فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجایند مستان جام الست؟
دلیران عاشق،شهیدان مست....
🌷🌷🌴🌷🌷🌴🌷🌷
|خاطره شهید حاج #قاسم سلیمانی
از #شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
#فرمانده تیپ امام #حسین (ع)
#لشکر ۴۱ ثارالله
سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی سال 1340 هجری شمسی در خانوادهای متدیّن، در روستای زنگی آباد کرمان به دنیا آمد. پدرش ملاحسین مردی مؤمن و عاشق اهل بیت بود، وقتی از دنیا رفت یونس دوازده سال بیشتر نداشت. با شروع زمزمه های انقلاب در حالی که دانش آموز دبیرستان بود در تظاهرات و حرکتهای انقلابی نقش جدی داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال ۱۳۶۰ رسماً به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. تدبیر و شجاعت و جسارت او درعملیاتهای مختلف باعث شد تا وی را فرماندهی بنامیم که تمام زندگیاش در جبهههای جنگ خلاصه میشد. خاک شلمچه و عملیات کربلای ۵ با شکوهترین فراز زندگی سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی بود. حماسه شورانگیز حاج یونس دراین عملیات نام بلند او را برای همیشه در کنار سرداران رشید اسلام و مردان بزرگ ایران زمین جاودانه کرده است.
مدت زیادی نبود که خدا به حاج یونس فرزندی داده بود. به حاجی گفتم: حاجی، دلت برای بچّه ات تنگ نشده؟ جبهه و جنگ بس نیست؟ شما به اندازهی خودت در جنگ بودهای! حاج یونس لبخندی زد و گفت: اگر صدتا بچّه هم داشته باشم و روزی صدمرتبه هم خبر بیاورند بچّهات را ازت گرفتهاند، من دست از «خمینی» بر نمیدارم و جبهه و جنگ را به هر چیز دیگری ترجیح میدهم.
حدود ساعت هشت شب، گلولهای به بیل بلدوزر اصابت میکند و ترکشهایی از آن به کتف حاج یونس میخورد. حاج یونس از ترس اینکه خاکریز تمام نشود یا این خبر به گوش حاج قاسم برسد، زخمی شدن خود را به هیچ کدام از نیروها نمیگوید. نیمههای شب، با او تماس گرفتم. صدایش از پشت بیسیم با لرزش خاصی به گوشم رسید. با او کمی صحبت کردم و خواستم ماجرا را بگوید. گفت که زخمی شده است و دوست ندارد حاج قاسم از این جریان مطلع باشد.
بچّههایی که از زخمی شدن او اطلاع پیدا کرده بودند، گفتند که خون زیادی از بدنش رفته و رنگش عوض شده است. سرانجام ساعت چهار صبح که خاکریز تمام شد، حاج یونس را با آمبولانس به بهداری پشت خط منتقل کرده بودند. دو سه روز بعد که ایشان را دیدم. دستش را بسته بود. پرسیدم: «کجا بودی؟» لبخندی زد و گفت: «بیمارستان شهید بقایی اهواز.» گفتم: «خب، چیزی که نیست؟» حاجی لبخندی زد و گفت: «چیزی نیست؛ امّا از بیمارستان فرار کردم! میگفتند به خاطر این جراحت باید در بیمارستان بمانی تا خوب شوی. اجازه نمیدادند بیرون بیایم. من هم دیدم با این دستم که سالم است، میتوانم کار کنم، از آنجا فرار کردم«.
حاج قاسم، اسم تیپ ما را امام حسین(ع) گذاشت
این بار، عملیات سراسری است. برگشتی هم در کار نیست. لشکر ثارالله هم سه تا تیپ تشکیل داده؛ یکی تیپ امام صادق(ع)، یکی تیپ امام سجاد(ع)، یکی هم تیپ امام حسین(ع)، حاج قاسم سلیمانی، اسم تیپ ما را گذاشته تیپ امام حسین(ع) حالا تو دوست داری اسم تیپ ما چه باشد؟ گفتم: «هر کدام را که خودت دوست داری.» حاج یونس گفت: «حاج قاسم، اسم تیپ ما را تیپ امام حسین(ع) گذاشته، من هم می خواهم مثل امام حسین (ع) شهید بشوم.«
بگو شوهر من سرباز امام زمان(عج) است
در سالهای زندگی مشترکمان، من هیچگاه از حاج یونس نشنیدم که از موقعیت خودش در جنگ بگوید. یک بار از او پرسیدم: حاج یونس، تو در لشکر چکارهای؟ از من میپرسند حاج یونس چکاره است، من خودم هم نمیدانم چه جوابی بدهم؟ حاج یونس گفت: بگو شوهر من سرباز امام زمان(عج) است.هیچ وقت من از خودش نشنیدم که او از فرماندهان لشکر است
همسر شهید 👇 👇
قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: من که شهید شدم، مرا باید از روی پا بشناسید. من دوست دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم. چند بار هم گفته بود: اگر یک وقت آمدند و گفتند که حاجی توی بیمارستان است، شما بدانید کار تمام شده است و من شهید شده ام.
همین طور هم شد. آن روز در خانه ی مادرم بودیم که اعلام کردند: فردا تشییع جنازه ی هفت شهید عملیات کربلای پنج زنگی آباد انجام میگیرد. من به مادرم گفتم: «احتمال زیاد دارد که حاج یونس خودش را برای تشییع جنازه شهدا برساند.» به خانه ی خودمان رفتم. اتاق را جارو کردم. کتری را هم پر از آب کردم و روی چراغ گذاشتم. بعد با مادر حاج یونس، اتاق را مرتب کردیم و به خانه ی مادرم آمدیم.
مادر حاج یونس گفت: «من دلم گرفته، میخواهم بروم بیرون تا ببینم بلندگوها چه میگویند.» بعد با عصا بلند شد و بیرون رفت. من هم کارهای فاطمه را کردم و توی روروک گذاشتم و آمدم بیرون. چند لحظه به اتاق برگشتم که چادرم را بردارم و با فاطمه به مسجد برویم. همین که آمدم، دیدم کسی فاطمه را بغل کرده است و صورتش را میبوسد. خوشحال شدم.
در دلم گفتم: حتما حاج یونس برگشته و خودش را به تشییع جنازهی شهدا رسانده، امّا حاج یونس نبود. دو تا از دوستانش بودند: حاج حسین مختارآبادی و حاج قاسم محمدی. وقتی مرا دیدند، رنگشان عوض شد. احوال پرسی کردم و از حاجی خبر گرفتم. پیش خودم فکر کردم که حاج یونس دوستانش را راهی کرده تا زودتر از خودش پیش ما بیایند تا عکس العمل ما را از دور ببیند و خودش حتماً جایی قایم شده است.
حاج حسین مختارآبادی گفت: «حاجی زخمی شده؛ آوردهاندش کرمان.» یکهو دلم ریخت. قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: «اگر کسی آمد و گفت که من زخمی شدهام و مرا به کرمان آوردهاند، شما بدانید که من شهید شدهام.» به حاج حسین گفتم: «پس حاجی شهید شد؟!» حاج حسین گفت: «نه، علی شفیعی شهید شده.» گفتم: «حاجی هم شهید شده.» گفت: «نه، علی اکبر یزدانی شهید شده.» من دیگر عکس العملی نشان ندادم.
به خانه برگشتم، کنار شیر آب رفتم و سرم را انداختم پایین. اشک از چشمانم سرازیر شده بود نمیدانم چقدر گذشت که یک ماشین جلوی خانه نگه داشت و خانمی از آن پایین آمد .مادرم بنا کرد به گریه کردن و زدن خودش. فریاد میزد حاجی شهید شده. حتما حاجی شهید شده.
خانم میگفت: «نه، زخمی شده. ما آمدهایم شما را ببریم پیش حاج یونس.» راست میگفتند. میخواستند ما را پیش حاجی ببرند. ساعت حدود 9 شب بود که ما را به ستاد معراج شهدا بردند. ما را برای دیدن جنازهی حاج یونس بردند. وقتی به معراج شهدا رفتیم، دیدیم تابوت حاج یونس را بر عکس تابوتهای دیگر گذاشتهاند. روی جنازه را که باز کردند، به جای سر حاجی پاهایش بود. من پارچه را کنار زدم. پاهای حاج یونس بود. همیشه به شوخی به من می گفت: هر وقت من شهید شدم، اگر سر نداشتم که هیچی! اگر سر داشتم، میآیی مرا میبینی، دستی روی سر و فکل من می کشی! بعد هم یک عکس از من بردار و پیش خودت نگه دار.
امّا نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم. فردایش فهمیدم که حاجی سر و صورت نداشت. من دست کشیدم روی پاهای حاجی. مصطفی، پسرم، هم بود. میدانید که چشمهایش ضعیف است. دست کشیدم روی پاهای پدر شهیدش و کشیدم به صورتش و چشمهایش. فاطمه هم بود عقلش نمیرسید که پاهای پدرش را ببوسد. کوچک بود. دست های را کشیدم روی پاهای حاجی و کشیدم روی دست و صورت بچّه هایم. خودم هم پاهایش را بوسیدم.او به آرزویش رسیده بود. همیشه در دعاهایش می گفت:- خدایا، اگر من توفیق شهادت داشتم، دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم.
یک روز وقتی که فاطمه هفت ماهه بود، از من پرسید: «فاطمه چند ماهش است؟
«
گفتم: «هفت ماه.»لبخندی زد و گفت: «خیلی خوب است. وقتی من شهید شوم، به راه می افتد. از این طرف خاکم راه می افتد آن طرف، از آن طرف می آید این طرف.»همین طور شد. صبح روز هفتم حاج یونس بود. که فاطمه بنا کرد راه رفتن. سر مزار حاجی در گلزار شهدا، همان طور که حاج یونس گفته بود، یک جا نمی ایستاد. دائم سر قبر از این طرف به آن طرف می رفت.بعد از مراسم هفتم حاج یونس، من به سختی مریض شدم. آنقدر بی حوصله بودم که در حیاط و زیر آفتاب نشسته بودم و حال آوردن یک زیرانداز را هم نداشتم. روی تکه مقوایی نشسته بودم که خوابم برد. در خواب دیدم که حاج یونس آمد. پرسید: «چطوری؟
گفتم: مریضم. به جان خودت به سختی مریضم. حاج یونس، در یک کمپوت را باز کرد و گفت: بلندشو آب های این کمپوت را بخور، حالت خوب می شود. من به سختی بلند شدم و آب کمپوت را سر کشیدم.
شاید ده دقیقه نشد که از خواب پریدم. احساس کردم خوب خوب شده ام. مادر حاج یونس گفت: «خاله، چطوری؟ ناراحتی؟ توی خواب داشتی حرف می زدی!»بنا کردم به گریه کردن. ماجرای خواب حاج یونس را گفتم. بعد بلند شدم و بدون کوچکترین کسالتی، کارهایم را انجام دادم.
از کرامات شهید 👇👇👇
داستانی واقعی از شهید زنگی آبادی
در کرمان از آقایی به نام آقای سعیدی می خواهند که خاطرات این شهیدرا به صورت کتاب در آورد .وآن موقع در حدود ۹۰۰۰۰ تومان به او بدهند .آقای سعیدی به خانه که می آید شروع می کند به خواندن خاطرات شهید اما هر چه فکر می کند به این نتیجه می رسد که خاطرات شهید را برگرداند زیرا همه ی خاطرات شهید از عالم روحانی ومعنوی بوده وبرای نویسنده سخت بوده است که شاید کسی باور نکند.
لذا خاطرات شهید را در جعبه ای می گذارد تا آن را پس بدهد.
صدای زنگ تلفن به صدا در می آید وآقای سعیدی که حوصله ی جواب دادن نداشته سراغ گوشی تلفن نمی رود معمولا تلفن کمتر از ۱دقیقه قطع می شود ولی آقای سعیدی زمانی که می بیند تلفن قطع نمی شود .
گوشی را بر می دارد الو شما؟ سلام علیکم من شهید زنگی آبادی هستم ,آقای سعیدی شما
می توانید خاطرات مرا به صورت کتاب در آوری هر گاه که نیاز داشتیدمن به شما کمک می کنم .بعد تلفن قطع می شود. بعد از مدتی که آقای سعیدی مقداری از مطالب رانوشته بوده ،با خودش فکر می کند که آیا مطالبی که نوشته ام درست است یا خیر؟
یک دفعه آقای سعیدی مشاهده می کند که قلم روی کاغذ شروع به نوشتن کرد بسم الله الرحمن الرحیم آقای سعیدی فلان مطلب را حذف واین مطلب را اضافه کن خلاصه اورا راهنمایی می کند ودر آخر برگه امضا می شود بعدا که بررسی می کنند امضا،امضا شهید وخط ،خط شهید بوده است .
این شهید والا مقام که روحش شاد باشد ,زمانی که می خواسته به جبهه برود به خانمش می گوید :
به پاهایم خوب نگاه کن روزی این پاهایم به دردت می خورد .روزی که تعدادی شهید به استان کرمان آورده بودند، خانم این شهید از روی پاهایش اورا شناسایی می کند .زیرا حاج یونس نذر کرده بوده است که مثل سیدالشهداء سر در بدن نداشته باشد ومثل قمر بنی هاشم اباالفضل دست در بدن نداشته باشد
سردار سرلشکر «حاج قاسم سلیمانی» نامهای خطاب به دختر سردار شهید «حاج یونس زنگیآبادی» نوشته است که در ادامه آن را میخوانید.
بسمه تعالی
دختر عزیزم فاطمه خانم بزرگوار و برادر بسیار عزیز آقا روحالله عزیز
دیدنتان به قدر یک زیارت معصوم بر من اثر معنوی دارد و این را دلیل حضور شهید حاج یونس بزرگ در این بیت نورانی میدانم و اطمینان دارم روح مطهر شهید عزیز من و شما، پیوسته در این بیت شریف آمد و شد دارد.
دخترم همیشه احساس کن او در کنار شماست و شما در محضر فقط پدرت نیستی بلکه در محضر مقام عظمای شهادت هستی.
از خداوند میخواهم تو و همسرت را و فرزندان گلت محمد یونس و صالحه عزیز را در پناه قرآن حفظ بفرماید و از معرفت و نورانیت و حکمت قرآن بهرهمند نماید.
همیشه دوستدار شما سلیمانی
خاک شلمچه و عملیات کربلای5 بود. حماسه شور انگیز حاجی در این عملیات نام زیبای او را برای همیشه در کنار بزرگ مردان قرار داد. ایشان روز پنجم یا ششم عملیات، مورد اصابت ترکش قرار می گیرد و از ناحیه گردن، دست و پا مجروح می گردد. حاج یونس را با تنی چند از برادران ایثارگر از جمله بیسیم چی ایشان با یک وانت به طرف سه راه مرگ می آورند تا از آنجا با قایق به پشت جبهه انتقال دهند که در همین اثنا منطقه بمباران هوایی می شود و سردار رشید اسلام با اصابت راکت به شهادت می رسد. در حالی که سر و دستش از بدن جدا شده بود به آرزوی دیرینه اش که شهادت حسین گونه بود می رسد، و این عملیات بهانه ای شد تا او به معشوقش برسد و شربت شیرین شهادت را بنوشد. البته ایشان نحوه شهادت خود را قبلا پیش بینی کرده بود.
حاج یونس در تاریخ 1365/10/25 به لقاء الله پیوست و در زنگی آباد به خاک سپرده شد. این گونه بود که سرداری از سلاله پاک سرداران دلاور سپاه اسلام، فرماندهی از فرماندهان اسلام، همانند حمزه سیدالشهداء و ابوالفضل العباس(ع) در رکاب امام زمان خود، در راه اعتلای کلمه توحید جان خود را تقدیم کرد و به عرش الهی پیوست. مزار اين سردار رشيد اسلام در روستاي محل زندگي اش" زنگي آباد كرمان" ملجأ و مأمن آزادگان و شيفتگان راه حق مي باشد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💢 چرا رهبر معظم انقلاب بعد از ۸ سال به نماز جمعه میآیند؟
#نشر_حداکثری
#نماز_جمعه_به_امامت_رهبری
#یازده_نکته_درباره_بصیرت
بصیرت، سواد نیست - بینش است.
1⃣🔹 بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی ممکن است همسرِ پیامبر، در برابرِ راهِ پیامبر ایستاده باشد؛
2⃣🔹 بصیرت؛ یعنی اینکه نگاهت به «شخصیت»ها نباشد؛ بلکه همواره به « شاخص »ها چشم بدوزی؛ پس ملاک حق حقیقت است نه شخصیت
3⃣🔹بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی حتی مسجد، میتواند «مسجد ضِرار» باشد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید؛
4⃣🔹 بصیرت؛ یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق، منحرف نکند؛
5⃣🔹 بصیرت؛ یعنی اینکه بتوانی شترِ همسرِ رسول خدا را «پی» کنی و همزمان، حرمت حریم رسول الله (صلی الله علیه و آله) را نگه داری؛
6⃣🔹 بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی جانباز صفین (شمر) میتواند قاتل حسین (علیه السلام) در کربلا باشد؛
7⃣🔹 بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمیتوانی آغازگر باشی اما تا ضربه نهایی، نباید از پا بنشینی
8⃣🔹 بصیرت؛ یعنی اینکه نگذاری فتنهگران، شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند
9⃣🔹 بصیرت؛ یعنی اینکه «مالک اشتر»ها را به تندروی و «ابوموسی اشعری»ها را به اعتدال نشناسی؛
🔟🔹 بصیرت; یعنی اینکه بدانی «معاویه»ها، به سست عنصرهای سپاهِ امیرالمومنین (علیه السلام) " دل بستهاند ؛
1⃣1⃣🔹 بصیرت یعنی اینکه بدانی تاریخ,تکرارمیشود؛ نه با جزئیاتش؛ بلکه با خطوط کلیاش ....
✅ یادمان باشد:👇
وقتی گرگ حمله میکند، با صدای بلند حمله میکند؛ و فرصتی برای واکنش دارید. ( فرار، سازش یا مقاومت ) ؛
اما وقتی موریانه هجوم میآورد، از همان ابتدا بی سر و صدا و تنها به جان محصولات شما میافتد. زمان میبرد تا به هدف برسد، اما بالاخره همه محصول تو را نابود میکند
🔴⚠️ ایستادن در برابر گرگ، " شجاعت " میخواهد و دفع خطر موریانه " بصیرت "
#نشر_حداکثری_دهید
@ammar_1318
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مداحی جدید و سوزناک سیدرضا نریمانی برای فرمانده مدافعان حرم، سپهبد سلیمانی با سبک قدیمی
🌷 تصاویر برای نخستینبار منتشر میشوند.
سردار امشب در جوار ارباب برایمان دعا کن😭😭
📣فوری و مهم
📌 فرصت فردا را از دست ندهید❗️
💢 فردا جمعه، موعد #حماسه_تجدید_بیعت با #امام_خامنه_ای است. تجدید بیعت یعنی تاکید مجدد مردم بر ایمان به ولایت و «ایجاد انگیزهای جدید برای نصرت و اطاعت از نایب امام زمان(عج)». چنین بیعتی در این شرایط لازم نیست❓
🔰تجدید بیعت با امام جامعه، دارای سابقه زیادی در سیره پیامبر اسلام (ص)است. در زمان پیامبر، به عنوان امام و رهبر جامعه، لااقل هفت بار بیعت مشاهده می شود که هرکدام در مقطع خاصی و با هدف خاصی بوده اند که در ادامه به آنها اشاره می شود👇
1️⃣بيعت اسلام
نخستين بيعت آشكار و رسمى در تاريخ اسلام، «بيعت عشيره» است كه در سال سوم بعثت صورت گرفت و پيامبر خواستار بيعت بنى هاشم بر مبنای پذیرش اسلام شد و تنها امام على(ع) كه كم سن ترين افراد آن خاندان بود، با پيامبر(ص) بيعت كرد💯
2️⃣ بیعت عقبه اول
در سال 12 بعثت، دوازده نفر از اهل مدينه به مكّه آمدند و در عَقَبه با پيامبر(ص) ملاقات كردند و با ايشان بيعت نمودند تا نخستين حركت سياسى براى تشكيل حكومت اسلامى آغاز گردد✅
3️⃣ بيعت عقبه دوم
پس از اسلام آوردن تعداد زیادی از مردم مدینه توسط مصعب بن عمير، ، ۷۳ مرد و دو زن از اهالی مدینه، یکسال بعد (سال 13 بعثت) در عقبه با پيامبر(ص) بيعت مجدد كردند تا يك حركت سياسى و نظامى را آغاز کنند.
4️⃣ بيعت رضا
پس از هجرت پيامبر(ص) به مدينه، ایشان هنگام حركت به سمت جنگ بدر از مسلمانان بيعت گرفت. بيعتی که در حديثى از امام صادق(ع)، «بيعة الرضا» ناميده شده است.(1)
5️⃣ بيعت رضوان
اين بيعت در سال ششم هجرى در حديبيّه و در سفرى كه پيامبر(ص) همراه جمعى از مسلمانان براى انجام مناسك عمره رفته بود، انجام گرفت. در پى جلوگيرى مشركان از ورود مسلمانان به مكّه، پيامبر(ص) ياران همراه خود را به اين بيعت فرا خواند . تعداد مسلمانان همراه پيامبر(ص) در اين سفر، از ۱۲۰۰ نفر تا ۱۵۲۵ نفر، گزارش شده است .
6️⃣بيعت پيروزى
پيامبر(ص) پس از فتح مكّه در سال هشتم هجرى، با مردان و زنان، با مفاد جداگانه ای بيعت نمود تا «فرمانبرى از خدا و پيامبر در حدّ توان» و «اسلام ، ايمان و جهاد» یا «اسلام و شهادت» را سرلوحه خود قرار دهند.بر پايه برخى از گزارش ها ، موضوع اين بيعت ، مقاومت تا سر حدّ مرگ و در برخى ، فرار نكردن در نبرد، ذكر شده است
7️⃣ بيعت غدير
آخرين بيعت پيامبر(ص) ، بيعت مسلمانان با امام على (ع) در غدير خُم بود که علاوه بر بیعت با حضرت علی(ع)، پیامبر به مسلمانان دستور داد كه به عنوان رهبر آينده خود بر امام علی(ع) سلام دهند👌
💠 فارغ از اینکه بخواهیم بیعت فردا با رهبر انقلاب را به موارد فوق تطبیق بدهیم، مساله اصلی اینست که همگی تلاش کنیم تا در این بیعت تاریخی حضور داشته باشیم. برخی بزرگان شیعه، تفکیکی میان بیعت در زمان حضور معصوم و در زمان غیبت نکردهاند(2)
🔹 برداشتن مقتدرانه گام دوم انقلاب و گرفتن #انتقام_سخت، نیازمند همراهی قلبی و عمیق مردم با حاکمیت است. در فضای موجود، همراهی مردم با «تجدید بیعت با رهبر انقلاب» محقق می شود. نماز جمعه ای که می تواند مانور قدرتی برای نظام بشمار بیاید و جنگ روانی گسترده دشمن را نیز ناکام بگذارد و خون تازه در رگ های نظام اسلامی جاری کند. بنابراین بدون هیچ تردیدی همه را تشویق به حضور در نمازجمعه تهران کنید. بنظرم این یک وظیفه است💯
#رهبر_من
#حماسه_تجدید_بیعت
(1)دانش نامه عقايد اسلامى: ج۲، ص ۴۰۸ ح ۲۴ .
(2)مکارم، انوار الفقاهة: کتاب البیع، ج۱، ص۵۱۹
هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
❌وای به حال ما اگر بخواهیم آمدن رهبر معظم را به نماز جمعه در این شرایط عادی فرض کنیم.
⚔وقتی شرایط جنگی به اوج میرسد فرمانده شخصاً وارد میدان میشود.
♻️الان نفس دنیا حبس شده و همه گوشها تیز که #قائدالمسلمین چه چیزی میخواهند بگویند.
بعد ما داریم جفنگیات #روحانی را نشر میدهیم از این کانال به آن کانال...
✔️حواسمان هست به دلیل #هوچیگری های دوباره #روحانی و اینکه از زمانی که خبرهای پشت پرده حاکی از نماز جمعه به امامت " #قائدالمسلمین شد چه ریتم تندی گرفته و تند تند مزخرف و توهین و ... میگوید!!؟
#رهبری_معظم_انقلاب
#سردارسلیمانی_فرمانده_سپاه_قدس
#سردار_حاجی_زاده
#سردار_قآنی
تقدیم به امام خامنه ای عزیز
بی صبرانه
ما منتظریم تا بیاید آقا
روحی بفداک یابن آل طاها
ای من به فدای قامت رعنایت
ای شاخه سدر، ای درخت طوبی
از حسن تو هرچه را که بشمارم کم
شیرین سخن و ماه رخی، خوش سیما
در قلب پر از شور و شعورم هستی
در عالم عشق من، تویی استثنا
من حلقه به گوشم و نشسته بردر
در فقر خودم، همیشه ام پابرجا
این یک سر عشق من، به اوج افلاک
وان یک سر عشق من، بود ناپیدا
بگشای لب و مرا عسل باران کن
ای حضرت عشق، ای روح افزا
گمگشته صحرا و بیابانهایم
دستی به عصای خود بزن ای موسی
این قوم، که بیخود از خود شدهاند
چشمی به اشاره ات، لب این دریا
ما منتظریم تا که فرمان آید
صد حمله کنیم بی امان، برقآسا
در خاک شود آل سعود و صهیون
نابود شود، حیثیت آمریکا
در خط مقدم نبرد با اسرائیل
پاپس نکشیم، اصلاً، حاشا
صدلشکر آماده به میدان داریم
با موشک و توپ و تانک، با اژدرها
ما گرچه در این معرکه، قاسم دادیم
در آتش و خون، تنش شد اربا اربا
قاآنی و لشکرش به پا می خیزند
بنشین، بنگر، چه می شود تا فردا
این سیلی محکمی که آقا فرمود
عین الاسدی را بکند نابینا
ای ملت عاشق و بصیر و بیدار
ای سخت تر از صخره و سنگ خارا
آماده شوید، یار خواهد آمد
تاخطبه کند حضرت گل، آن آقا
سید علی الحسینی الخامنه ای
جان را بکنم به مقدم او اهدا
سراینده:نصراله بابامیر
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
تقدیم به امام خامنه ای عزیز بی صبرانه ما منتظریم تا بیاید آقا روحی بفداک یابن آل طاها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهدا🕊
دل ڪه #هوایی شود، #پرواز است ڪه آسمانیت می ڪند
و اگر بال #خونیـن داشته باشی
دیگر آسمــان، طعم #ڪربلا می گیرد
دلها را راهی ڪربلای #جبهه ها می کنیم و دست بر سینه، به زیارت #"شهــــــداء" می رویم...
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
روزتون شهدایی ✋