سلام علیکم💐
بیست و پنجمین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 رضا دادبین 🌷 هستیم.
#کرامت_شهید
یک شیشه گلاب و یک بسته گز گذاشته بود روی قبر رضا و داشت با گلاب قبر را می شست. نگفتم پدر شهیدم رفتم جلو و پرسیدم: شما این شهید رو می شناسید ؟ گفت من اهل اصفهانم. مدتی پیش آمدم سر قبر این شهید و خواستم کمکم کند تا در دانشگاه قبول شوم.
وقتی در دانشگاه قبول شدم ، تصمیم گرفتم دوباره شهید را امتحان کنم. قبول شدن در دانشگاه را اتفاقی تلقی می کردم ، لذا از شهید خواستم کارم را درست کند که به سفر مکه بروم. به لطف شهید برنامه ی سفر مکه هم درست شد و من به سفر مکه مشرف شدم. حالا هم آمدم تا از شهید تشکر کنم.
#شهید_رضا_دادبین🌷
ولادت : ۱۳۴۶/۵/۴ کرمان
شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱۰ خرمشهر
،شهید رضا دادبین فرزند منصور از شهدای دانش آموز،چهارم مرداد 1346، در شهرستان کرمان به دنیا آمد. تا پایان مقطع راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت 1361، در خرمشهر براثراصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
برای بالای قبر یکی از شهدا یک تابلوی آلومینیومی ساخته بودم و گذاشته بودم گوشه ی حیاط .وقتی رضا چشمش به تابلو افتاد، خندید و گفت: این تابلو مال قبرمنه؛ با تابلوی بالای قبر بقیه شهدا هم فرق می کنه. گفتم : نه این مال تو نیست. تو هم دیگه از شهادت و رفتن حرفی نزن.چند ماه بعد یاد حرفش افتادم . تابلوی بالای قبرش با بقیه شهدا فرق می کرد. همان تابلویی بود که خودش قبل از شهادتش گفته بود
لباسش آرم سپاه نداشت. خیلی ناراحت بود و دنبال آرم سپاه می گشت تا بدوزد روی لباسش.گفتم : اگه با لباس سپاه به دست عراقی ها بیفتی، سرت رو می برند.خندید و گفت: آرزوی من اینه که مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم . با سر بریده .ضامن نارنجک را کشیده بود و داشت با آن بازی می کرد که یک مرتبه از دستش افتاد وسط سنگر. برای یک لحظه ترس پنجه انداخت توی صورت همه ی بچه ها؛ ولی رضا خیلی آرام گوشه ی سنگر نشسته بود فقط گفت : " یا مهدی " همین یک کلمه کافی بود. نارنجک کف سنگر آرام گرفت.
قبل ازعملیات خودش را برای شهادت آماده کرد. مطمئن بود توی این عملیات شهیدمی شود.گزارشگر رادیو رفت جلویش و پرسید : پیامتان برای مردم چیست ؟رضا پیام نداد. گفت : وصیت من این است که مردم متحد باشند.
تیر خورد توی کتفش و به شدت زخمی شد. چند نفر از بچه ها می خواستند برش گردانند به شهر، ولی خودش مانع شد. گفت : اگه منو ببرید عقب، توی راه شهید می شم. شما هم به خاطر من خودتون رو به زحمت نیندازید. فقط من رو به طرف قبله بخوابونید، دست و پایم را هم بگیرید تا موقع جان دادن تکان نخورم و عراقی ها متوجه جایم نشوند.
یک هفته از شهادتش می گذشت. وقتی پدر بالای جنازه ی رضا رسید هنوز از زخم کتفش خون می آمد. پدر فوری یک پارچه آورد و به خون شهید آغشته کرد.
گفت :می خواهم این پارچه را به منتقم خون شهداحضرت مهدی علیه السلام هدیه کنم.
سه نفر با لباس سپاه آمدند توی خانه.بعد از احوال پرسی فهمیدم از دوستان رضا بوده اند. گفتند: رضا را بعد از شهادتش توی خط دیدیم که دارد پا به پای سایر بچه ها می جنگد.پرسیدیم: رضا مگر تو شهید نشدی ؟ پس این جا چه کار می کنی؟گفت: آره شهید شدم ، ولی اومدم به کمک شما.گفتیم: آقا رضا ، کاری از دست ما بر می آد تا برات انجام بدیم ؟: فقط می خوام به پدر و مادرم سر بزنید ، اونا رو تنها نذارین.
پدرش گفت که این شهید خیلی باصداقت بود، هیچ وقت ندیدم حتی به شوخی مطلبی به کذب بگوید، نکته بعدی این که صبح ها که برای خواندن نماز صبح برمی خاستم ، متوجه می شدم آقا رضا پیش از این بیدار شده و نماز شب خوانده است.
این شهید در حالیکه هنوز ۱۶ سال نداشته است نماز شب می خوانده، بدون شک رزمندگان ما با خواندن نماز شب به این درجه و مقام رسیدند، امام حسن عسکری (ع) می فرمایند که وصال خداوند عزوجل سفری است که جز با مرکب راهوار شب زنده داری به دست نمی آید.
پدر این شهید می گفت که از فرزندم بسیار راضی ام، هم درس خوان بود و هم در آن زمان احساس تکلیف کرد و به جبهه رفت.
وی در ادامه عنوان کرد: روی قبر شهید دادبین فرازی از وصیت نامه او حک شده است که بسیار جالب است که می گوید ” من از روی هوی و هوس به جبهه نرفتم فقط ندای هل من ناصر ینصرنی امام حسین و امام( ره ) را لبیک گفتم و شهید شدم “
این روایت گر زندگی شهدا توضیح داد: پدر شهید رضا دادبین همیشه نماینده خانواده شهدا بود و در جمع صحبت می کرد، او در مساجد تنها به ۲۰ دقیقه سخنرانی در خصوص زندگی شهدا اکتفا می کرد و می گفت اگر مردم یک نکته از شهدا بگیرند کافی است.
وصیت نامه این شهید بسیار زیباست، او در این وصیت نامه این گونه بیان داشته است که مادرم صبر، خواهرم حفظ حجاب، برادرم ادامه راه شهدا و شهدای گمنام، مردم پیرو رهبر و ولایت باشید
"در یکی از ادارات کاری داشتم هر چه مراجعه می کردم مشکلم حل نمی شد بطوری که دیگر عاصی شده بودم و باز هم نمی خواستم خودم را معرفی کنم و بگویم که پدر یک شهید هستم.
یک شب پسرم را در خواب دیدم و با گله و شکایت به او گفتم شما در آن دنیا لذت می برید از نعمتهای لایزال خداوند استفاده میکنید اما ما مانده ایم و این دنیا و مشکلاتش، در همان رویا و خواب مشکلاتم را برایش گفتم.
فردای آن روز که دوباره برای پیگیری کارم به همان اداره مراجعه کردم فردی که مسئول انجام این امور بود به محض رسیدن من به جلوی میزش در مقابلم ایستاد و برگه های مرا گرفت و برای انجام مراحل اداری برد و کارم سریعا انجام گرفت . من بسیار متعجب شدم .
به من رو کرد و گفت : آن آقایی که همراه شما بود کیست ؟
من با تعجب بسیار پاسخ دادم کدام آقا؟
گفت: همان جوان خوش سیما که تا دم درب ورودی با شما آمد و به من اشاره کرد که کار شما را انجام دهم .
بعد برایم تعریف کرد و گفت : من این جوان را دیشب در خواب دیدم از من خواهش میکرد و می گفت که پدر من بیمار است و کارش را هر چه سریعتر و به خاطر رضای خداوند انجام دهید.
پدر این شهید میگفت آنجا بود که اشک هایم سرازیر شد و شانه هایم شروع به لرزیدن کردند.
راوی: پدر شهید رضا دادبین
37.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ ﷽✨
۲۵ ذی الحجه؛
نزول #هل_اتی
❣️#فقط_به_عشق_علی_علیه_السلام
قرائت حدیث کسا حاج مهدی سلحشور.mp3
3.54M
بمناسبت نزول #هل_اتی در شأن اصحاب کساء؛
❣
همزمان با ۲۵ ذی الحجه
☀️روز نزول سوره مبارکه #هل_اتی ☀️
در شأن و منزلت پنج تن آل عبا ،
✅جهت سلامتی و فرج
آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✅و رفع گرفتاری از شیعیان و محبین امیرالمؤمنین علیه السلام،
حدیث شریف کساء
و 100صلوات به روح مقدس و ملکوتی اصحاب کساء تقدیم می نماییم :
سهم هر کدام از شما 👆👆
🌸۲۵ذی الحجه روزتکریم خانواده
🌸 برشماعزیزان مبارک
سوره انسان یا هَلْ أَتَیٰ یا دَهْر هفتاد و ششمین سوره قرآن و از سورههای مدنی است که در جزء ۲۹ قرآن جای گرفته است. سوره انسان درباره خلقت و هدایت انسان، اوصاف ابرار (نیکوکاران) و نعمتهایی که خداوند به آنان میدهد و دلیل آن و اهمیت قرآن و مشیت پروردگار سخن میگوید.
بنابر نظر مفسران شیعه و برخی از اهل سنت، آیه هشتم این سوره که به آیه اطعام معروف است، در شأن حضرت علی(ع) و فاطمه زهرا(س) و حسنین(ع) و خادم آنان فضه نازل شده است. ایشان سه روز پیاپی به نذرشان بر روزهگرفتن این روزها وفا کردند و با اینکه خود گرسنه بودند، افطاریشان را به مسکین و یتیم و اسیر بخشیدند. از جمله پاداشهایی که برای قرائت این سوره بیان شده، همنشینی با پیامبر(ص) در آخرت است
#هل اتی
#تکریم خانواده
هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
🗓اعمال روز بیست و ششم و بیست و هفتم ذیحجه
🔸در روز بیست و ششم ذیحجه یکی از دشمنان اهل بیت پیامبرﷺ کشته شده است؛
🔹نیز در روز بیست و هفتم ذیحجه "#مروان" کشته شد و حکومت بنی امیه به کلی از بین رفت
🔺بنابراین مقتضای این مطلب نزد اهل بصیرت و آنان از دید باطنی و عنایات الهی برخوردارند آن است که :
▫️در این دو روز نیز به شادمانی پرداخته و آن دو روز را روزه بگیرند و نماز شکر به جا آورند همین مطلب در روایت نیز ذکر شده است
📚اقبال الاعمال ،ج،دوم،ص۵۱۶
سلام علیکم💐
بیست و ششمین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 حسن یزدانی 🌷 هستیم.
سيزده ساله بود كه براي رفتن به جبهه پافشاري كرد. به او گفتند: حالا زود است؛ فعلاًدرس بخوان. گفت: امام فرمودهاند هركس توانايي رفتن به جبهه را دارد، بايد برود.
پدر به او گفت: بهتر است درس و حوزه را ادامه دهي و احاديث محمد وآل محمد را بيشتر بخواني. گفت: جبهه دانشگاه عملي احاديث محمدوآل محمد(ص) است.
وقتي در جلسات، موقعيت را تشريح ميكرد، به قدري دقيق و سنجيده سخن ميگفت كه فرمانده لشكر(حاج قاسم سليماني) با قطع و يقين روي گزارش او كار را انجام ميداد.
اروند هميشه وحشي و پرتلاطم بود. بطوري كه اگر يك تيرآهن را با طناب روي آب ميانداختي جزر و مد آب، آنرا از مسير خود منحرف ميكرد. آقا حسن، اروند را تسليم ارادهي خود كرد و با ايمان و صلابت، 30 بار از اروند عبور كرد و به شناسايي خطوط دشمن رفت.
شب عمليات والفجر 8 كه با رمز يا زهرا(س) شروع شد. بچهها به آب ميزنند. طوفاني سهمگين آب را فرا ميگيرد و بچهها را بالا و پايين ميبرد. بچهها با صداي بلند يا زهرا(س) ميگويند. بيم آن ميرود با سر و صداي بچهها عمليات لو برود. حسن مانند شير ميغرد، شنا ميكند و به طرف ساحل دشمن ميرود و اولين كسي است كه به ساحل دشمن ميرسد و فرياد ميزند: حضرت زهرا(س) را ديديد كه چگونه بچههاي اسلام و قرآن را از امواج سهمگين نجات داد .
شهید حسن يزداني سال1348، در شهر كرمان ديده به جهان گشود. در سال 1359 همراه خانواده خود به شهر قم هجرت كرد . بعد از پايان سال1360،به اتفاق خانواده به كرمان برگشت و براي تحصيل علوم ديني به حوزه علميه كاشان رفت.
در تابستان همان سال به كرمان آمد وخواست به جبهه برود اما با مخالفت پدر روبه رو شد امابا اصرار زياد رضايت آنهارا جلب كرد. او به خاطر درايت زياد خود نظر فرماندهان را جلب كرد وبه واحد اطلاعات عمليات رفت وبه عنوان مسئول محور اطلاعات شناسايي شروع به كار كرد در واحد اطلاعات برادراني چون حسين يوسف الهي، ابراهيم هندوزاده،مهرداد خواجويي ، كياني و... آشنا شد.
در عمليات والفجر 8 شايستگی خود را نشان داد وحماسه ي 30بار عبور از اروند را با تمام مشكلاتي چون سرعت آب، سردي هوا در زمستان، جزرومد آب اروند، ومشكلات ديگر را به جان خريد. سردار حاج قاسم سليماني شهيد يزداني را فاتح اروند وعمليات والفجر 8 مي داند. در بيست و چهارم بهمن ماه سال شصت وچهار سنگر اطلاعات مورد حمله بمب شيميايی دشمن قرار گرفت و به شدت شيمياي شد و بعد از 11 روز در بيمارستان امام رضا (ع)مشهد به فيض شهادت نائل گرديد.