eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
258 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️امروز تنها غـدیـر حضرت (عج) است. 🙏خـدایـا لذت دیدارش را بر ما ارزانی دار... 🌺 یاصاحب الزمان اغثنی یاصاحب الزمان ادرکنی عیدتان مبارک ایام معطربه عطرولایت امیرالمومنین علی علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇👇👇 ✅ صبح ها👈 تلاوت سوره یاسین و آل یاسین ✅ ظهرها 👈 خواندن فرازی از خطبه غدیر که در کانال گذاشته می شود . ✅ شبها 👈 خواندن فرازی از زیارت جامعه کبیره که در کانال گذاشته می شود. 👇👇 ✅ بخشش از دوست داشتنی ها ✅ تجدید بیعت روزانه
سلام علیکم💐 هفدهمین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید 🌷یوسف سجودی 🌷 هستیم.
شهیدی که در خواب عنوان «پرچمدار علی» لقب گرفت در اوان جوانی، در عالم رویا مورد عنایت مولا علی (ع) واقع شد و حضرت از وی به عنوان پرچمدار خود یاد کردند. روح و روان یوسف با خوابی که دیده بود، درهم آمیخت و خیلی زود، گام‌های او در پیمودن مسیر تعالی و معنویت قوام یافت.
آمدنش را در عالم خواب به مادر مژده دادند، به او گفتند: «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور...» مادری که نمی‌دانست نوزادی که 9 ماه چشم انتظارش بود، قرار است سال‌ها او را چشم انتظار بگذارد. سال 1337، شهر بابل، در فصل میوه بهشتی انار، شاهد رویش جوانه وجود نوزادی در خانواده سجودی شد، که نامش را در عالم رویا، به مادر گفته بودند. یوسف، با تولدش، موجی از شعف در دل خانواده ایجاد و در دامان گرم پدر و مادر، رشد کرد. در اوان جوانی، در عالم رویا مورد عنایت مولا علی (ع) واقع شد و حضرت از وی به پرچمدار خود یاد کردند. روح و روان یوسف با خوابی که دیده بود، درهم آمیخت و خیلی زود، گام‌های او را در پیمودن مسیر تعالی و معنویت قوام بخشید. همراهی با جریان روشنگر انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) و پس از آن، حفاظت و حراست از دستاوردهای انقلابی که توسط منافقین کوردل و گروهک‌های کمونیستی مورد هجمه واقع شده بود، بخش‌های درخشان زندگی این جوان رعنا است.
یک شب خواب دید قرآن هایی در رودخانه ی «بابل رود» جاری است و او تلاش می کند آنها را جمع کند و به خشکی بیآورد. تا قبل این خواب، یوسف آدمی معمولی بود، اما به یک باره رفتارش عوض شد. روزها را روزه می گرفت. بیشتر وقتش را در مسجد می گذراند. نمازخواندن اش هم تغییر کرده بود. خودش می گفت این خواب موتور محرک زندگی ام بود.       «خواهر شهید»
وی در سال ۱۳۵۷ ‏(ه..ش.) ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای ‏د«میثم» و «سمیه»» است. ‏شوق اتصال به دریای معارف اسلامی و معنویات، او را به طرف شهر مقدس قم کشاند، سپس به مدت یک سال در مدرسه شهید حقانی مشغول به تحصیل شد. همزمان با تحرکات منافقین در شمال کشور به عضویت سپاه قم درآمد و سپس به سپاه بابل منتقل گردید و در سمت مسئول «عملیات ضربت»» سپاه انجام وظیفه کرد. بعد از سرکوبی مناقفین در جنگلهای شمال، به منظور ادامه تحصیل به قم شتافت، اما شروع جنگ نیز امتحان دیگری بود که او موفق از آن درآمد: چرا که عاشقانه رفع تعلقات کرد و در وادی حماسه و ا یثار رحل اقامت افکند و دیگر تا آخر عمرش در جبهه به سربرد و فقط به مرخصیهای کوتاه مدت اکتفا کرد. ایشان در جبهه مسئولیتهای گوناگونی از جمله: فرماندهی گردان، فرماندهی محور و فرماندهی تیپ را به عهده داشت.
خاطره ی شهید ویژه خانومها: همسر شهید میگه: زندگی‌مون با کمک‌خرجِ پدرش و درآمدِ ناچیزِ حوزه به سختی می‌گذشت. یه شب نان هم برا خوردن نداشتیم. بهش گفتم که چیزی نداریم. اونقدر این پا و اون پا کرد که فهمیدم پولش ته کشیده. حرفی نزدم و رفتم سراغِ کارهایم… وقتی برگشتم ، دیدم یوسف نشسته پایِ سفره… داشت گوشه‌هایِ خشک و دور ریزِ نان رو که از چند روز پیش مونده بود، می‌خورد… بهم گفت: بیا خانوم ! اینم از شامِ امشب…. خانوما_دقت_کنین: از همسر این شهید یاد بگیرین و چیزی رو نخواین که می‌دونین همسرتون توانِ مهیا کردنش رو نداره ، لطفاً با پایین آوردنِ سطح توقعاتتون کاری کنین که مردتون شرمنده نشه ، تا زندگیتون آرامش داشته باشه… . _____________________________ خاطره ی شهید ویژه آقایون: یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم تویِ روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمیشد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آب‌پزش می‌کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می‌خندید و می‌گفت: فدای سرت خانوم! ‌. آقایون باید اینجا دقت کنید: همسرتون با عشق براتون غذا می پزه و توی خونه زحمت می‌کشه. اگه غذا خوب نبود و یا نقصی دیدین ، نباید به روش بیارین. یادمون نره که گاهی یه تشکر کردن ،کلِ خستگی رو از تن همسرمون خارج می‌کنه… شهدایی_زندگی_کنیم_تا_طعم_خوشبختی_رو_بچشیم