فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵پویش جهانی تجدید بیعت با امام خامنه ای در آستانه عید بزرگ غدیر
🔹با هشتگ #لبیک_یا_خامنه_ای در توییتر و اینستاگرام به این پویش جهانی بپیوندید.
🕙 زمان آغاز پنج شنبه ۱۶ مرداد ساعت ۱۰ صبح تا شامگاه شنبه مصادف با عید غدیر خم.
زیارت غدیریه از زیارتنامههای امام علی(ع) که از طرف امام هادی(ع) در روز غدیر صادر شده است. محور این زیارت، تولی و تبری و محتوای آن بیان فضائل امام علی(ع) است. زیارت غدیریه را در هر موقع از سال میتوان خواند
معتصم خلیفه عباسی، امام هادی(ع) را از مدینه به سامرا فرا خواند. در روز غدیر، امام به نجف رسید و امیرالمومنین(ع) را زیارت کرد. که متن آن به زیارت غدیریه مشهور است.
در کتابهای دعا وزیارت زمان خواندن آن، روز عید غدیر ذکر شده است.شیخ عباس قمی با استناد به کلام عثمان بن سعید گفته است که این زیارت را در هر روز از نزدیک و دور میتوان خواند.
این زیارت توصیه امام به یارانشان نیست بلکه کلماتی است که حضرت در زیارت امیرالمؤمنین از قلب بر زبان جاری ساختند.
زیارت شامل آیات فراوان و فضائل زیادی از امیرالمونین علی بن ابیطالب علیه السلام است.
مشارکت با هر توان مالی
واریز👈 تا صبح روز عید غدیر
#گروه_الحقنی_باالصالحین
#گروه_جهادی_شهیدحمیدرضا_اسداللهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ امام زمان اول #نورشان ظاهر می شود و بعد #خودشان
👤آیت الله حائری شیرازی
➕ اگر میخواهید برای آقا کار کنید در این بین الطلوعین کار کنید
♥️ #اللهم_ارزقنا_شهادت ♥️
سلام علیکم💐
شانزدهمين روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 سید مهدی رضوی 🌷هستیم.
🔰منافقین چشمان سید مهدی را در آوردند؛
🌷سیدمهدی رضوی از جمله دانشآموزانی بود که داوطلبانه و به عنوان بسیجی در جبهههای جنگ حضور داشت و سرانجام در عملیات مرصاد و در ۱۷ سالگی بدست منافقین به شهادت رسید.🕊
مادر شهید نحوه شهادت پسرش را اینگونه روایت میکند:
🌹سیدمهدی در گردان مسلم لشکر ۲۷ و در منطقه اسلامآبادغرب بود که به شهادت میرسد.
منافقین سفّاک چشمهایش را در آورده بودند، گوشهایش را بریده بودند😓 و آنقدر به فکش ضربه زده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده و بدنش را سوزانده بودند. 😭
زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم😔
شهید #سید_مهدی_رضوی🌷
سید مهدی در سال 50 به دنیا آمد. زمانی که انقلاب پیروز شد به بسیج مسجد الرحمن رفت و در آنجا فعالیت می کرد. یادم میآید زمانی که 11 سالش بود, یک روز بلند شد و پتویش را زیر بغلش گرفت. گفتم «چرا پتو رو زیر بغلت گرفتی؟» گفت «می خواهم به جبهه بفرستمش». گفتم «پس خودت چی» گفت «رزمندگانی که در جبهه هستند و در سرما و سختی برای ما دارند میجنگند، آن وقت من باید راحت باشم؟» ما به او پول دادیم و یک پتو خرید و خیلی خوشحال شد.
14 ساله که بود همش می گفت «مادر میخواهم برومجبهه» اما به خاطر سن پایینش او را نمی بردند. دوره راهنمایی اش که تمام شد به خاطر مشکلات مالی که پدرش داشت مدرسه نرفت و به سر کار رفت و در فرش فروشی کار می کرد.حقوقی که می گرفت، عیناً همان را به پدرش می داد و مقداری که پدرش به او پس می داد را به صندوق می ریخت و به جبهه کمک می کرد.
صاحب کارش که پدر شهید بود واسطه شد تا رضایت ما را برای جبهه رفتن سید مهدی بگیرید چون اگر ما رضایت می دادیم و نمیدادیم او هوای دفاع از کشور و انقلاب را در سر داشت و میرفت،ما هم رضایت دادیم. شب آن روز که رضایت دادیم تا به جبهه برود خیلی خوشحال به خانه آمد و یک جعبه شیرینی گرفت و صورت من و پدرش را بوسید و تشکر کرد.گفت اگر رضایت نمیدادین من خیلی ناراحت می شدم اما الان با خیال راحت و آسوده می روم تا از انقلاب و کشورم دفاع کنم
واخر سال 66 بود رفت به جبهه و در طی این مدت دو بار به مرخصی آمد. هر وقت زنگ می زد می گفتم «چرا نمی آیی مرخصی» می گفت «هر وقت می آیم مرخصی شما میگویید نرو.من اینجا از قفس آزاد شدم. من اینجا عاشق شدم». دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده. وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. به سید مهدی گفتم «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمیگردد گفت «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!»
مادر شهید رضوی در خصوص عشق و ارادت فرزندش به ائمه اطهار (ع) میگوید:عشق خیلی زیادی به حضرت زهرا(س)، حضرت زینب(س) امام حسین(ع) داشت. ایام محرم و عزاداری در هیئت ها عزاداری می کرد و عشقش قابل وصف نبود.قبل اینکه شهید شود هر موقع تهران بود می رفت روی قبر شهدا میخوابید و با شهدا صحبت می کرد و با خدا راز و نیاز میکرد و خیلی دوست داشت شهید شود.5 روز بعد از آخرین باری که به جبهه رفت به شهادت رسید . آخرین بار به من گفت «مادر من لایق شهادت نیستم اما اگر شهید شدم مادر برای من گریه نکنی و هزینه های مراسم من را به جبهه کمک کن».وقتی خبر شهادتش را برایم آوردند من بچه شیرخواره داشتم و درب را باز کردند و پدرش راخواستند به من الهام شد که سید مهدی شهید شده . وقتی خبر شهادتش را دادند من گفتم خدا را صد هزار مرتبه شکر همه فکر کردند که من گریه و زاری می کنم اما خدا را شکر کردم.