فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🛑 همه دنیا فضای مجازی را مدیریت میکنند. ول کردن فضای مجازی افتخار ندارد.
☑️ مقام معظم رهبری:
⭕️ رها کردن فضای مجازی افتخار ندارد.
متأسّفانه در فضای مجازی کشور ما هم که آن رعایتهای لازم با وجود این همه تأکیدی که من کردم صورت نمیگیرد و در یک جهاتی واقعاً ول است. همهی کشورهای دنیا روی فضای مجازی خودشان دارند اِعمال مدیریّت میکنند، [در حالی که] ما افتخار میکنیم به اینکه ما فضای مجازی را ول کردهایم! این افتخار ندارد. فضای مجازی را بایستی مدیریّت کرد.
🗓 ۱۴۰۰/۰۱/۰۱
🏷 #مقام_معظم_رهبری
#فضای_مجازی
#حکمرانی_فضای_مجازی
@Alachiigh
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🔝 خاخام حرامزاده صهیونیستی :
🔻چرا نمی شود مسلمانان را شکست داد؟
🔴 دلایل جالبی نام می بره..👇
۱_نماز و دعا خواندنشون باعث میشود ارتباط با حضرت ابراهیم خلیل پیدا کنند و با این کار قلبشان پر از معنویت میشود
۲_ چون از مرگ نمیترسند و اعتقاد به شهادت دارند
۳_زنانشان حجاب دارند و بی حجابی را نوعی خروج از معنویت و ورود به فساد و گمراهی میدانند.
⚠️ پس با این جماعت نمیشود از طریق نظامی و جنگ مبارزه کرد. فقط باید کار فرهنگی کرد و زن و مرد و پیر و جوانشان را از معنویت دور کرد تا به پیروزی یهود بر دنیا دست یافت!
✍ببینید این حرامیان برای انحراف ما از راه خدا چه برنامه ها دارند.... ‼️
#فرهنگ
#معنویت
#طوفان_تبیین
#پایان_اسقاطیل
@Alachiigh
♨️بازهم #پزشکیان، بازهم توهم #آتش_بس
✍ چقدر زشت است که جبهه باطل و جنود شیطان، حرفی از آتشبس نمیزنند، با نگاه #آخرالزمانی و تمام قوا میجنگند، آنوقت برخی مسئولان ما در جبهه حق، مدام پالسهای ضعف میفرستند و نگاه سطحی به جنگ دارند!
مهلت دادن به رژیم و دلخوش کردن به وعدههای آمریکا، سم مهلک است!
🖋محمد_جوانی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۲۴و۲۵ نفس با خود گفت آیا این مرد همانیست که دیروز اورا خانومم خطاب کرد؟
#کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت.۲۶تا۲۸
نفس یعنی تموم شد؟نفس اینجا چخبره دختر تو داری عروس میشیا دیوونه این چه کاری بود کردی دیوونه چرا زندگیتو با یکی شروع کردی که چند وقت دیگه شهید میشه و تو میمونی و خاطراتش؟این چه کاری بود که کردی
نفس در جواب افکار منفی ذهن اش گفت خانوم حضرت زینب گفته استاد حالا حالا ها نمیره پس نگران نباش
تا به خود آمد استاد حسینی را دید که کنارش ایستاده و به او نگاه میکند با دیدن چشم های نگران نفس گفت : بریم بشینیم؟
نفس:بریم
سپس هر دو به سمت جایگاهی که برایشان آماده کرده بودند.
نفس فکر میکرد صدای تپش قلبش را میشنوند . حق داشت نگران باشد نفس دختر پر آرزویی بود اما به قول محمد مهدی قلبش درگیر شده بود ولی ترس داشت از شهادت مردی که تا لحظاتی دیگر مردش میشود همیشه با خود میگفت همسران شهدا چگونه این همه سختی را تحمل میکنند ؟ چرا حالا خودش باید همسر یکی از این مردان شود؟
صدای عاقد باعث شد نفس از افکارش بیرون بیاید
استاد حسینی در گوش نفس زمزمه کرد:
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
انکاهه سنتی فمن رعب آن سنتی علیک منی دوشیزه مکرمه سرکار خانوم نفس آروین آیا به بنده وکالت می دهید شما را به عقد دائم و همیشگی آقای محمد حسین حسینی در بیاورم؟
هانیه سریع گفت : عروس رفته گل بچینه
باز هم استاد حسینی در گوش نفس زمزمه کرد:
یک قدم مانده به خندیدن گل..
چه میکنی مرد؟نکن این کار با قلب پر از استرس این دختر
عاقد : برای بار دوم میپرسم : آیا وکیلم؟
این بار پریناز گفت: عروس رفته گلاب بیاره
و باز هم زمزمه ی استاد حسینی:
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ..
عاقد: برای بار سوم میپرسم آیا وکیلم
استاد این بار آرام تر گفت :
یک نفس مانده به شکوفهِ شدن گل ..
نفس ، نفسی کشید و گفت : با اجازه ی آقا صاحب الزمان و پدر و مادرم و بزرگ ترای مجلس بله
و سرش را پایین انداخت
همه شروع به تبریک گفتن ها کردند .
مادر آقای حسینی آمد و نفس را در آغوش گرفت و گفت : مبارک باشه عروس گلم باور کن تو با هانیه برام یکی هستید تازه شاید تو رو بیشتر دوست داشته باشم.
هانیه داد زد: مامانننننن نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار؟
همگی خندیدند و زن برادر استاد حسینی به سوی نفس آمد و گفت : خوشبخت بشی جاری جون
بعد از آن هانیه آمد و گفت : نفففس میکشمت مامانم تو رو از من بیشتر دوست داره
استاد حسینی به دفاع همسرش بر خواست و گفت : هویییی من برگ چغندرم؟
امیر و امین با هم اومدند و گفتند : تسلیت میگیم محمد حسین
استاد حسینی : اونوقت چرا؟
امیر : به خاطر اینکه نفس زنت شده
استاد حسینی : اینکه جای شکر داره
امین : عهههه وقتی یه غذایی درست کرد که راهی بیمارستان شدی میفهمی ما چی گفتیم.
استاد حسینی دست نفس را گرفت و گفت: آبروی خانوممو نبرید
نفس باز هم سرخ و سفید شد
امیر رو به امین گفت : امین بیا بریم این صحنه ها مناسب مجردا نیستا
امین: راست میگیا ولی داش محمد حسین اگه نفس اذیتت کرد بگو تا ما حسابی ادبش کنیم
استاد حسینی لبخندی زد و گفت:فکر نکنم کار به اونجا ها برسه
یکی یکی اتاق را ترک کردند و نفس ماند و استادی که حالا همسرش بود.
نفس خسته از امروز روی صندلی نشست و استاد هم کنارش نشست
استاد حسینی:حالت خوبه نفس
نفس با شنیدن اسمش از زبان استاد اختیار از دست داد و چشم در چشم شد با کسی که الان بهش محرمه
مدتی در چشم هم خیره بودند که استاد سکوت را شکست و گفت :
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم
لاادری...
نمیدونم وقتی پیشتم چرا اینطور میشم
نمیدونم...
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت.۲۶تا۲۸ نفس یعنی تموم شد؟نفس اینجا چخبره دختر تو داری عروس میشیا دیوونه
#کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت۲۹تا۳۱
و چقدر این نوای شیرین به جان محمد حسین خوش آمد
برگشت و به نفسش نگاهی کرد و با قدم های بلند در کنارش قرار گرفت و گفت :
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به نامم بزن بانو
نفس سر بالا آورد دیگر تحمل نداشت این مرد واقعا مرد بود برای نفس ، چشمانش در چشمان محمد حسین گره خورد و لبخندی زد و گفت :
خوشا آن دل که دلدارش تو باشی
محمد حسین: چه عجب زبون باز کردی بانو ولی بزار ادامشو من بگم خوشا جانی که جانانش تو باشی
نفس لبخندی زد محمد حسین دستش را به طرف
نفس دراز کرد و با لبخند مهربانی گفت :
نفس جان میدونم که تو خیلی پاک و نجیبی و این از شرم و حیاته که نمیتونی با من راحت باشی عزیزم ..ولی اینا همه با مرور زمان درست میشه نگران نباش
نفس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد
محمد حسین دوباره گفت : و چند تا نکته رو خواستم بهت بگم
اول اینکه من و تو تو محیط خارج از دانشگاه یه زن و شوهریم
و دوم توی دانشگاه هم فقط استاد و شاگردیم
شما هم مسائل دانشگاهتو به من به عنوان همسرت میگی نه استاد
تا اینجا اوکی شد؟
نفس: بله
محمد حسین: و نکته آخر یه سوالی داشتم ازت میتونم بپرسم؟
نفس: بله بفرمایید
نفس در ذهنش گفت :
یک حرف؛،،،
یک زمستان
آدم را گرم نگه می دارد...!!!
بعضی اوقات حرف ها چه قدرتی دارند.
حرف ها چه قدرتی دارند که اینگونه نفس را ویران میکند؟شاید چون گوینده این حرف ها را با عشق میگوید؟نه؟
حرف ها چه کارها
که نمی کنند!!!!
تمام کن مرد ندا های عاشقانه ات را که اگر ادامه دهی اش دیوانه تر میشوم.
استاد حسینی:نفس خانوم شمام یچیزی بگو دیگه؟
نفس:اُست...
محمد حسین بینی نفس را خیلی آرام کشی و گفت : هییییس
استاد چیه؟ بگو محمد حسین
نفس : چییی
محمد حسین مصمم گفت : بگو محمد حسین
نفس : ام ا ا چ.
محمد حسین اخم ساختگی کرد و روی صندلی با دو انگشتش ضرب گرفت و گفت : منتظرم
بعد از چند دقیقه سخت برای نفس محمد حسین گفت : خیلی خب منم میرم به امین و امیر میگم فقط از دستم ناراحت نشیا
بعد بلند شد و به سمت در اتاق رفت و تا خواست دستگیره در را بکشد صدایی از نفس آمد
نفس : م ..محمد حسین
محمد حسین: تو به من حسی داری؟
نفس با خود گفت
من به خود میگویم:
چه كسی باور كرد، جنگلِ جانِ مرا
آتشِ عشقِ تو خاكستر كرد؟
محمد حسین ضربه ای آرام به دستش زد و گفت : سوال پرسیدم ازت ؟
نفس در چشم هایش بزاق شد محمد حسین سوالی به او نگاه کرد زبانش بند آمده بود سرش را به علامت بله تکان داد و محمد حسین نفسی از سر آسودگی کشید و گفت : خب خدارو شکر
نفس: شما یعنی تو آنقدر شعر بلدین؟
محمد حسین خنده ای به جمله بندی نفسش کرد و گفت :
زاهد بودم ترانه گـــویم کــــردی
سر حلقه ی بزم و باده جویم کردی
سجاده نشیـــن باوقـاری بــــودم
بازیچه ی کودکان کویم ــکـــردی
نفس : میگم محمد حسین اگه فردا بچه های دانشگاه بفهمن که من و تو من و تو
محمد حسین کارش را راحت کرد و گفت: من و تو زن و شوهریم
نفس: بله همون
محمد حسین:حتما باید بفهمن چون اون دخترایی که من دیدم تا نبینن که من زن دارم دست از سرم بر نمیدارن در ضمن زن به این خوشگلی نگرفتم که کسی نفهمه زنمه
سپس دست نفس را گرفت و گفت : حالا هم بلند شو بریم بیرون که وقت ناهاره
شام هم دعوتیم خونه ی ما
نفس : اما یکم زود نیست واسه رفت و آمد؟
محمد حسین اخم ساختگی کرد و گفت : دیگه نشنوما
محمد حسین و نفس با هم به حال رفتند و امین و امیر نگاه شیطنت آمیزی به آن دو انداختند نفس و محمد حسین روی مبل نشستند .
نفس گفت : این درس جدیده بود من
محمد حسین حرفش را قطع کرد و گفت : قرار شد من تو خونه استادت نباشما
نفس خنده ای کرد که دستی روی شانه اش نشست ،پریناز بود نفس حتیفرصت نکرده بود کامل پریناز را ببیند
چادری پوشیده و خیلی زیبا شده بود مشغول با پریناز بود که نفس سنگینی نگاه برادرش را روی پریناز احساس کرد
نفس به شانه ی محمد حسین زد و گفت : محمد حسین بهت قول میدم چند وقت دیگه باید بریم خواستگاری واسه امیر
محمد حسین:اون وقت زن داداش شما کی هستن؟
نفس اشاره ای به پریناز کرد و باهم خندیدن
برای ناهار نفس در میان خانم ها و محمد حسین هم در میان آقایون
ساعت تقریبا 5 غروب بود و نفس در حال مطالعه جزوه اش
که کسی تقه ای به در زد و داخل شد
نفس : بفرمایید
سپس محمد حسین با لیوانی شیر در قالب در ظاهر شد و نفس لبخندی بهش زد
محمد حسین: خب نفس خانوم مثلا من مهمون شماما منو ول کردی بین اون دو تا برادر زنا که بکشنم؟
حالا هم بلند شو کم کم آماده شو که بریم من میرم لباسی خودمو بپوشم.
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
⚜✨✨✨
اولین تلفن بیسیم رو خدا اختراع کرد واسمشُ گذاشت دعا!
نه سیگنالش رو از دست میده
نه نیازی به شارژ دوباره اش دارین
هر جا هستین ازش خوب استفاده کنید همیشه آنتن میده👌
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفارش های شهید مدافع حرم
🌹حجه الاسلام محمد کیهانی🌹
در وسط میدان نبرد با تروریست های حرامی
#حتما_ببینید
#شهادت_آبانماه۹۵
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بشنوید 👆
🔴 ❌واقعا از کجا به کجا رسیدیم ؟!
⚠️ یه روزی برای پایین آوردن جسد برهنه یه دختر خانوم سه تا شهید دادیم اما حالا ...😔😕
🎙 سجاد فراهانی
کامنت ها را بخوانید 👆➖
#ارثیه_زن_زندگی_هرزگی
#حجاب
#ولنگاری
@Alachiigh
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خبرخوب👌
❤️به افتخار ایران؛ دست و جیغ و هورا
بامداد امروز ماهوارههای ایرانی کوثر و هدهد با پرتابگر سایوز روسیه به فضا پرتاب شدند. این پرتاب، نخستین تلاش بخش خصوصی فضایی کشور برای تولید و پرتاب ماهواره به فضا است که یک گام جدی در صنعت فضایی #ایران محسوب میشود.
🔻ماهواره کوثر یک ماهواره سنجشی با وضوح تصویر بالاست که برای کاربردهای متنوعی از جمله کشاورزی، منابع طبیعی، محیط زیست و مدیریت بحران طراحی شده است.
🔻ماهواره هدهد یک ماهواره کوچک با کاربردهای ارتباطی است که برای ایجاد شبکههای ارتباطی ماهوارهای و اینترنت اشیا طراحی شده است.
این ماهواره میتواند در مناطق دورافتاده و صعبالعبور که دسترسی به شبکههای ارتباطی زمینی محدود است، خدمات ارتباطی ارائه دهد.
#ایران_قوی
#پرتاب_ماهواره
#هدهد
#کوثر
@Alachiigh
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️👆خیلی عالی .. #حتماً_ببینید 👌👌
❌تودهنی استاد #رحیمپور_ازغدی به مزدور فارسیزبان اسرائیل که کمک مردم ایران به لبنان را اشتباه جلوه داد و گفت:
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۲۹تا۳۱ و چقدر این نوای شیرین به جان محمد حسین خوش آمد برگشت و به نفسش نگ
کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت۳۲,۳۴
نفس:چشم قربان
محمد حسین: عه چه بچه حرف گوش کنی
نفس : نه بابا خوش خیال نباش مامانم میگه تا چند صباحی هر چی شوهرت میگه بگو چشم تا بعدش اون به تو بگه چشم
محمد حسین متفکر گفت : عجب معامله ای
در را بست و نفس شروع به انتخاب لباس کرد..
سپس لباس عروسکی آبی رنگ و روسری آسمانی و شلوار بگ یخی اش را به تن کرد و چادر به دست به پایین رفت .
امیر : وای خدایا شکرت یه نفس راحت از دست این نفس میتونیم بکشیم
امین : آخ عاره بخدا دیگه فضول تو خونه نیست
زهرا خانوم : عه پسرا؟
نفس نگاه خصمانه ای به آن دو کرد و با چشمهایش برایشان خط و نشان کشید که محمد حسین گفت :
با این نگاه نفس امید وارم دفعه بعد که میبینمتون زنده باشید.
نفس : احتمالش خیلی کمه
همگی خندیدند و نفس پدر و مادرش را بوسید و محمد حسین هم آنها را در آغوش گرفت و با امین و امیر دست داد .
امیر : آقا محمد حسین ؟
محمد حسین: جانم داداش؟
امیر: به این نفس خانوم یاد بده از برادران بزرگ ترش خداحافظی کنه بعد بره .
محمد حسین خندید که نفس با قیافه بامزه ای به خود گرفت و گفت :
عه ببخشید داداش امیر بعدم به سمت امین رفت و گفت :
شرمندم داداش بزرگه
میخواید از دلتون دربیارم ؟
تا من شرمگین رو اف بفرمایین؟
امین و امیر سری به تایید تکان دادند.
نفس در ذهنش نقشه پلیدی کشید و با خود گفت حالا که کنار هم نشستن میشه انجامش داد.
به سمت امین و امیر رفت و کشیده گفت : چشششششم
جلو رفت و کمی روی کاناپه خم شد و دست راستش رو به سمت سر امین و دست چپش رو به سمت امیر برد و سر هایشان را آرام به هم کوبید .
و بعد هم صدای خنده آمد امین و امیر بلند شدن و به دنبال نفس دویدند نفس هم با دیدن محمد حسین تکیه گاهی برای فرار پیدا کرد و خودش را پشتش پنهان کرد .
و صدای خنده های زهرا خانوم و حاج محسن چقدر شیرین بود .
امین و امیر جلو آمدند و گفتند :
محمد حسین نفسو بده و خودتو نجات بده
محمد حسین دست نفس رو گرفت و گفت :
عمرا بزارم جلوی من اذیتش کنیدا نگاه شیطنت آمیزی به قیافه نفس زنان نفس انداخت و ادامه داد حالا اگه من نبودم یه عالمه اذیتش کنید دمتونم گرم
امین و امیر : چشششششم حتما
نفس : محمد حسین؟!!!
محمد حسین قهقهه ای زد و گفت : شوخی کردم بابا
بعد هم به سمت امین و امیر رفت و گفت : وای به حالتون اگه بشنوم اذیتش کردینا...
امین و امیر که قدرت تکلم از دست داده بودند با چشم برای نفس خط و نشان کشیدند.
و نفسی که خیالش راحت بود و تا زمانی که محمد حسین در کنارش بود زورگویی و فرمانروایی میکرد .
نفس زبانش را بیرون آورد و گفت : حییییییحححح
حاج محسن آنقدر خندیده بود تعادل از دست داد و روی مبل نشست .
نفس و محمد حسین خداحافظی کردند
و بعد از خداحافظی از جمع با محمد
حسین به سمت ماشین رفتند.
محمد حسین:
آفرین نفس خوب حسابشونو رسوندیا
آیا تو یک نفری؟
یا مجموعه نفراتی؟
یا ترکیبی از اشارههای سراسر تصادفی از
چهرههای عزیزی هستی که میشناختهام؟!
نفس خواست بگوید اوهم شعر بلد است و گفت:
دل زان توست، بر سر جان گر سخن بُوَد
قسمت کنیم با تو
محمد حسین: نفس میدونی که من خیلی دوستت دارم؟
نفس : شما میدونی من چقد دوستت دارم؟
محمد حسین:هه نه بابا پس شمام آره و رو نمیکردی
کمی دیگر حرف زدند و مقابل خانه ای ویلایی پارک کردند و نفس و محمد حسین دست در دست هم وارد خانه شدند.
شیدا خانوم در را باز کرد و نفس را در آغوش کشید و گفت : سلام عزیز دلم خوبی دورت بگردم خوش اومدی به خونت
نفس : ممنون مامان جان
که دست پدرانه ای جلویش قرار گرفت پدر محمد حسین بود سید حمید،
نفس دستش را فشرد .
و بعد هم هانیه که در آغوش نفس پرید
شاید به این خاطر هانیه با نفس آنقدر راحت و خودمانی بود که نفس هم سن و سال خودش است.
و همان دختر و پسر جوان
دختر جلو آمد و گفت : نفس جون یاس هستم زن برادر آقا محمد حسین
آن مرد هم جلو آمد و گفت : زن داداش بنده هم محمد میعاد هستم برادر ایشون
نفس با لبخند گفت : خوش بختم
سپس به سمت اتاق محمد حسین راهی شد برای تعویض لباس
وقتی در آینه موهایش را باز کرد محمد حسین گفت: اووووووو چه بلند و قشنگگگ
میشه من ببندمش؟
نفس کشش را دستش داد و محمد حسین موهای نفس را بست زمانی که موهایش در دست محمد حسین بود نفس متعجب برگشت و گفت:
هوییییی تو از کجا بلدی آنقدر موهای یه دختر رو خوب ببندی؟
محمد حسین :
خب وقتی واسه زنای قبلیم میبستم یاد گرفتم
نفس مشتش را به سمت بازویش روانه کرد و گفت : محمد حسین اگه روزی بفهمم به غیر از من زنی تو زندگی
محمد حسین:عی بابا شوخی کردما بی جنبه زن به این خوشگلی دارم چرا باید یه زن دیگه بگیرم؟
نفس : اینکه بلهههه
محمدحسین : اعتماد به سقف و
پس از آماده شدن نفس به بیرون رفتند و شب به خوبی سپری شد .
👇👇