eitaa logo
الدولة الزهرائیة عج
575 دنبال‌کننده
510 عکس
639 ویدیو
352 فایل
یکی از نامهایی که روی پرچم حضرت مهدی عج است نام مقدس الدولة الزهرائیة است یعنی دولت فاطمی http://eitaa.com/joinchat/2080309258Cc6c103cb84
مشاهده در ایتا
دانلود
❖﷽❖ 📜207 - وفی روایة أخری عن جماعة من الشیوخ أنّ حکیمة حدّثت بهذا الحدیث وذکرت أنّه کان لیلة النصف من شعبان وأنّ أمّه نرجس وساقت الحدیث إلی قولها: فإذا أنا بحسّ سیّدی وبصوت أبی محمّدعلیه السلام وهو یقول: یا عَمَّتِی هاتِی ابْنِی إِلَیَّ. فکشفت عن سیّدی. فإذا هو ساجد متلقّیاً الأرض بمساجده وعلی ذراعه الأیمن مکتوب «جآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» فضممته إلیّ فوجدته مفروغاً منه فلفّفته فی ثوب و حملته إلی أبی محمّدعلیه السلام وذکروا الحدیث إلی قوله أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وأن محمّداً رسول اللَّه وأنّ علیاً أمیر المؤمنین حقاً، ثمّ لم یزل یعد السادة الأوصیاء إلی أن بلغ إلی نفسه ودعا لأولیائه بالفرج علی یدیه، ثمّ أحجم. وقالت: ثمّ رفع بینی وبین أبی محمّدعلیه السلام کالحجاب فلم أر سیّدی، فقلت لأبی محمّد: یا سیّدی! أین مولای؟ فقال: أَخَذَهُ مَنْ هُوَ أَحَقُّ مِنْکَ وَمِنّا، ثمّ ذکروا الحدیث بتمامه. وزادوا فیه: فلمّا کان بعد أربعین یوماً دخلت علی أبی محمّدعلیه السلام فإذا مولانا الصاحب یمشی فی الدار، فلم أر وجهاً أحسن من وجهه ولا لغة أفصح من لغته. فقال أبومحمّدعلیه السلام: هذَا المَوْلُودُ الکَرِیمُ عَلَی اللَّهِ - عزّوجلّ -. فقلت: سیّدی أری من أمره ما أری وله أربعون یوماً. فتبسّم وقال: یا عَمَّتِی أَ ما عَلِمْتَ أَنّا مَعاشِرَ الأَئِمَّةِ نَنْشَأُ فِی الْیَوْمِ ما یَنْشَأُ غَیْرُنا فِی السَّنَةِ. فقمت، فقبّلت رأسه وانصرفت، ثمّ عدت وتفقّدته فلم أره، فقلت لأبی محمّدعلیه السلام: ما فعل مولانا؟ فَقالَ: یا عَمَّةَ اسْتَوْدَعْناهُ الَّذِی اسْتَوْدَعَتْ أُمُّ مُوسی 📝13 / 207 - در حدیثی دیگر، جماعتی از بزرگان نقل کرده‌اند که حکیمه گفته است: ولادت حضرت [صاحب الزمان] در نیمه شعبان بوده و مادرش نرجس است. حکیمه حدیث را ذکر کرده تا به اینجا که گفته: من حرکت سیّد و مولای خودم را دیدم و امام حسن هم فرمودند: عمه جان! پسرم را بیاور. ❣ من پرده را برداشتم یکدفعه دیدم که مولای من بر روی مواضع سجده خود [دو انگشت شصت پا - دو زانو - دو کف دست و پیشانی] به سجده افتاده و بر مچ دست راستش نوشته شده: «حقّ فرار رسید و باطل مضمحل و نابود شد و [اصولاً] باطل نابود شدنی است». ❣او را به سینه‌ام چسباندم، دیدم پاک و پاکیزه است. پس از آن، حضرت را در پارچه‌ای گذاشته و به محضر امام حسن عسکری‌علیه السلام بردم ❣حضرت فرمودند: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه واشهد انّ محمّداً رسول اللَّه وانّ علیاً امیرالمؤمنین حقاً». سپس تمامی ائمه‌علیهم السلام را یکی پس از دیگری نام برده تا به وجود مبارک خودشان رسیدند و در حقّ محبینشان دعا فرمودند که با دست مبارک حضرت گشایش برایشان ایجاد شود و بعد سکوت فرمودند. ❣حکیمه می‌گوید: سپس گویی بین من و امام حسن‌علیه السلام پرده و حجابی افتاد آنچنان که من ایشان را نمی‌دیدم. پس به ایشان عرض کردم: ای مولای من، سرورم کجاست؟ [چه شده؟] حضرت فرمودند: کسی که از ما و شما نسبت به او سزاوارتر است ولی را گرفت. سپس روایت را به طور کامل بیان کرده‌اند. و به آن افزوده‌اند که ❣حکیمه گفت: پس از چهل روز از این ماجرا به محضر امام حسن عسکری رسیدم؛ ناگاه مولایمان حضرت صاحب را دیدم که در خانه راه می‌رفت. چهره‌ای به زیبایی چهره ایشان و سخنی فصیح تر از کلام ایشان ندیده‌ام. امام حسن‌علیه السلام فرمودند: این نوزاد در پیشگاه خداوندی صاحب احترام خاص است. عرض کردم: سرورم! با این‌که ایشان فقط چهل روز دارند امّا او را [از نظر رشد]شگفت‌آور می‌بینم! حضرت لبخندی زده و فرمودند: عمه جان! مگر نمی‌دانی که ما ائمه در روز به اندازه یک سال دیگران رشد و نمو می‌کنیم؟! پس من برخاسته و سر مبارک حضرت را بوسیده و رفتم، پس از مدتی برای احوال‌پرسی برگشتم، ولی ایشان را ندیدم، پس عرض کردم: سرورم چه شد؟ ❣ فرمودند: عمه جان! او را به همان کسی سپردم که مادر موسی فرزندش را به او سپرد. 📚غیبت/شیخ طوسی کانال الدولة الزهرائیة (عج) در تلگرام https://telegram.me/Aldolatahalzahraeyah کانال الدولة الزهرائیة (عج) در ایتا http://eitaa.com/joinchat/2080309258Cc6c103cb84 🌸🌴🌺 کانال امام مهدی عج http://eitaa.com/joinchat/2080309258Cc6c103cb84 🌱🌱🌱
❖﷽❖ 📜10 / 204 - قالت حکیمة: فلمّا أن صلّیت المغرب والعشاء الآخرة أتیت بالمائدة، فأفطرت أنا وسوسن وبایّتها فی بیت واحد، فغفوت غفوة، ثمّ استیقظت فلم أزل مفکّرة فیما وعدنی أبومحمّدعلیه السلام من أمر ولیّ اللَّه‌علیه السلام فقمت قبل الوقت الّذی کنت أقوم فی کلّ لیلة للصلاة، فصلّیت صلاة الّلیل حتّی بلغت إلی الوتر، فداک یا سیدی! الخلف ممّن هو؟ قال: من سوسن. فأدرت طرفی فیهنّ فلم أر جاریة علیها أثر غیر سوسن. فوثبت سوسن فزعة وخرجت (فزعة) [وخرجت]وأسبغت الوضوء ثُمّ عادت فصلّت صلاة اللّیل وبلغت إلی الوتر، فوقع فی قلبی أنّ الفجر (قد) قرب، فقمت لأنظر فإذا بالفجر الأوّل قد طلع، فتداخل قلبی الشکّ من وعد أبی محمّدعلیه السلام، فنادانی من حجرته: لا تُشَکِّی وَکَأَنَّکَ بِالأَمْرِ السّاعَةَ قَدْ رَأَیْتِهِ إِنْ شآءَ اللَّه تَعالی قالت حکیمة: فاستحییت من أبی محمّدعلیه السلام وممّا وقع فی قلبی، ورجعت إلی البیت وأنا خجلة فإذا هی قد قطعت الصلاة وخرجت فزعة فلقیتها علی باب البیت فقلت: بأبی أنت (وأمّی) هل تحسّین شیئاً؟ قالت: نعم یا عمّة! إنّی لأجد أمراً شدیداً. قلت: لا خوف علیک إن شآء اللَّه تعالی وأخذت وسادة فألقیتها فی وسط البیت، وأجلستها علیها وجلست منها حیث تقعد المرأة من المرأة للولادة، فقبضت علی کفّی وغمزت غمزة شدیدة، ثمّ أنت أنّة وتشهّدت ونظرت تحتها، فإذا أنا بولیّ اللَّه‌علیه السلام متلقّیاً الأرض بمساجده. فأخذت بکتفیه فأجلسته فی حجری فإذا هو نظیف مفروغ منه، فنادانی أبومحمّدعلیه السلام: یا عمّة هلمّی فأتینی بابنی فأتیته به، فتناوله وأخرج لسانه فمسحه علی عینیه ففتحها، ثمّ أدخله فی فیه فحنّکه ثمّ [أدخله فی أذنیه وأجلسه فی راحته الیسری، فاستوی ولیّ اللَّه جالساً، فمسح یده علی رأسه وقال له: یا بُنَیَّ اَنْطِقْ بِقُدْرَةِ اللَّه، فَاسْتَعاذَ وَلِیُ اللَّهِ‌علیه السلام مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ وَاسْتَفْتَحَ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ» و صلّی علی رسول اللَّه‌صلی الله علیه وآله وعلی أمیر المؤمنین والأئمةعلیهم السلام واحداً واحداً حتی انتهی إلی أبیه، فناولنیه أبومحمّدعلیه السلام وقال: یا عَمَّةَ رَدِّیهِ إِلی أُمِّهِ؛ حَتّی تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ. فرددته إلی أمّه و قد انفجر الفجر الثانی، فصلّیت الفریضة و عقبت إلی أن طلعت الشمس، ثمّ ودعت أبا محمّدعلیه السلام وانصرفت إلی منزلی. فلمّا کان بعد ثلاث اشتقت إلی ولی اللَّه، فصرت إلیهم فبدأت بالحجرة الّتی کانت سوسن فیها، فلم أر أثراً ولا سمعت ذکراً فکرهت أن أسأل، فدخلت علی أبی محمّدعلیه السلام فاستحییت أن أبدأه بالسؤال، فبدأنی فقال: (هُوَ) یا عَمَّةُ فِی کَنَفِ اللَّهِ وَحِرْزِهِ وَسِتْرِهِ وَغَیْبِهِ حَتّی یَأْذَنَ اللَّهُ لَهُ، فَإِذا غَیَّبَ اللَّهُ شَخْصِی وَتَوَفّانِی وَرَأَیْتِ شِیعَتِی قَدِ اخْتَلَفُوا فَأَخْبِرِی الثِّقاتِ مِنْهُمْ، وَلیکِنْ عِنْدَکَ وَعِنْدَهُمْ مَکْتُوماً، فَإِنَّ وَلِیَّ اللَّهِ یَغِیبُهُ اللَّهُ عَنْ خَلْقِهِ وَیَحْجُبُهُ عَنْ عِبادِهِ فَلا یَراهُ أَحَدٌ حَتّی یُقدِّمُ لَهُ جَبْرَئِیلُ‌علیه السلام فَرَسَهُ «لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولاً» ادامه مطلب (ترجمه)👇👇
🔰آنچه در باره نرجس مادر قائم روايت شده است كه نامش مليكه دختر يوشع بن قيصر ملك است‏ 📝 ابو الحسين بن محمد بن يحيى شيبانى گويد در سال 286 وارد كربلا شدم و قبر غريب رسول خدا را زيارت كردم و ببغداد برگشتم و در هنگام گرما كه آسمان تافته بود بمقابر قريش رفتم و چون بمشهد امام كاظم عليه السلام رسيدم و تربت رحمت بار او را كه در بساتين آمرزش جاى دارد استشمام كردم با اشكهاى پياپى و ناله‏هاى دمادم بر او گريستم و اشك هر دو چشم مرا گرفته بود و چيزى نميديدم‏ چون اشكم خشك شد و ناله‏ام قطع گرديد ديده گشودم پيرمردى در برابرم بود پشت خميده هر دو شانه كوژ شده پيشانى و هر دو كفش پينه سجده داشت و با ديگرى كه در سر قبر با او بود ميگفت اى برادر زاده عمويت بوسيله اسرار علوم شريفى كه جز سلمان نداشت و آن دو سيد بوى سپردند شرف بزرگى دريافته است عمويت نزديك وفات رسيده و روزهاى آخر عمر را ميگذراند و از اهل ولايت كسى را ندارد كه اسرار خود را بوى سپارد، من با خود گفتم هميشه رنج و تعب ميكشم و سوار شتر و استر براى دانش از اين سو بآن سو ميروم و اكنون گوشم از اين شيخ سخنى ميشنود كه دلالت بر علم جسيم و آثار عظيمى دارد گفتم ايشيخ آن دو سيد كيستند؟ گفت آن دو ستاره كه در سر من رأى بخاك خفتند گفتم من بموالات و شرافت محل اين دو بزرگوار در مقام امامت و وراثت سوگند ميخورم كه در طلب علم آن‏ها و جوياى آثارشان هستم و از جان خود سوگندهاى مؤكد ميخورم كه اسرار آن‏ها را نگهدارم گفت اگر در آنچه گوئى راست و درستى آنچه همراه خود از آثار و اخبار آنان دارى بياور چون كتب مرا وارسيد و روايات آن‏ها را يافت گفت راست گفتى من بشر بن سليمان نخاس از نسل ابو ايوب انصاريم، يكى از دوستان ابى الحسن و ابى محمد (امام دهم و يازدهم) ميباشم و در سر من رأى همسايه آن‏ها بودم گفتم برادر خود را بذكر پاره‏اى از آنچه از كرامات آنها ديدى گرامى دار گفت ✨مولايم ابو الحسن على بن محمد عسكرى مسائل بنده فروشى را بمن آموخت و جز باجازه او خريد و فروش نميكردم و از موارد شبهه كناره گير بودم تا معرفت من در باره آن كامل شد و فرق ميان حلال و حرام را نيكو دانستم، يك شب در خانه خود بودم و پاسى از شب گذشته بود كه كسى درب منزل كوفت شتابانه پشت در دويدم كافور خادم را ديدم كه فرستاده مولايم ابو الحسن بود و مرا خدمت آن حضرت دعوت كرد؛ من جامه پوشيدم و خدمت او رسيدم و ديدم در پشت پرده با پسرش ابو محمد و خواهرش حكيمة گفتگو دارد چون نشستم فرمود اى بشر تو از سران انصارى و ولايت ائمه هميشه پشت در پشت در ميان شما بوده و شما مورد اعتماد ما خانواده هستند و من ميخواهم شرف يكى از اسرار امامت را بهره تو گردانم و تو را براى خريدن يك كنيزى گسيل دارم، آن حضرت نامه‏اى بخط و زبان رومى نوشت و بست و مهر آن را بآن زد و كيسه زردى كه يك صد و هشت اشرفى در آن بود آورد آنها را بمن داد، فرمود اينها را بگير و برو بغداد و ظهر فلان روز در معبر نهر فرات حاضر شو در اطراف تو زورقهاى اسيران ميرسند و خريداران و وكلاء افسران بنى عباس دور آنها را ميگيرند و جمعى از جوانان بغداد هم مى آيند، چون چنين ديدى دورا دور بنده فروشى بنام عمر بن يزيد نخاس تا آخر روز پاس بده و چون كنيزى را كه صفات چنين و چنان دارد و دو پارچه حرير نازك پوشيده است براى فروش بيرون آورد از گشودن رو و لمس خريدار و اطاعت آنان سرباز زند و از پشت رو بند نازكى كه
📝محمّد بن عبد اللّه گويد: پس از درگذشت ابو محمّد عليه السّلام به نزد حكيمه دختر امام جواد عليه السّلام رفتم تا در موضوع حجّت و اختلاف مردم و حيرت آنها در بارۀ او پرسش كنم. گفت: بنشين، و من نشستم، سپس گفت: 💎اى محمّد! خداى تعالى زمين را از حجّتى ناطق و يا صامت خالى نمى‌گذارد و آن را پس از حسن و حسين عليهما السّلام در دو برادر ننهاده است و اين شرافت را مخصوص حسن و حسين ساخته براى آنها عديل و نظيرى در روى زمين قرار نداده است جز اينكه خداى تعالى فرزندان حسين را بر فرزندان حسن عليهما السّلام برترى داده، همچنان كه فرزندان هارون را بر فرزندان موسى به فضل نبوّت برترى داد، گرچه موسى حجّت بر هارون بود، ولى فضل نبوّت تا روز قيامت در اولاد هارون است 🔺 و به ناچار بايستى امّت يك سرگردانى و امتحانى داشته باشند تا مبطلان از مخلصان جدا شوند و از براى مردم بر خداوند حجّتى نباشد و اكنون پس از وفات امام حسن عسكرىّ‌ عليه السّلام دورۀ حيرت فرا رسيده است. گفتم: اى بانوى من! آيا از براى امام حسن عليه السّلام فرزندى بود؟ تبسّمى كرد و گفت: اگر امام حسن عليه السّلام فرزندى نداشت پس امام پس از وى كيست‌؟ با آنكه تو را گفتم كه امامت پس از حسن و حسين عليهما السّلام در دو برادر نباشد. گفتم: اى بانوى من! ولادت و غيبت مولايم عليه السّلام را برايم بازگو. گفت: آرى، كنيزى داشتم كه بدو نرجس مى‌گفتند، برادرزاده‌ام به ديدارم آمد و به او نيك نظر كرد، بدو گفتم: اى آقاى من! دوستش دارى او را به نزدت بفرستم‌؟ 🕊فرمود: نه عمّه جان! امّا از او در شگفتم! گفتم: شگفتى شما از چيست‌؟ فرمود: به زودى فرزندى از وى پديد آيد كه نزد خداى تعالى گرامى است و خداوند به واسطۀ او زمين را از عدل و داد آكنده سازد، همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد، گفتم: اى آقاى من! آيا او را به نزد شما بفرستم‌؟ فرمود: از پدرم در اين باره كسب اجازه كن، گويد:جامه پوشيدم و به منزل امام هادى عليه السّلام درآمدم، سلام كردم و نشستم و او خودآغاز سخن فرمود و گفت :اى حكيمه! نرجس را نزد فرزندم ابى محمّد بفرست، گويد: گفتم: اى آقاى من! بدين منظور خدمت شما رسيدم كه در اين باره كسب اجازه كنم، فرمود: اى مباركه! خداى تعالى دوست دارد كه تو را در پاداش اين كار شريك كند و بهره‌اى از خير براى تو قرار دهد، حكيمه گويد: بى‌درنگ به منزل برگشتم و نرجس را آراستم و در اختيار ابو محمّد قرار دادم و پيوند آنها را در منزل خود برقرار كردم و چند روزى نزد من بود سپس به نزد پدرش رفت و او را نيز همراهش روانه كردم. حكيمه گويد: امام هادى عليه السّلام درگذشت و ابو محمّد بر جاى پدر نشست و من همچنان كه به ديدار پدرش مى‌رفتم به ديدار او نيز مى‌رفتم. يك روز نرجس آمد تا كفش مرا برگيرد و گفت: اى بانوى من كفش خود را به من ده! گفتم: بلكه تو سرور و بانوى منى، به خدا سوگند كه كفش خود را به تو نمى‌دهم تا آن را برگيرى و اجازه نمى‌دهم كه مرا خدمت كنى، بلكه من به روى چشم تو را خدمت مى‌كنم. ابو محمّد عليه السّلام اين سخن را شنيد و گفت: اى عمّه! خدا به تو جزاى خير دهاد و تا هنگام غروب آفتاب نزد امام نشستم و به آن جاريه بانگ مى‌زدم كه لباسم را بياور تا بازگردم! امام مى‌فرمود: خير، اى عمّه جان! امشب را نزد ماباش كه امشب آن مولودى كه نزد خداى تعالى گرامى است و خداوند به واسطۀ او زمين را پس از مردنش زنده مى‌كند متولّد مى‌شود، گفتم: اى سرورم! از چه كسى متولّد مى‌شود و من در نرجس آثار باردارى نمى‌بينم. فرمود: از همان نرجس نه از ديگرى. حكيمه گويد: به نزد او رفتم و پشت و شكم او را وارسى كردم و آثار باردارى در او نديدم، به نزد امام برگشتم و كار خود را بدو گزارش كردم، تبسّمى فرمود و گفت: در هنگام فجر آثار باردارى برايت نمودار خواهد گرديد، زيرا مثل او مثل مادر موسى عليه السّلام است كه آثار باردارى در او ظاهر نگرديد و كسى تا وقت ولادتش از آن آگاه نشد، زيرا فرعون در جستجوى موسى، شكم زنان باردار را مى‌شكافت و اين نيز نظير موسى عليه السّلام است. حكيمه گويد: به نزد نرجس برگشتم و گفتار امام را بدو گفتم و از حالش پرسش كردم، گفت: اى بانوى من! در خود چيزى از آن نمى‌بينم، حكيمه گويد: تا طلوع فجر مراقب او بودم و او پيش روى من خوابيده بود و از اين پهلو به آن پهلو نمى‌رفت تا چون آخر شب و هنگام طلوع فجر فرارسيد هراسان از جا جست و او را در آغوش گرفتم و بدو «اسم اللّه» مى‌خواندم، 🕯ابو محمّد عليه السّلام بانگ برآورد و فرمود: سورۀ إنّا أنزلنا بر او برخوان! و من بدان آغاز كردم و گفتم: حالت چون است‌؟ گفت: امرى كه مولايم خبر داد در من نمايان شده است و من همچنان كه فرموده بود بر او مى‌خواندم و جنين در شكم به من پاسخ داد و مانند من قرائت كرد و بر من سلام نمود.
❖﷽❖ 📜المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)- عَنْ غِیَاثِ بْنِ أَسَدٍ قَالَ: سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِیَّ یَقُول: لَمَّا وُلِدَ الْخَلَفُ الْمَهْدِیُّ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سَطَعَ نُورٌ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ إِلَی عَنَانِ السَّمَاءِ ثُمَّ سَقَطَ لِوَجْهِهِ سَاجِداً لِرَبِّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ هُوَ یَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ‌قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ* إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ قَالَ وَکَانَ مَوْلِدُهُ لَیْلَهًَْ الْجُمُعَهًِْ. 📝امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از غیاث‌بن‌اسد روایت است که می‌گوید: از محمّدبن‌عثمان (رحمة الله علیه) شنیدم: چون امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) متولّد گردید نوری از بالای سر مبارکش به آسمان تابید. سپس صورت به خاک نهاد و خدا را سجده کرد. آنگاه سر برداشت و فرمود: اشْهَدُ انْ لا الهَ الّا اللهُ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ و نیز محمّدبن‌عثمان گفت که ولادت امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شب جمعه بود. 📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۵۰۰ بحارالأنوار، ج۵۱، ص۱۵/ کمال الدین، ج۲، ص۴۳۳/ دلایل الإمامهًْ، ص۱۴۷/ نورالثقلین کانال الدولة الزهرائیة (عج) در تلگرام @Aldolatahalzahraeyah کانال الدولة الزهرائیة (عج) در ایتا http://eitaa.com/joinchat/2080309258Cc6c103cb84
❖﷽❖ 📜حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ عِصَامٍ‌ رَضِيَ‌ اللَّهُ‌ عَنْهُ‌ قَالَ‌ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ الْكُلَيْنِيُّ‌ قَالَ‌ حَدَّثَنَا عَلِيُّ‌ بْنُ‌ مُحَمَّدٍ قَالَ‌: وُلِدَ الصَّاحِبُ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ لِلنِّصْفِ‌ مِنْ‌ شَعْبَانَ‌ سَنَةَ‌ خَمْسٍ‌ وَ خَمْسِينَ‌ وَ مِائَتَيْنِ. 📝 عليّ‌ بن محمّد گويد: صاحب الزّمان عليه السّلام در نيمۀ شعبان سال دويست و پنجاه و پنج متولّد گرديد. 📚 كمال الدين و تمام النعمة - 2، صفحه 154/باب42/حدیث4 کانال الدولة الزهرائیة (عج) در تلگرام @Aldolatahalzahraeyah کانال الدولة الزهرائیة (عج) در ایتا http://eitaa.com/joinchat/2080309258Cc6c103cb84
❖﷽❖ 📜حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ مَاجِيلَوَيْهِ‌ وَ مُحَمَّدُ بْنُ‌ مُوسَى بْنِ‌ الْمُتَوَكِّلِ‌ وَ أَحْمَدُ بْنُ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ يَحْيَى الْعَطَّارُ رَضِيَ‌ اللَّهُ‌ عَنْهُمْ‌ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَحْيَى الْعَطَّارُ قَالَ‌ حَدَّثَنِي إِسْحَاقُ‌ بْنُ‌ رِيَاحٍ‌ الْبَصْرِيُّ عَنْ‌ أَبِي جَعْفَرٍ الْعَمْرِيِّ‌ قَالَ‌: لَمَّا وُلِدَ السَّيِّدُ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌ أَبُو مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ ابْعَثُوا إِلَى أَبِي عَمْرٍو فَبُعِثَ‌ إِلَيْهِ‌ فَصَارَ إِلَيْهِ‌ فَقَالَ‌ لَهُ‌ اشْتَرِ عَشَرَةَ‌ آلاَفِ‌ رِطْلِ‌ خُبْزٍ وَ عَشَرَةَ‌ آلاَفِ‌ رِطْلِ‌ لَحْمٍ‌ وَ فَرِّقْهُ‌ أَحْسَبُهُ‌ قَالَ‌ عَلَى بَنِي هَاشِمٍ‌ وَ عُقَّ‌ عَنْهُ‌ بِكَذَا وَ كَذَا شَاةً‌. 📝 ابو جعفر عمرىّ‌ گويد: چون سيّد عليه السّلام متولّد شد امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود: به دنبال ابو عمرو بفرستيد و چون به دنبال او فرستادند و به نزد امام آمد، بدو فرمود: ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت خريدارى كن، به گمانم فرمود آن را ميان بنى هاشم تقسيم نما و چندان و چند گوسفند براى او عقيقه كن. 📚كمال الدين و تمام النعمة - 2، صفحه 156/باب42/حدیث6 کانال الدولة الزهرائیة (عج) در تلگرام @Aldolatahalzahraeyah کانال الدولة الزهرائیة (عج) در ایتا http://eitaa.com/joinchat/2080309258Cc6c103cb84
📜وفی روایة أخری عن جماعة من الشیوخ أنّ حکیمة حدّثت بهذا الحدیث وذکرت أنّه کان لیلة النصف من شعبان وأنّ أمّه نرجس وساقت الحدیث إلی قولها: فإذا أنا بحسّ سیّدی وبصوت أبی محمّدعلیه السلام وهو یقول: یا عَمَّتِی هاتِی ابْنِی إِلَیَّ. فکشفت عن سیّدی. فإذا هو ساجد متلقّیاً الأرض بمساجده وعلی ذراعه الأیمن مکتوب «جآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» فضممته إلیّ فوجدته مفروغاً منه فلفّفته فی ثوب و حملته إلی أبی محمّدعلیه السلام وذکروا الحدیث إلی قوله أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وأن محمّداً رسول اللَّه وأنّ علیاً أمیر المؤمنین حقاً، ثمّ لم یزل یعد السادة الأوصیاء إلی أن بلغ إلی نفسه ودعا لأولیائه بالفرج علی یدیه، ثمّ أحجم. وقالت: ثمّ رفع بینی وبین أبی محمّدعلیه السلام کالحجاب فلم أر سیّدی، فقلت لأبی محمّد: یا سیّدی! أین مولای؟ فقال: أَخَذَهُ مَنْ هُوَ أَحَقُّ مِنْکَ وَمِنّا، ثمّ ذکروا الحدیث بتمامه. وزادوا فیه: فلمّا کان بعد أربعین یوماً دخلت علی أبی محمّدعلیه السلام فإذا مولانا الصاحب یمشی فی الدار، فلم أر وجهاً أحسن من وجهه ولا لغة أفصح من لغته. فقال أبومحمّدعلیه السلام: هذَا المَوْلُودُ الکَرِیمُ عَلَی اللَّهِ - عزّوجلّ -. فقلت: سیّدی أری من أمره ما أری وله أربعون یوماً. فتبسّم وقال: یا عَمَّتِی أَ ما عَلِمْتَ أَنّا مَعاشِرَ الأَئِمَّةِ نَنْشَأُ فِی الْیَوْمِ ما یَنْشَأُ غَیْرُنا فِی السَّنَةِ. فقمت، فقبّلت رأسه وانصرفت، ثمّ عدت وتفقّدته فلم أره، فقلت لأبی محمّدعلیه السلام: ما فعل مولانا؟ فَقالَ: یا عَمَّةَ اسْتَوْدَعْناهُ الَّذِی اسْتَوْدَعَتْ أُمُّ مُوسی 📝در حدیثی دیگر، جماعتی از بزرگان نقل کرده‌اند که حکیمه گفته است: ولادت حضرت [صاحب الزمان] در نیمه شعبان بوده و مادرش نرجس است. حکیمه حدیث را ذکر کرده تا به اینجا که گفته: من حرکت سیّد و مولای خودم را دیدم و امام حسن هم فرمودند: عمه جان! پسرم را بیاور. من پرده را برداشتم یکدفعه دیدم که مولای من بر روی مواضع سجده خود [دو انگشت شصت پا - دو زانو - دو کف دست و پیشانی] به سجده افتاده و بر مچ دست راستش نوشته شده: «حقّ فرار رسید و باطل مضمحل و نابود شد و [اصولاً] باطل نابود شدنی است». او را به سینه‌ام چسباندم، دیدم پاک و پاکیزه است. پس از آن، حضرت را در پارچه‌ای گذاشته و به محضر امام حسن عسکری‌علیه السلام بردم حضرت فرمودند: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه واشهد انّ محمّداً رسول اللَّه وانّ علیاً امیرالمؤمنین حقاً». سپس تمامی ائمه‌علیهم السلام را یکی پس از دیگری نام برده تا به وجود مبارک خودشان رسیدند و در حقّ محبینشان دعا فرمودند که با دست مبارک حضرت گشایش برایشان ایجاد شود و بعد سکوت فرمودند. حکیمه می‌گوید: سپس گویی بین من و امام حسن‌علیه السلام پرده و حجابی افتاد آنچنان که من ایشان را نمی‌دیدم. پس به ایشان عرض کردم: ای مولای من، سرورم کجاست؟ [چه شده؟] حضرت فرمودند: کسی که از ما و شما نسبت به او سزاوارتر است ولی را گرفت. سپس روایت را به طور کامل بیان کرده‌اند. و به آن افزوده‌اند که حکیمه گفت: پس از چهل روز از این ماجرا به محضر امام حسن عسکری رسیدم؛ ناگاه مولایمان حضرت صاحب را دیدم که در خانه راه می‌رفت. چهره‌ای به زیبایی چهره ایشان و سخنی فصیح تر از کلام ایشان ندیده‌ام. امام حسن‌علیه السلام فرمودند: این نوزاد در پیشگاه خداوندی صاحب احترام خاص است. عرض کردم: سرورم! با این‌که ایشان فقط چهل روز دارند امّا او را [از نظر رشد]شگفت‌آور می‌بینم! حضرت لبخندی زده و فرمودند: عمه جان! مگر نمی‌دانی که ما ائمه در روز به اندازه یک سال دیگران رشد و نمو می‌کنیم؟! پس من برخاسته و سر مبارک حضرت را بوسیده و رفتم، پس از مدتی برای احوال‌پرسی برگشتم، ولی ایشان را ندیدم، پس عرض کردم: سرورم چه شد؟ فرمودند: عمه جان! او را به همان کسی سپردم که مادر موسی فرزندش را به او سپرد. 📚غیبت/شیخ طوسی/روايت ۲۰۷ کانال الدولة الزهرائیة (عج) در تلگرام @Aldolatahalzahraeyah کانال الدولة الزهرائیة (عج) در ایتا http://eitaa.com/joinchat/2080309258Cc6c103cb84