چه قیافه ایه که برا خودت درست کردی؟ رژیم میگیری درس رو بهونه میکنی فکر میکنی من خنگم؟ دلم نمیخواست قبلِ امتحان بحث کنم که هم اعصابم خورد شه؛‌ هم نتونم تمرکز کنم . سعی کردم حتی کوچکترین توجه هم به حرفاش نکنم. لقمه آخریمو برداشتمو از جام پاشدم‌ و گفتم _بریم بابا ؟ بابا با این حرف من از جاش بلند شد و رفت سمت در. از مامان خداحافظی کردم و رفتم. کفشمو پام کردم و نشستم تو ماشین که بابا حرکت کرد. خدا رو شکر تا اینجای امتحانام خوب و موفقیت آمیز بود. اگه این عربیِ کوفتی رو هم خوب میدادم که میشد نورِ علی نور. تو این چند وقت فقط همون یک بار محمد رو دیدم. بقیه روزا یا شوهر ریحانه میومد دنبالش یا خودش با تاکسی میرفت. مثل اینکه محمد دوباره رفته بود تهران. اصلا این بشر چیکارست که هر روز میره تهران ؟ دیگه نزدیکای مدرسه شدیم. بابا دقیقا تو حیاط مدرسه نگه داشت. از ماشین پیاده شدم برای بابا دست تکون دادم و وارد سالن شدم پله های سالن امتحانات رو دونه دونه رد کردم و یه راست رفتم تو کلاس رو صندلیم نشستم. خیره شدم به کارت ورود به جلسم که رو میز چسبیده بود. منو ریحانه جدا بودیم. من تو یه کلاس اونم یه جا دیگه. @Alachiigh
🔴 علامت کمبود آب در بدن... ☆ هوس کردن شیرینی ☆ سر درد ☆ گرفتگي عضلات ☆ خشكي پوست ☆ بوی بد دهان @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدمحمدعلیِ پورعلی🌹 💢 از تولید و ساخت عمده شراب تا شهادت در جنگ تحمیلی! 🙏🙏👌 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
❌❌چادرسوزی بزرگ رشت 🔻تصور شما از پیشینه «حجاب» در «گیلان» چیست؟ ۱۷ دی‌ماه ۱۳۱۴ خورشیدی، «» اعلام و برای هفت سال، پوشیدن چادر و روسری در ایران ممنوع شد. برخی مقاله‌نویسان، از شرایط متفاوت گیلان و همراهی زنان و علمای منطقه با این قانون نوشته‌اند و بسیاری نیز این موضوع را درباره گیلان پذیرفته‌اند. 🔸آنچه می‌بینید بازسازی یکی از وقایع آن هفت سال است. طبق سند 82335/298 سازمان اسناد و کتابخانه ملی، در شهریور ۱۳۱۷، شهربانی گیلان از اداره حقوقی وزارت عدلیه در خصوص تکلیف چادرهای ضبط شده از ۱۴ هزار نفر استعلام کرد. سپس، اداره حقوقی نیز اجازه «» آن‌ها را صادر می‌کند! 🔹این تعداد چادر در شرایطی ضبط شده بود که در گیلان قدیم، زنان بسیار کمتر در انظار ظاهر می‌شدند. همچنین به واسطه پراکندگی منازل روستایی گیلان، امکان نظارت به حجاب زنان بسیار کمتر بود. 🔺در این اثر، هنرمند، ماجرا را از درون منزل یک که چادر از سرش کشیده شده، روایت می‌کند. اگر این قبیل سندها را در کنار کتابی مثل «وسیله العفایف یا طومار عفت» نوشته آیت‌الله نجفی جیلانی قرار دهیم مشخص می‌شود ادعای «همراهی مردم گیلان با کشف حجاب رضاخانی»، گزاره‌ای برآمده از آرزوی تاریخ‌نویسان مزبور است و اعتبار علمی ندارد؛ بلکه اندک اسنادموجود در کنار روایت‌های شفاهی، از مقاومت فرهنگی بزرگ مردم گیلان حکایت می‌کنند. تصویر: سید قباد احمدی (سید رسام) پ. ن: این تصویر در دومین جشنواره ملی رسانه‌ای بانوان حریم رسالت در گیلان رونمایی شد. @Alachiigh
کارشناسان سربه‌سجود و آیه‌خوان در IMF ⭕️این دو فرد، ظاهرا هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند. یکی ظاهرا یک حزب‌الهی تمام عیار دائم‌الذکر و نماز شب‌خوان است و دیگری، یک زن بی‌حجاب. اما.... این دو، به اتفاق هم، نسخه صندوق بین‌المللی پول برای مهار تورم در ایران را نوشته‌اند. یکی، علیرضا خزایی عضو هیئت علمی گروه اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی و پژوهشگر مرکز پژوهش‌های سازمان برنامه و بودجه دولت جمهوری اسلامی است. دیگری الیف تیور، اقتصاددان صندوق بین‌المللی پول که قبلا روی شیلی متمرکز بوده است! ▪️نسخه‌شان هم در حال اجرا توسط دولت مردمی آقای رئیسی است. حذف ارز ۴۲۰۰ و افزایش نرخ سود بانکی، بخشی از این نسخه بوده است که اجرا شده است. بخش دیگر، افزایش قیمت بنزین و دیگر حامل‌های انرژی است که در دستور کار دولت است و بحث روز کشور! در بخشی از این گزارش بر ضرورت طراحی یک استراتژی هوشمندانه برای ایجاد پذیرش عمومی در مردم برای گران‌سازی‌ها تاکید شده است. ▪️رهبر انقلاب بارها علیه صندوق بین‌المللی پول موضع علنی گرفته‌اند. در موردی فرمودند کشوری که نسخه‌های صندوق را اجرا کند، مانند مالزی یک شبه گدا می‌شود. در موردی دیگر، اجرای نسخه‌های این نهاد را از موانع پیشرفت کشور خواندند. آبان ۸۸ فرمودند: "خود این بانك جهانی و صندوق بین‌المللی هم یكی از بخشها و قطعه‌های یک پازل بزرگند. این خیلی خطرناك است كه سر رشته‌ی تحولات جهانی دست باندهای قدرت بین‌المللی باشد؛ كه امروز هست. اینها صهیونیستها و سرمایه‌دارهایند و عمدتاً هم در امریكا و در اروپایند". ✍حسین زمانی میقان @Alachiigh