🔴💢عبارت «#جانم_فدای_رهبر» روی دستان #امیررضا_معصومی #آزادکار سنگین وزن گیلانی و پست اینترنشنال و کامنت خنده ی سعودی سوز امیررضا زیر پست اینترنشنال
یعنی عالیه
@Alachiigh
.
🔴طراحی جدید منافقین برای میرحسین موسوی
▪️یک منبع آگاه:منافقین سناریوی تحریک دوبارهٔ میرحسین موسوی و واداشتن او به بیانیهنویسی و اظهارات هنجارشکن را مجدداً کلید زدهاند.
▪️گروهک نفاق به اردشیر امیرارجمند، نزدیکترین و معتمدترین مشاور میرحسین موسوی ابلاغ کرده تا طبق الگویی که منافقین قبلاً و در قالب تشکیل جبههٔ ملی مقاومت اجرا کردهاند، تشکیلاتی برای او ایجاد کند.
▪️امیرارجمند هم طرح گروهک نفاق را با هدف داخلینمایی با چند نفر از اصلاحطلبان رادیکال و سابقهداران نفاق از جمله «قربان - ب»، «حسین - ر» و «سعید - م» فتنهگر زندانی در میان گذاشته و در نهایت تأسیس گروهی با نام «جبههٔ مقاومت ملی» را به موسوی دیکته کرده است.
▪️موسوی مثل تمام موارد دیگر که ابلاغیههای امیرارجمند را چشمبسته قبول و اجرا میکند، با پذیرش اصل طرح از نامبرده و ۲ نفر دیگر خواسته که اولاً منشوری برای آن به اصطلاح «جبهه» بنویسند، ثانیاً اعضایی را برای شورای مرکزی تشکیلات مشخص کنند تا جبههبودن تشکل را القا کند.
▪️از سوی منافقین به امیرارجمند تأکید شده که باید پیشاز ۲۵ بهمن اعلام موجودیت این جبهه اتفاق بیفتد؛ پس او با کاندیداکردن افراد خاص و دریافت تأییدیهٔ منافقین برای اسامی افراد کاندیداشده، جمعی از سابقهداران نفاق و افراطیون فتنهٔ ۸۸ و فراریان به غرب را شورای مرکزی این جبهه کرده است.
▪️طبق ابلاغیهٔ پیشگفته، میرحسین موسوی باید شخصاً با انتشار بیانیهای تحریم #انتخابات پیشرو و تأسیس جبههٔ مقاومت ملی یا همان شورای ملی مقاومت را اعلام کند.
👤اردشیر امیرارجمند کیست؟
▪️امیرارجمند از زندانیان فتنهٔ ۸۸ بود که با استفاده از فرصت مرخصی توسط گروهک نفاق و بهشکل غیرقانونی از کشور فرار و ابتدا در مقر منافقین در حومهٔ پاریس ساکن شد.
▪️برادرِ او از اعضای قدیمی و از سران کنونیِ گروهک نفاق است و به همین دلیل از گذشته حتی سران اصلاحطلبان هم به او مشکوک بودند و موافق همکاریِ نزدیک او با جریان اصلاحات نبودند.
▪️علاوه بر آن اسناد متعددی از ارتباط قدیمی امیرارجمند با سرویس جاسوسی فرانسه وجود دارد و حتی آن سرویس بعداز مرگ ابوالحسن بنیصدر، آپارتمانی که قبلاً به او داده بود را در اختیار امیرارجمند گذاشت.
@Alachiigh
35.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥معجزهی الله اکبر...❗️
🔻پیامبر در شب معراج هرگاه بالاتر می رفت ذکر الله اکبر را بر زبان می آوردند...
🔻#الله_اکبر_شب_۲۲بهمن یک اتفاق ساده نیست بلکه نماد پیشرفت انقلاب اسلامی است.
🔻الله اکبر شب ۲۲ بهمن؛ اثرات معنوی بزرگی برای حفظ و عظمت ایران اسلامی دارد
🔻الله اکبر شب ۲۲ بهمن موجب شکسته شدن مارپیچ سکوتی می شود که رسانههای شیطانی برای ایجاد احساس تنهایی در تک تک مردم انقلابی آن را ساختهاند.
🔻الله_اکبر شب ۲۲بهمن، یک اعلام آمادگی بزرگ برای ظهور و #لبیک_یا_مهدی است.
🔻الله اکبر شب ۲۲ بهمن عقب نشینی و ترس شدیدی را در جریانات ضد اسلام و ضد ایران ایجاد می کند.
🔻الله اکبر شب ۲۲بهمن؛ اهمیتش از راهپیمایی ۲۲بهمن کمتر نیست
🔻باید با به صحنه آمدن همه ظرفیتهای مردمی مساجد، پایگاههای بسیج، مراکز فرهنگی و تشکیل گروههای متعدد پیاده و موتور سوار خصوصا در نقاط کلیدی شهری مثل میادین اصلی، همراه با نورافشانی لحظات معنوی، شاداب و پرهیجانی به وجود بیاوریم و البته تصویر برداری و انتشار خوب را نباید فراموش کرد.
#دهه_فجر_مبارک
#لبیک_یا_خامنهای
✍حمیدرضا ابراهیمی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#عشقینه #ناحله #قسمت_نودو_پنج فاطمه: ترم اولمون تموم شده بود. منتظر نتایج امتحان ها بودم. خسته و کو
#عشقینه
#ناحله
#قسمت_نودوشش
دعوتت کردم که بگویم از زمین های
خاکی هم می شود اوج گرفت
تا شهادت که بگویم من هم،
همین روزها را گذراندم، در
همان جایی که تو هستی بودم و....
که بگویم درس خواندنت، اخلاق خوبت، گوش به حرف رهبر بودنت، انتخاب هایت( چه شخقی و چه اجتماعی) و همه و همه سلاح امروز توست مبادا سلاحت
را زمین بگذاری، چون دشمن همان است و راه همان که بگویم هوای انقلاب را داشته باش راستی هر وقت که
دلت گرفت صدایم کن
من همیشه آماده ی از جان مایه گذاشتن
برای توام....
سال بعد هم منتظرت هستم!)))
نمیدونم چرا ناخودآگاه اشکم گونم رو خیس کرد .
چه متن جذابی بود.
رو کردم ب ریحانه ک با تعجب نگام میکرد
_راهیان نور چیه ؟
همونکه میگن میرن تو یه جایی که بیابونه؟
دانشگاه ماهم میخواد ببره.
ولی من ثبت نام نکردم !
یعنی چی دعوت کرده.
هم دانشگاهیام میگن خوب نیست که!
راستی این رو کی نوشته؟
ریحانه که از سوالای زیادم خندش گرفته بود گفت
+اووو بسه دختر یکی یکی
خب من الان به کدوم جواب بدم
سرمو تکون دادم و گفتم :
_تو خودت رفتی؟
+اره بابا!
دو بار رفتم با محمد!
_چرا با اون؟مگه اون میبره؟
+نه .سپاهشون هر سال جووناشونو میبره.
منم دو سال با محمد رفتم.
_قشنگه؟
+قشنگه؟بی نظیره فاطمه. بی نظیر
وصف شدنی نیست.
ببین مث اصفهان و شیراز نیست.
ولی میتونم تضمین کنم اگه بری دلت نمیخاد برگردی
_امسالم میخای بری؟
+اره.اگه خدا بخواد.
منو روح الله و محمد.
+اهان
چندتا سوال پرسیدم و ریحانه هم همه رو با هیجان جواب میداد.
از شلمچه و غروبش ،از فکه و غربتش...
از طلائیه و سه راهی شهادتش....
ازعلقمه و رودش!
همه رو با حوصله برام تعریف کرد .
خوشم اومده بود.
ریحانه همینجور حرف میزد و منم تو برش کاغذا بهش کمک میکردم و همزمان به حرفاشم گوش میدادم.
اذان شد.
وضو گرفتیم و باهم نماز مغرب رو خوندیم.
خواستمدوباره بشینم به ریحانه کمک کنم که مامان زنگ زد
جواب دادم ک گف
+دم درم بیا پایین.
وسایلمو جمع کردم و چادرمو رو سرم مرتب کردم.
رو ب ریحانه گفتم
_خداحافظ ریحون خوشگلم.
از هم خداحافظی کردیم ک رفتم پایین.
تو ماشین نشستم که مامان راه افتاد سمت خونه
____
نمیدونستم واسه یادواره شهدا هم باید لباس مشکی میپوشیدم یا نه .
شال مشکیم رو برداشتم و سرم کردم
مانتوم قهوه ای سوخته بود
شلوار کتان کشیم یخورده ازش کمرنگ تر بود
چادرم رو سرم کردم و عطر زدم
مامان به سختی راضی شده بود همراهم بیاد
خسته بود ولی بخاطر من اومد
نشستیم تو ماشینش و رفتیم سمت مصلی
بوی و دود اسفند مسیر رو پر کرده بود
یه راه رویی رو جلوی در ورودی مصلی درست کرده بودن
سقفش پر از سربند بود و اطرافش هم کلی قاب عکس از شهدا
آروم میرفتیم و به عکس ها نگاه مینداختیم
چهره بیشترشون جوون بود
داخل مصلی هم با فانوسای کوچیک یه راه رو درست کرده بودن
حال معنوی خاصی داشت.
رفتیم داخل
سمت چپ مصلی خانوم ها نشسته بود
جمعیت زیاد بود و تقریبا نصف جا پر شده بود
ریحانه بهم زنگ زد :
+نیومدی؟
_چرا اومدم تو کجایی؟
+بیا جلو .پنج امین صف نشستم.
براتون جا گرفتم
_باشه اومدم.
تماس رو قطع کردم و با مامان رفتیم جلو
چشمم به ریحانه خورد بلند شد و دست تکون داد
رفتم پیشش و بغلش کردم مامانم باهاش سلام و علیک کرد و نشستیم
کم پیش میومد تو مراسمی گریه کنم.
ولی اون شب حال و هوای خاصی داشتم.
یه سوالی ذهنم رو مشعول کرد
برگشتم سمت ریحانه و گفتم:
_میگم شما دلتون نمیگیره همیشه تو این مراسمایین و گریه میکنین؟
خندید و گفت:
+من که نه !دلم نمیگیره .برعکس با روحیه قوی تری خارج میشم.
میدونی فاطمه جون، یادواره شهدا واسه گریه کردن نیست
کلاسه درسه !
میایم چند ساعت میشینیم تا چیزی یاد بگیریم،یادمون بیاد کجای کاریم،
اینکه گریه کنیم و راه شهدا رو نریم که فایده نداره.
اگه هم گریه میکنیم واسه اینه که دلمون میسوزه به حال خودمون که خیلی از شهدا عقبیم.
وگرنه شهدا که گریه مارو نمیخوان
اونا خودشون عزیز دردونه ی خدان و به بهترین جارسیدن
این ماییم که باید به حالمون گریه کرد
حرفاش رو دوست داشتم و با دقت گوش میدادم.
__
محمد:
خداروشکر بعد چند ماه افتخار خادمی شهدا نصیبم شد
از پریشب تو مصلی بودیم
با اینکه بچه ها از دیشب بیدار بودن با تموم نیرو کار میکردن تا کم و کسری نباشه و مراسم به بهترین صورت اجرا شه
خداروشکر جمعیت هم زیاد شده بود.
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🌹شهید مرتضی جاویدی🌹
شهید صیاد شیرازی میگوید در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام میرسیدیم،فقط یک بار دیدم که امام رزمندهای را درآغوش گرفت و پیشانیاش رابوسیدوآن کسی نبودجزشهید مرتضی جاویدی.
نفر سوم از سمت چپ، شهید مرتضی جاویدی
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
🔴🎥حضور پر شور و میلیونی مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن و چند نکته
1⃣نکته اول:حضور میلیونی و پرشور و گسترده تهرانیها در جشن پیروزی انقلابی اسلامی از میدان امام حسین ع تا میدان آزادی تحقق وعده صادق رهبر انقلاب است که فرمودند در راهپیمایی امسال حضور مردم باشکوه و پر شور خواهد بود....
2⃣ نکته دوم:دهه فجر امسال شاهد تعطیلی و رخوت و سستی دستگاه های تبلیغی و فرهنگی و مسئول بودیم ،اما مردم پرشورتر از هر سال پای کار انقلاب و ۲۲ بهمن آمدند. این نشان میدهد انقلاب اسلامی در جامعه و در بین مردم ریشه عمیق دارد و مردم برای حفظ انقلاب و گرامیداشت و یاد و خاطره سالگرد انقلاب معطل فعالیت چند نهاد مختل و بی خاصیت فرهنگی و تبلیغی نمی مانند...
3⃣ نکته سوم : امسال هم مانند سال گذشته دستگاه تبلیغی دشمن بشدت روی افکار عمومی بمباران تبلیغاتی انجام داد تا مردم را از انقلاب دور کنند اما ۲۲ بهمن امسال نشان داد که باز هم دشمن شکست خورد.
4⃣ نکته چهارم: امسال علیرغم تورم و گرانی های کمرشکن و ناتوانی مسئولان در جلب رضایت مردم در مسئله معیشت شاهد حضور گسترده مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن هستیم . این نشان میدهد مردم گلایه دارند اما در هر شرایطی پای کار انقلاب خود هستند.
#مبارک_باد_یوم_الله۲۲بهمن
#حماسه_حضور
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴📽سوال سخت از طرفداران پهلوی
خوبه که در سالروز پیروزی انقلاب به این سوال پاسخ بدید
#یوم_الله۲۲بهمن
#اخراج_پهلوی
@Alachiigh
⭕️منبع #کاریکاتور توهینآمیز، یک صفحه #گروهک_تروریستی_الاحوازیه است و نه یک روزنامه قطری.
❌کاربران قطری در کامنتهای این پست نفرتانگیز، از این کار زشت اعلام برائت کردهاند.
#جام_ملتهای_آسیا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌وعدهی پی در پی رفع گرانیها چه شد؟
🔺قطعه ای از شعری که میثم مطیعی در راهپیمایی ۲۲بهمن خواند...
#مطالبه_گری
#دهه_فجر
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#عشقینه #ناحله #قسمت_نودوشش دعوتت کردم که بگویم از زمین های خاکی هم می شود اوج گرفت تا شهادت که ب
#عشقینه
#ناحله
#قسمت_نودو_هفت
یه گوشه ایستادم تا به سخنرانی گوش کنم گوشیم زنگ خورد
از مصلی بیرون رفتم و به تماسم جواب دادم
از سپاه زنگ زده لودن واسه اردوی راهیان نور گفتن؛ اومدن یه نفر کنسل شده و جا دارن.
اگه کسی هست که بخواد ثبت نام کنه زودتر اسمش رو بدم بهشون.
تا این رو شنیدم فاطمه به ذهنم رسید
دختری که از اولین باری که دیدمش خیلی تغییر کرده بود مطمئنا تا الان شلمچه نرفته.
صدام زدن
از فکر در اومدم و برگشتم داخل
بعد از تموم شدن مراسم تا صبح موندیم و وسایل ها رو جمع کردیم
انقدر خسته شدیم که خوابمون برد.
تو مصلی خوابیدیم
البته این خستگی انقدر برامون شیرین بود که هیچ کدوممون حاظر نمیشد با چیزی عوض کنه.
-----
نگام به ریحانه افتاد.
بعد از ازدواجش دیگه مثه قبل سر به سرش نمیذاشتم
دلم تنگ شده بود واسه سر وصداهامون و صدای بابا که میگفت: باز شما دوتا افتادین به جون هم ؟
نگاهم و رو خودش حس کرد و گفت :چیشد به چی فکر میکنی؟
نخواستم با یاد اوری نبود بابا حالش و بد کنم _میگم ریحانه
واسه راهیان نور برای یه نفر جا داریم .این دوستت نمیخواد بیاد؟
ریحانه با خوشحالی گفت :واقعااااا ؟؟چراااااا اتفاقا دوست داشت بیاددد برم بهش بگم (.
با تعجب به رفتنش نگاه کردم
اصلا واینستاد ادامه بدم حرفمو
از حرفی که زدم پشیمون شدم
اگه نمیومد خیلی بهتر بود
دلم نمیخواست زیاد بببینمش .مخصوصا الان که یه حس عجیبی تو دلم ب وجود اومده بود وباعث میشد وقتی بهش نگاه میکنم ناخوداگاه لبخند بزنم.
پاشدم به ریحانه بگممم که زنگ نزنه اما دیگه کار از کار گذشته بود
ریحانه ذوق زده گفت :بهش گفتم. خیلی خوشحال شدد گفت با مادرش حرف میزنه.
یهو داد زد :واییییییییی برنجم سوووختتتت و
دویید تو آشپزخونه
توکل کردم به خدا و گفتم هرچی به صلاحه اتفاق بیافته...
_
فاطمه
امروز سومین روزییی بود که افتادم به دست و پای مامان تا بابارو راضی کنه
همش میترسیدم جای خالیشون پر شه و دیگه نتونم برم .خسته شدم انقدر که التماس کردم
رفتم تو اتاقم و سرم و رو زانو هام گذاشتم
مادرم اومد تو و رو موهامو بوسید و گفت :امشب با بابات حرف میزنم فقط دعا کن اجازه بده یکی ی دونش تنها بره جنوب.
یه لبخند از رو قدردانی زدم و گفتم:عاشقتم مامان
واسه شام پاین نرفتم تا مامان بتونه بهتر با بابا حرف بزنه
همش میگفتم:خدایا یعنی میشه یه معجزه ای شه دل پدرم به رحم بیاد ؟
وای اگه بشه چی میشهه ۵ روز کنار محمددد
حتی فکرشم قشنگ بود
ریحانه پی ام داد:فاطمه جون چیشدد؟مشخص نشد میای یا نه ؟
از سپاه چند بار زنگ زدن به محمد.گفتم بگه فعلا کسی و ثبت نام نکنن
ولی اونام نمیتونن بیشتر از این صبر کنن ۳ روز دیگه باید بریم
_فردا بهت خبر میدم .دعا کننن بابام اجازه بده .من خیلی دلم میخواد بیام
+ایشالله که اجازه میده نگران نباش شهدا دعوت کنن میای حتماا باهامون
ترجیح دادم بخوابم تا از فکر و خیال خل نشم
____
بعداز نماز صبح دیگه نخوابیدم و همش دعا کردم
ساعت ۸ بود
رفتم پایین مامان و بابا رو میز نشسته بودن.
بعد اینکه صورتم و شستم سلام کردم و کنارشون نشستم
به مامانم نگاه کردم که اشاره زد سکوت کنم
نا امیده شده بودم
بابام پرسید :خب فاطمه خانوم شنیدم میخوای بری جنوب
خودمو مظلوم کردم و با نهایت تواضع گفتم :اگه شما اجازه بدین
یه قلپ از چای شیرینش و خورد
+میتونی قانعم کنی واسه اینکه رضایت بدم بری؟
چرا باید بزارم بری؟
_نگاه مامان بهم نیرو داد و با قدرت گفتم :ببین بابا
من الان ۱۹ سالم شده ولی نصف عمرم به تحصیل و درس و کتابام گذشت از بهترین لحظات زندگیم هیچی نفهمیدم .احساس میکنم نیاز دارم بفهمم تو دنیا چ خبره . چی اطرافم میگذره و ازش خبر ندارم
تا کی بشینم تو اتاقم و کتاب دستم بگیرم
انقدر تو تنهایی بودم افسرده شدم و آداب معاشرت و خوب بلد نیستم
انقدر که کم تو جمع های شلوغ بودم یه کنفرانس میخوام بدم تو دانشگاه،از استرس غش میکنم این با منطق شما جوره ؟
۱۹ سالم شده و حتی یه بار نشد بدون استرس برم بیرون با دوستام
با اینکه میگفتین ازم مطمئنین وبهم اعتماد کامل دارین
پدر من،اجازه بده یاد بگیرم مستقل بودن و
تا کی گوشه لباس مامان و بگیرم و دنبالش برم تا گم نشم ؟
به نطرتون هنوز به سنی نرسیدم که یاد بگیرم رو پای خودم ایستادن و
همیشه و همه جا که شما نیستین
من وقتایی که نیستین چیکار کنم ؟
میخوام اجازه بدین این سفر و برم
مطمئنم خیلی چیزا یاد میگیرم و خیلی چیزا میفهمم.میگن سفر راحتیم نیست،این برام ی تجربه خوب میشه
بابام لبخند زد و گفت :خب باشه تونستی قانعم کنی. برو.ولی هر اتفاقی افتاد مسئولیتش با خودته
از ذوق نزدیک بود جیغ بزنم
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 اگر میخواید لاغر شید آدامس بدون قند زیاد بجویید تا اشتهاتون کاهش بیابد ...
برای تشخیص آداپس بدون شکر کافیه آن را خم کنید اگر شکست آدامس بدون شکر میباشد.
#آدامس
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹
فیلم چند دقیقه قبل از شهادت
🌹#شهیدان_رستگاری_و_اسلامی_فرد، که در ۱۳ بهمن ۱۳۶۵به شهادت رسیدند.
چهرها بر اثر چند روز درگیری بادشمن زیر انفجار توپ و خمپاره سیاه شده و ذره ای ترس، منت، طلبکاری ندارند، ..
این همه آرامش از کجاست؟
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
🔴👆🔺زرنگ بازی یعنی بجای اعلام دلیل ردصلاحیتت، به نوعی موضع گیری کنی بازیکه هم قهرمان بازیات را کرده باشی، هم منت بر سر مردم گذاشته باشی و هم جوری وانمود کرده باشی که چون مثلا در برابر مافیای قدرت ایستادهای و به فکر آرامش و آسایش مردم بودهای ردصلاحیت شدهای؛ کاش شورای نگهبان برای جمع کردن این بساط و دفاع از ساحت خودش هم که شده، به این موضوع ورود کند!
✍ مهدی قاسم زاده
#گفتمان
#انتخابات_مجلس
#رد_صلاحیت
#رشیدی_کوچی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆برشی از مصاحبه امام با خبرنگار خارجی در پاریس
➕ امام خمینی (ره): «من نقشی در دولت آینده نخواهم داشت، نقش نظارتی خواهم داشت، راهنمایی خواهم کرد»
✖️ خبرنگار: به این ترتیب شما مرد قوی ایران خواهید بود
➕ امام خمینی (ره): ......
#دهه_فجر
#انقلاب_اسلامی
#امام_عزیز
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در جنگ جهانی اول،
🔻 متفقین و یونان به امپراطوری عثمانی حمله کردند..
✖️یونانی ها شهرهای مختلف #آناتولی (ترکیه) را اشغال کردند، مساجد را بستند، مشروب فروشی به راه انداختند..
✖️تمامی امپراطوری عثمانی تجزیه شد و فقط آناتولی باقی ماند.. با چندین شهر اشغال شده..
❌انگلیسی ها وسط آمدند..
✖️به #آتاتورک گفتند یونان از ترکیه خارج میشود فقط به یک شرط!
⬅️ اسلام را وربیندازید..
✖️آتاتورک پذیرفت.. و در جنگ استانبول، بعنوان یک قهرمان مثلا! نگذاشت استانبول سقوط کند..
⁉️ اتاتورک استانبول را گرفت، اما ترکیه را داد..
✖️ترکیه ی مسلمان عهد عثمانی را به ترکیه لائیک تبدیل کرد..
✖️خط را عوض کرد،
✖️اذان را ممنوع کرد،
✖️ورود زنان محجبه به مدارس و دانشگاهها و بیمارستانها را ممنوع کرد..
✖️حتی گفتن کلمه "الله" ممنوع شد!!!
❓شاید اگر یونان کل ترکیه را میگرفت، اینچنین به جان اسلام نمی افتاد..
❗آری.. ترکیه در جنگ شکست خورد چون شبیه دشمنانش شد...!
✖️هفتاد سال اسلام در ترکیه سرکوب شد،
✖️تا حجاب نباشد،
✖️اذان نباشد،
✖️اسم الله نباشد..
✖️بسیاری از ترکها را معتاد به الکل کردند،
✖️جرم و دزدی و قتل رایج است...
🌼 اما هنوز #نور_اسلام خاموش نشده.. امروز در هر هتل ترکیه که باشید صدای اذان را میشنوید، زنان باحجاب همه جا هستند.. و معروفترین کلمه ترکی "الله الله" است.. 😊
#عموفیدل
@Alachiigh
⁉️شروط گستاخانه #باکو برای بازگشایی سفارت در تهران:
❌حمله کننده باید اول اعدام شود! (به جای دادگاه های ایران حکم هم صادر می کنند!)
? تهران ممکن است در لحظه آخر بازی درآورد!
❌مقامات ایران عذرخواهی کرده و روند دادگاه و کل اسناد و... ارائه شوند!
❌افسران امنیتی باکویی سفارت امکان حمل سلاح برای تردد در سطح شهر داشته باشن! (ديگه چی؟!😳)
❌و رهبران #حسینیون به باکو تحویل داده شوند! (حسینیون چه ربطی به این پرونده شخصی داره؟)
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#عشقینه #ناحله #قسمت_نودو_هفت یه گوشه ایستادم تا به سخنرانی گوش کنم گوشیم زنگ خورد از مصلی بیرون ر
#عشقینه
#ناحله
#قسمت_نودو_هشت
از صندلی پریدم و محکم لپ بابا رو بوسیدم مامانم بوسیدم و دوییدم سمت اتاقم
زنگ زدم به ریحانه
صدای خواب آلودش به گوشم خورد: الو
_سلام ریحووووون جونممممممممم
بابااااااااممممممم قبولللل کردددد بایددددد چیکارررر کنمممم حالا
°°°°°°
____
از دیشب ۱۰ بار به ریحانه زنگ زدم و پرسیدم که چیا باید ببرم
همه وسایلم و چک کردم
همچیو گرفته بودم
از هیجان همش تو اتاق راه میرفتم و منتظر بودم ساعت ۷ شه
نمازم و خوندم و لباسام و پوشیدم
با اینکه بیشتر عطرام و گذاشتم تو کولم
چندتا هنوز رو میز بود
شال سرمه ایم و شکل روسری کردم و طرف بلندش دور گردنم شل زدم
به تصویر خودم تو آینه نگاه کردم
مانتو سرمه ای بلندم و پوشیده بودم با شلوار مشکیم چادرمم اتو شده رو تخت، کنار کوله پُرم گذاشتم
ریحانه گفت یه چیز گرمم نگه دارم شبا سرده سوییشرتم و گذاشتم رو تخت که وقتی میخوام برم بپوشمش.
مامانم تو آشپزخونه بودرفتم کنارش.
با دیدنم یه نایلون داد دستم و گفت: بیا برات ساندویچ کتلت گذاشتم هر وقت گشنت شد بخوری.
نایلون و ازش گرفتم و بغلش کردم
بغلم کرد و گفت :خیلی مراقب خودت باش . هرچیزی و نخور خدایی نکرده مریض نشی یه مو از سرت کم شه بابات میکشه منو .
کلی از ریحانه اینا تعریف کردم و گفتم هواتو دارن که یخورده نرم شد
اول اونقدر مخالفت کرد که گفتم عمرا راضی شه
_مامان خیلی عشقی
داشتم میرفتم بیرون که گفت :فاطمه
_جان
+اونقدر ضایع به پسره نگاه نکن همه بفهمن و آبروت بره
سرخوش خندیدم و بیرون رفتم
با ذوق به وسایلم نگاه کردم و خداروشکر کردم که میتونم برم همراهشون.
بلاخره ساعت هف شد
مامان و بابا آماده شدن تا ببرنم حسینیه
منم چادرم و سر کردم و آماده از زیر قرآن مامان رد شدم
قرار بود ۷ همه اونجا جمع شن که ۸ حرکت کنیم
چند دقیقه بعد رسیدیم
بابا کولمو دستش گرفت
یه نایلکسم دستم بود
جلو چادرم و گرفته بودم و با ذوق رفتیم داخل.
تا در بازشد و بابا رفت تو نگام خورد به محمد که با صدای در توجهش جلب شده بود
کفشم و کنار بقیه کفشا گذاشتم و پشت سر بابا و مامانم رفتم داخل.
چند نفر پراکنده نشسته بودن کسی ونشناختم
یهو یکی زد رو شونم
برگشتم عقب که ریحانه اومد بغلم
با خوشحالی بغلش کردم
محمد رفت سمت بابا و بهش دست داد
به مامانمم خیلی گرم و با لبخند سلام کرد
نگاهش چرخید رو من ،لبخندش نا محسوس شده بودآروم سلام کرد
مثه خودش جوابش و دادم
با ریحانه و مامان نشستیم
کوله رو از بابا گرفتم
بابا هم گرم صحبت با محمد شد و ازش سوالایی و میپرسید
مامان به ریحانه گفت :ریحانه جون مراقب فاطمه ی من باش
ریحانه:چشممممم.نمیزارم آب تو دلش تکون بخوره .نگران نباشین
جمعیت بیشتر شده بود
یهو ریحانه زد رو پام و گفت :فاطمهه فاطمههه خانوم محسن و دیده بودی؟
_نه کوو
+اوناهاش .تازه اومدن تو
رد نگاهش و گرفتم و رسیدم به یه دختر محجبه با صورت گرد و سفید
دست محسن تو دستش بود
جلوتر که اومدن
خانومه اومد این سمت و محسن رفت پیش محمد
ریحانه بلند شد و با خانومی که هنوز اسمشو نمیدونستم رو بوسی کرد
نگاهش به من افتاد
از جام بلند شدم و بهش دست دادم
ریحانه به من اشاره کرد وگفت :فاطمه جون دوست گلم
با لبخند نگام کرد : سلام فاطمه خانوم خوبی ؟
ریحانه بهش اشاره کرد و گفت :شمیم جون خانوم آقا محسن
لبخند زدم و گفتم :سلام عزیزم .خوشبختم
ریحانه شده بود الگوم سعی میکردم مثه خودش با وقار و متانت حرف بزنم
به محسن بابات انتخابش آفرین گفتم
شمیم هم خوشگل بود هم مودب
تو همون نگاه اول ازش خوشم اومده بود
درگیر همین فکرا بودم که محسن بلند گفت :آقایون خانوما اگه ممکنه همه بیاین اینجا بشینین
حاج آقا علوی میخوان چند دقیقه برامون توضیحاتی و بدن .بیاین جلوتر لطفا تا صدا بهتون برسه
بابا وسایلمو گذاشت یه گوشه
رفتیم و جلو نشستیم
یه حاج آقایی اومد و چند دقیقه یچیزایی و راجب سفرمون گفت
بعدش محمد اومد
لبخند زدم و رو صداش دقیق شدم
سلام کرد و گفت دو تا اتوبوس داریم سفیدو زرد
اونایی که اسمشونو میخونم باید برن تو اتوبوس سفید
تک تک اسمارو خوند
اسم ریحانه و شمیم و محسنم خوند اما اسم منو نه
ترسیدم و به مامانم نگاه کردم .اونم به چیزی که من فکر میکردم فکرد
ریحانه گفت :عه پس چرا اسم تورو نخوند؟؟
منتطر موندیم
اسم اونایی که باید میرفتن تو اتوبوس زرد و هم خوند
اسم من آخرین اسمی بود که خوند
سرش و آورد بالا نگاهشو تو جمع چرخوند.
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 موقع درد عسل بخورید ...
زمانیکه عسل خوردید عسل خودش را به موضع درد می کشاند همانطور که آهن ربا به سمت آهن می رود
#عسل
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐♥️گل آرایی حرم و ضریح مطهر امام حسین علیه السلام بمناسبت اعیاد شعبان😍
💐قلب همه عالم تولدت مبارک💐
#ماه_شعبان
#میلاد_امام_حسین
#روزپاسدار
@Alachiigh
🌹شهید عبدالمهدی مغفوری🌹
♦️شهیدی که در قبر اذان گفت
✍مادر خانمِ حاج عبدالمهدی میگفت:
وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.
و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش میبندد که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟
جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟
✍پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh