سبزیفروشی که میخواست مدافع حرم شود، اما در کربلا آسمانی شد
موهایش خرمایی روشن و چهرهاش طوری بود که رفقایش به شوخی میگفتند: «داداش سعید را میشود جای مانکن و توریستهای خارجی جا زد؛ فقط نمیدانیم چرا سر از سبزیفروشی درآورده؟!» خودش اما خاکیتر از این تعریفها بود. چفیه به سر میبست جاروی بلند برمیداشت و تا رمق داشت، کار میکرد. عکس نشسته روی خاک را با جارو و در حالی که لیوان چای موکب به دست داشت، خیلی دوست داشت، همان عکسی که پیراهن مشکی با نوشته مدافعان حرم پوشیده بود. هر جا حرف از حرم و اهلبیت (ع) بود، خودش را میرساند. از بالای داربست موکب که پایین افتاد، لبخند زده بود تا دوستانش نترسند. ضربه اما کاری بود؛ کارِ خادم حسینی را به مرگ «شهادتگونه»، اهدای عضو و زندگی به بیماران چشمبهراه پیوند اعضا کشاند.
میخواستند موکب فاطمهالزهرا (س) را در نجف برای زائران اربعین آماده کنند. تقدیر جور دیگری رقم خورد. جوانِ سبزیفروش که آرزوی دفاع از حرم بر دلش مانده بود آسمانی و اعضایش اهدا شد. او کسی نیست؛ جز خادمالحسین (ع) «سعید امیرزاهدی»
#سعید_امیر_زاهدی
#شادیروحِبلندشصـلـوات🕊