🌹شهادت_دکتر_بهشتی🌹
🔺هر ماه بخشی از حقوقش را تقدیم میکرد به خانم.
🔹میگفت: مال شماست، هر طور دوست دارید برای خودتان خرجش کنید.
مرتب گوشزد میکرد:
"خانه داری در اسلام جزو وظایف زن نیست!
در حقیقت، اگر زن هم کارِ خانه میکند و هم تربیت و تعلیم بچه ها را انجام میدهد از لطف فوق العاده اوست"
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حیرت مجری و تحلیلگر شبکه سعودی العربیه از اهتمام ویژه رهبر معظم انقلاب به انتخابات و تعبیر جالب ایشان درباره قدرت رأی مردم ایران!
🔹کارشناس تلویزیون عربستان، کشوری که هرگز رنگ انتخابات به خودش ندیده در حالی با حسرت، اهمیت ویژه رهبر ایران به انتخابات باشکوه را تحلیل میکرد، گفت:
◼️این نکته خیلی مهمی است؛👇
✅رهبر ایران گفتند: کسی که ایرانِ قوی و قدرتمند میخواهد باید رأی دهد؛ قدرت فقط به موشکها محدود نمیشود که البته ما تمام انواع موشکها و بهترینِ آنها را هم داریم اما این رأی مردم است که ایران را قویتر خواهد کرد!
#انتخابات۱۴۰۳
#اصلح
#مشارکت_حداکثری
@Alachiigh
❌❌پاسخ محکم #محسن_افشانی بازیگر سینما به سالومه ..👇
⭕️به کوری چشم سگِ کاسه لیس پهلوی رای دادم و بسیار هم شلوغ بود
#من_رأی_میدهم
#سلبریتی_باشرف
#انتخابات۱۴۰۳
#اصلح
#مشارکت_حداکثری
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐♥️غرق دلشوره ایم و می ترسیم
شیعه عادت کند به غیبت تو
#احمد_بابایی
#غروب_جمعه
#صاحب_الزمان
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۹۹ یادمه مامانم هر وقت موقع نماز بابام به خونه میومد و مامانم مشغول نماز بود
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۱۰۰
سرهنگ گفت
_ دخترم ما از هویت تو با خبریم و می دونیم که تو دریا فرهمندی!
با تندی گفتم
_می دونستین و اینهمه تحت فشار قرارم دادین!؟
حسین خواست چیزی بگه که نذاشتم و رو به سرهنگ گفتم
_گوش میدم سرهنگ! بفرمایین.
سرهنگ_ دلیل اینکه تا الان سعی کردیم به تو نشون ندیم که از هویت اصلیت با خبریم این بود که یه دستور از طرف مسئول پرونده بود!
دلیل نگه داشتنت اونم به مدت 40 روز اینه که اوانسیان دنبال ردی از تو و الیوت می گشت و ما اینجا رو از هر جای دیگه برات امن تر دیدیم!
و دلیل حضور دایی و دوستت این بود که اونا اسرار به دیدنت داشتن و من بلاخره اجازه دادم ببیننت!
درضمن دلیل اینکه این مکالمه رو ضبط کردیم این بود که باید این ویدیو رو برای مسئول پرونده می فرستادیم تا ببینه که تو چقدر تحت فشار بودی.
دوربین رو قطع کرد و گفت
_حالا میتونی یه دل سیر با نزدیکانت رفع دلتنگی کنی!
ادم بی منطقی شده بودم!! فکر میکردم اونا مقصر تمام بدبختی هامن!
دیگه دلم نمی خواست هیچ کدوموشونو ببینم!
از همه بیشتر از بردیا دلخور بودم که منو می شناخت اما باهام سرد و خشن برخورد می کرد.
رو به سرهنگ گفتم
_از لطفی که بعد از این همه مدت بهم کردین ممنونم اما من ترجیح میدم توی سلولم و فقط با الیوت عزیزم گپ بزنم!! من به غیر از الیوت هیچ کس دیگه ای رو ندارم جناب سرهنگ مهدوی!
دست الیوت رو گرفتم و به سمت در خروجی که مخصوص متهم بود رفتم و زنی که مسئول همراهی من از سلول تا اتاق بازجوویی بود من رو به سمت سلولم هدایت کردو بعد از اون درو بست.
*
#بردیا
*
2 روز بعد از قرار توی رستوران ، جواب نبش قبر و تست دی ان ای اومد و جواب همون چیزی بود که حدس می زدیم!
دستور رسید که وقتی سمیر و الم اوانسیان خونه رو ترک کردن خیلی بی سر و صدا وارد خونه بشیم و دریا و الیوت رو همراه خودمون بیاریم اداره. اما سرهنگ دستور داد به هیچ وجه با دریا صمیمی رفتار نکنم و چقد دلم کباب شد وقتی فهمید قراره بره سایت(اصطلاحی که معنی زندان رو میده)...
الان چهل روزی از بازداشت بودن دریا می گذره و روز به روز افسرده تر میشه!
تمام ساعتی که توی سایته یا داره قران می خونه یا نماز یا تو سجده درحال گله و گریست!
وقتی توی اولین بازجوییش فهمید که یه جنازه رو با هویت اون دفن کردیم اولین چیزی که گفته بود این بود که
"دلیل سردی بردیا این بوده پس!"
و این یعنی تو بحرانی ترین شرایطشم به من فکر می کنه!
تو این چهل روز خیلی اتفاقا پیش افتاد ...
علی تصادف کرد ولی خوشبختانه حالش بهتره...
سرهنگ مهدوی و حسین و سوگند هم برای همکاری به تهران اومدن...
زخم گونه ی دریا عفونت کرد و 2 روز رو توی درمونگاه اداره گذروند و چقدر گریه کرد که من همراهیش نکردم در صورتی که تمام مدت من پشت در اتاقش شاهد همه چیز بودم!
مسئول چک کردن دوربین سلول دریا خودم بودم و اون هنوز از این موضوع با خبر نبود.
حسین و سوگند کنارم ایستادن .
هدفونو از روی گوشم برداشتمو گفتم
_ چیزی شده بچه ها؟!
سوگند اهی کشید و گفت
_طفلک دریا!! تو زندگیش دائم داره عذاب می کشه! الانم که از همون زده شده...حقم داره! هیچ کودوممون تو این مدتی که زندانیه بهش سر نزدیم!
چیزی نگفتم که ادامه داد
_بردیا میشه هدفونو بدی منم صداشو بشنوم؟؟
هدفونو بهش دادم و از جام بلند شدمو همراه با حسین رفتیم اونطرف تر که همون لحظه صدای یا خدای سوگند اومد .
سریع کنارش قرار گرفتیم که دیدم دریا از حال رفته و تا خواستم وضعیت اضطراریو اعلام کنمو در سلولو باز کنم دریا ازجاش بلند شدو نشست و با الیوت زدن زیر خنده!
پووفی کردمو زمزمه کردم
_ خدا زلیلت نکنه دختر! نصفه جونم کردی!
سوگند با شگفتی نگاهم کردو گفت
_صدا رو پخش کن ببین دریا چی میگه!!
صدا رو پخش کردم که صدای دریا پیچید توی اتاق
👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۱۰۰ سرهنگ گفت _ دخترم ما از هویت تو با خبریم و می دونیم که تو دریا فرهمندی!
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۱۰۱
دریا_اوووم فکرکنم 5 سالم بود که همسایشون شدیم...وای الی اون موقع ها منو حسین خیلی با هم جور بودیم ....همه جا با هم می رفتیم و خب این باعث شده بود بردیا و سوگند حسابی به ما دوتا حسودی کنن!!
شاید باورت نشه ولی ما 4تا از بچگی باهم بزرگ شدیم و از بچگی شوق نظامی بودن تو سرمون بود!
الیوت_همتون تو یه خونه بزرگ شدین؟!
اهی کشیدو گفت
_ نه تو یه اپارتمان 5 طبقه ....ولی همیشه پیش هم بودیم! انقدری که ما4تا با هم بودیم با خواهر، برادرامون نبودیم... وقتی هم به سن نوجوونی رسیدیم مثل همون موقع ها بازم پیش هم می رفتیم اما کمتر! دیگه منو سوگند همیشه پیش هم بودیم بردیا و حسین هم با هم!
الیوت لبخندی زد و گفت
_تو که اینهمه دوستشون داری چرا اون رفتارو باهاشون کردی؟!
دریا بحثو عوض کردو گفت
_الیوت ماشالله خیلی خوب فارسی حرف میزنیا!! روز به روز داره فارسیت بهتر میشه!!
الیوت نگاه شیطنت باری به دریا کردو گفت
_ااره خیلی...بحثو عوض نکن چرا اون رفتارو باهاشون کردی!؟
سوگند اهی کشید و گفت
_ نمی خواستم باهاشون اون رفتارو کنم ولی حقشون بود...مخصوصا بردیا! یعنی دلم میخواد گردنشو سفت بگیرم تا خفه شه!
الیوت لبخند مرموزی زدو گفت
_ ولی چشمات که اینو نمی گه!
دریا اهی کشیدو گفت
_ بیخیال بچه! ...راستی تو این یه ماه کجا بودی؟!
الیوت_ پیش خاله پریچهر!
دریا با شوق گفت
_ شیراز بودی؟! حتما با پری کلی اتیش سوزوندی! راستی ضحی رو دیدی !! بچه ی جدیدشونو چی؟؟! راستی اسمشو چی گذاشتن؟؟! به خاله گفتی برات اش سبزی و اش کازرونی بپزه!
الیوت دستشو روی دهنش گذاشتو گفت
_وای دختر تو خوبه الان افسرده ایو اینهمه فک می زنی وای به حال وقتی که سالمی!! بیچاره بردیا! چی میکشه از دستت!!
لبخندی روی لبم نشست که با جواب دریا هممون خندیدیم!
دریا_ وای منو بیخیال...نمی دونی بردیا چه ادم خونسردیه! روزی که پرواز داشتیم انقد دست دست کرد تا از پرواز جا موندیم! ...جوابمو بده بحثو عوض نکن بینم!!
الیوت لبخند شیرینی زدو گفت
_ اگه بزاری دست توی چالت کنم جواب میدم!
دریا_عه ! عه! بچه پرو!! از زن قانون باج میگیری!!
الیوت خونسرد دست به سینه نشست و گفت
_هرچی دوست داری اسمشو بزار!
دریا چپ چپ نگاش کردو گفت
_بیا یه کار کنیم...
هنوز حرفش تموم نشده بود که انگشت اشاره ی الیوت توی چال گونه ی دریا فرو رفت!
حرصی اسمشو صدا زد که الیوت گفت
_لامصب چال نیست که چاهه!
دریا با بهت گفت
_ این حرفا رو کی یادت داده الی؟؟؟!!
الیوت سینه سپر کردو گفت
_ سروان بردیا ماهانی!!
بچه پروو رو نگا!!!!
دریا لبخندی روی لبش اومد که الیوت گفت
_نیشتو ببند دختر جوون! پریا می گفت از وقتی من رفتم خونشون بردیا شاد و شنگول می زنه! می گفت بعد از مردن تو حسابی خشن و ساکت شده بوده... البته اینطور که من میدیدم مرگ جعلی تو روی خونوادت حسابی تاثیر گذاشته بود!
دریا که اصلا حواسش به الیوت نبود گفت
_اخی بمیرم! بیچاره بردیا چی کشیده!!
لبخند عریضی روی لبم اومد که حسین زد پس کلمو گفت
_نیشتو ببند زلیل شده!!
قهقه زدم که سوگند میکرفون رو فعال کردو با صدای شیطنت امیزی گفت
_ دریا خانوم!! عجب سوتی دادی!! خب دیگه! یالا با ما3 تا اشتی کن وگرنه میرم به همه میگم!
دریا سرشو بالا کردو وقتی دوربینو دید متوجه خنگی خودش شدو محکم به پیشونیش زد
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
⭕️چطوری نفخ حبوبات رو از بین ببریم؟ 🤔
✅کافیه در زمان خیساندن حبوبات، چند برش لیمو ترش به آنها اضافه کنید ؛ اضافه کردن برش لیموترش باعث از بین رفتن نفخ حبوبات، هضم سریع و بهتر شدن طعم حبوبات خواهد شد👌
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🥀🥀🥀🥀🥀
لشکر ویژه ۲۵ کربلا
💢 خوشبخت کسی است که
شکوه رفتارش، آفریننده ی
#لبخند زندگی در چهره ی دیگران باشد ...
و چه خوشبخت است آنکه
در این آشفته بازار ، شما را دارد ...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
✅⭕️اختلافنظری اگر داشتیم، برای ایران بود. فکرهای مختلف، نامزدهای مختلف را راهحل پیشرفت کشور و انقلاب میدانست. یکی معتقد بود که فلان نامزد برای پیشرفت ما بهتر است و دیگری، نامزد دوم را گزینه مناسبتری برای جبهه انقلاب میدانست. اسمش «اختلافنظر» بود.«تفرقه و انشقاق» نبود. محترم بود. و از دل اختلافنظرهاست که اصلح کشف میشود. حالا توفیق اجباری شده که روی نامزد واحد اجماع کنیم. خودشان اگرچه به اجماع نرسیدند، صندوقها اما به اجماعمان رساندند. همین را مگر نمیخواستیم؟ الحمدللّه؛ جبهه انقلاب در موضع ضعف نیست حالا. برخی را آقای قالیباف از چنگ جبهه مقابل خارج کرده بود و توانستهبود رأیشان را جلب خود کند. این توانایی او بود. این قشر احتمالا به اردوی حقیقی خودشان بازخواهند گشت. الباقی اما پایکار جبهه انقلابند همیشه. نیازی به دعوت برای پیوستن به نامزد باقیمانده ندارند؛ خودشان میزباناند اصلا. متحدیم. همدل. مثل صبح ۱۳ دیماه. مثل نیمهشب وعدهصادق. دست در دست. به وسوسههای اقلیت اغواگری که آنقدر در نقش خود فرورفتهاند که حالا میگویند «حاضرم به نامزد نابلد جبههمقابل رأی دهم اما به خودی نه» گوش ندهیم. در دهروز گذشته بهقدر کافی از تحلیلهای سطحی مضحکشان بهرهمند شدهایم و حالا بیاعتباریشان ثابت شده. زمزمه تفرقهافکنان را در نطفه بیمحلی کنیم. وقت اخوّت است...
و ما باز پای کار ایرانیم؛ ما نایبان شهیدان گمشده در مههای ورزقان.
«مهدی مولایی»
#انتخابات۱۴۰۳
#اصلح
#مشارکت_حداکثری
@Alachiigh