eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
اعمال مستحبی چهاردهمین روز از چله ی شهدا ی حسینی را از طرف شهيدي که حضرت آقا به آن غبطه می خورد🌷 🌷شهید سید محمد حسین نواب🌷 تقدیم می کنیم به ساحت مقدس خانم حضرت زینب سلام الله علیها
غبطه رهبری به شهید براي #آخرين_بار وقتي مي خواست عازم بوسني و هرزگوين شود تا به مسلمانان مظلوم آن ديار كمك نمايد محضر #مقام_معظم_رهبری رسيد. معظم له از ايشان پرسيدند: چند وقت مي خواهي در بوسني بماني❓ و او گفت: برای خدمت میروم و #قصدبرگشتن ندارم❌. آقا فرمودند: به اين فهم و شعور تو #غبطه مي خورم. طلبه شهید #شهید_محمدحسین_نواب 🌹🍃🌹🍃
احتمالا بسیاری از مردم ، حداقل مردم تهران نقاشی چهره ایشان را بر دیوار ساختمان سازمان تبلیغات اسلامی واقع در تقاطع ولیعصر و زرتشت دیده اند که با تاسف فراوان بسیار هم مورد بی مهری قرار گرفته و مانند ارزشهای شهدا و نام شهدا این نقاشی نیز کم رنگ شده است. شهید سید محمد حسین نواب در سال 1345 در شهرضای اصفهان به دنیا آمد.او در سالهای نوجوانی و جوانی ضمن کسب علوم و معارف دینی در حوزه بالاخص در محضر آیت الله جوادی آملی حضوری فعالانه در جبهه های حق علیه باطل داشت.یکی دو سال پس از پایان جنگ و شروع کشتار مسلمانان بوسنی ، سید محمدحسین که حسرت جا ماندن از قافله شهدا را در سینه داشت راهی آن سرزمین شد و بالاخره در تاریخ 73/6/8 در شهر موستار بوسنی توسط کرواتهای هم پیمان با صرب ها به شهادت رسید.روزنامه کیهان در شماره 19722 خود درباره شهید نواب چنین مینویسد : "به ياد خبرنگار طلبه شهيد «سيدمحمد حسين نواب»     آن را كه خبر شد خبري باز نيامد     براي آخرين بار وقتي مي خواست عازم بوسني و هرزگوين شود تا به مسلمانان مظلوم آن ديار كمك نمايد، محضر مقام معظم رهبري رسيد. معظم له از ايشان پرسيدند: چند وقت مي خواهي در بوسني بماني و او گفت: براي خدمت مي روم و قصد برگشتن ندارم. آقا فرمودند: به اين فهم و شعور تو غبطه مي خورم!     طلبه مخلص و ناب، سيدمحمد حسين نواب، شاگرد فاضل مدرسه حقاني قم بود كه دانش و بينش را در آن حوزه از استادان فرزانه آموخت. علاوه بر اين، از محضر مفسر فرزانه آيت الله جوادي آملي كسب فيض كرد. در جنگ تحميلي رژيم بعث عليه ايران اسلامي وظيفه خويش را انجام داد و اكنون نوبت امدادرساني و خدمات فرهنگي به مردم ستمديده و جنگ زده بوسني فرا رسيده بود. او به عنوان خبرنگار كيهان در بوسني مشغول فعاليت شد و تاثير بسياري در روحيه مبارزاتي و انتقال فرهنگ شهادت به مردم آن سامان داشت. صفحه آخر زندگي اش توسط مزدوران كروات در بوسني و هرزگوين ورق خورد و راستي بايد گفت: شهادت يار مي شناسد نه ديار!     طلبه و خبرنگار بسيجي شهيد «سيدمحمد حسين نواب»، سال 1345 در شهرضاي اصفهان متولد شد و در 8/6/1373 در بوسني و هرزگوين به دست صرب هاي جنايتكار به شهادت رسيد." مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای در پیامی به مناسبت شهادت این طلبه بسیجی مرقوم فرمودند: « شهادت طلبه بسیجی سرافراز حجت الاسلام سیدمحمد حسین نواب برای ملت ایران که حضور خود را در اقصی نقاط جهان برای دفاع از حق و حقیقت با چنین حوادث برجسته ای به اثبات می رسانند مایه افتخار و سربلندی است.»
 جزو اوّلین کسانی بود که کار با کامپیوتر را یاد گرفت بعد از دوران جنگ، کاملاً متوجّه بود که الان دیگر وقت تفنگ نیست. صحنۀ جنگ کاملاً متفاوت شده. من در یکی از سخنان مقاممعظّمرهبری هم دیده بودم که میفرمودند شکل مبارزۀ ما بعد از جنگ، کاملاً تغییر کرد؛ کاملاً به یک شکل فرهنگی تبدیل شد. به همینجهت، ایشان شروع کرد به خواندن فلسفه. بدایهالحکمه را خواند، نهایه الحکمه و اشارات را خدمت استاد خواند. یعنی مباحث فلسفی را به جِدّ پیگیر بود و گاهی که با هم صحبت میکردیم، میگفت که الان مبارزه در این صحنه است. این تیزبینی شهید نوّاب بود که تشخیص داد در این زمان چه باید بکند.   درس اخلاق مرحوم حضرت آیتالله بهاءالدینی«قدّسسرّه» را هیچوقت فراموش نمیکرد و در یک مقطعی هم درس اخلاق آیتالله مظاهری«حفظه الله» را شرکت میکرد. شخصیتی جامع داشت. علاوه بر توجّه به درس و اخلاق، به مسائل روز علمی و اجتماعی هم اهمیت میداد. مثلاً تازه بحث کامپیوتر مطرح شده بود. اواخر سال 69 بود و افراد کمی هم بودند که کار با کامپیوتر را بلد باشند. ولی شهید نوّاب به توصیۀ یکی از بزرگان حوزه، جزو اوّلین کسانی بودند که کار با کامپیوتر را یاد گرفتند. همچنین از ابتدای جنگ، شروع کرد به یادگیری زبان انگلیسی. الان اگر به طلبهای بگوییم که باید زبان انگلیسی بخوانی، ضرورتش روشن است. اما اوایل دهۀ هفتاد، این ضرورت ملموس نبود. ولی ایشان به این درک ضرورت میرسید. ششسال که با ایشان همحجرهبودم، میدیدم چقدر تلاش میکند که این زبان را یاد بگیرد. امکانات آنموقع که مثل حالا نبود که خیلی راحت با سیدی، کار خود را پیش میبرید. آن موقع، گیرآوردن یک نوار مکالمه انگلیسی خیلی سخت بود. به هرحال از جمله برنامه هایی که شهید بهشتی و شهید قدّوسی در مدرسه حقّانی داشتند، برنامۀ زبان بود. معمولاً چهارسال مکالمه عربی و چهارسال مکالمۀ انگلیسی بود. شهید نوّاب هم در این برنامه شرکت میکرد. لذا هم به زبان انگلیسی و هم به زبان عربی مسلّط بود. البته نکته مهم دیگر برای طلابی که میخواهند در عرصه بین الملل وارد شوند، بنیۀ دینی بسیار قوی است. چون در برخورد با یک فرهنگ مهاجم و جذّاب باید سازنده باشد نه اینکه تحت تأثیر قرار بگیرد.
در بوسنی بنیاد شهید راه انداخت   تیپ امام صادق(ع) در قم برای اعزام به بوسنی اعلام ثبت نام کرد. ما هم مثل بقیه رفتیم ثبت نام کردیم. قرار بود گروهی برای کمک‌رسانی به بوسنی بروند. اوّل بنا بود بیست و چهار نفر با خودشان ببرند، امّا بعد گفتند نمی شود؛ فقط چهار نفر. معلوم نبود کجا میرویم، چهکار می خواهیم بکنیم؟ اصلاً معلوم نبود برای چند وقت می رویم؟ می گفتند احتمال دارد یک هفته ای باشد، احتمال دارد سه ماهه باشد و... .  آنجا که وارد شدیم، دیدیم هیچ شباهتی به جبهه های جنگ خودمان ندارد. اصلاً مدل جنگش، مدل دفاع مقدّس هشتساله ما نیست و ما هم به جبهه ها دسترسی نداریم. دیدیم کار فرهنگی واجب تر است. مردمی که از استعمار شرق نجات پیدا کرده اند، حالا زیر یوغ فرهنگ غرب هستند و تهاجم فرهنگی شدید غرب در آنجا حاکم است. لذا دنبال این بودیم که ابتدا خصلت ها و سنّت های ناب مردمی را کشف کنیم و آنها را تقویت کنیم و درثانی، مردم را با اسلام ناب آشنا کنیم. در این راه از هر شیوه ای استفاده می کردیم. به همینجهت، بیشتر همّ و غمّ شهید، کار فرهنگی و تبلیغی در منطقه بود. گاهی تفنگی میگرفت و گوشهای میجنگید. ولی احساس میکرد مردم بیش از اینکه تشنه سلاح ما باشند، تشنه فرهنگ غنی اسلام انقلابی هستند. کارهای مختلفی برای کمک فرهنگی به رزمندگان و مجاهدین بوسنی انجام می داد. خصوصاً راه اندازی یک سازمان کوچک برای شهدای بوسنی، شبیه بنیاد شهید خودمان، که دغدغه ایشان بیشتر فرزندان شهدا و نسلهای آینده بوسنی بود. یکی از برنامه هایی که آنجا گذاشتیم، این بود که به خانواده های شهدا سر بزنیم. در فرهنگشان، سرکشی به خانوادههای شهدا نبود. مقداری اسباببازی میخریدیم، به اضافۀ مقداری شکر و قهوه؛ چون غالباً اگر قهوه شان تأمین بود، یعنی همهچیز تأمین بود! روزی دو سه تا خانۀ شهید را از قبل هماهنگ می کردیم و می رفتیم. کم‌کم فعّالیت ها گسترده شد. به مساجدشان می رفتیم، با روحانیون آنجا برنامه داشتیم. همان محلّی که بودیم، کلاس قرآن برگزار میکردیم، بچّه ها را جمع میکردیم و گروه سرود تشکیل می‌دادیم و... . شهید نوّاب هم در این برنامه‌ها نقش جدّی داشتند. سعی میکرد از هر وسیله ای که میتواند، استفاده کند. آنزمان، کامپیوتر یک وسیلۀ رایج دم‌دست نبود، ولی ایشان دنبال کرده بود که کامپیوترهای متعدّدی تهیه شود و ترجمۀ این کتابها انجام شود که کار کمی نبود.بسیاری از کتب شهید مطهری را ترجمه کرده بودند، بسیاری از نوشته های امام را ترجمه کرده بودند، پیامهای امام را و آقا را ترجمه کرده بودند.
ایران را به نام خمینی می شناختند برای اینکه با مردم بهتر ارتباط برقرار کند، به یادگیری زبان بوسنیایی پرداخت. فعّالیتهای او در بخشهای فرهنگی آنجا تأثیرات فراوانی داشت. ارتباطات صمیمی با خانوادهها و مبارزین جوان داشت. از عکسهای متعدّد ایشان با اصناف مختلف مردم بوسنی، میتوان پی به این رابطهعمیق برد. در بسیاری مواقع که به بوسنی می رفت، از ایران مقدار زیادی اسباببازی برای فرزندان شهدای بوسنی میخرید. احداث یک مجموعه فرهنگی که مخصوص نوجوانان بوسنیایی باشد، از دیگر فعّالیتهای ایشان بود و همچنان این مؤسّسه، مشغول به کار است.  آنجا تبلیغ به شکل سخنرانی و منبر نبود؛ باید وسط میدان جنگ، میان مردم میرفتی. یک چیزی شبیه حضور طلاب در جبهه های جنگ تحمیلی، که یک روحانی در سنگر با بچّهها مینشست، صحبت میکرد و مباحث دینی را مطرح میکرد. ایشان، خاطرات زیادی از بوسنی نقل میکرد. خصوصاً درمورد احترام و عشقی که مردم بوسنی به حضرت امام دارند. نقل میکرد که یکبار در صف طولانی مردمی که از مناطق درگیری، مهاجرت میکردند و همه خسته نشسته بودند، وقتی من آمدم و همراهمان اعلام کرد که ایشان ایرانی است، همه بلند شدند و به احترام میگفتند «خمینی». یعنی به نام خمینی، ایران را میشناختند و ادای احترام میکردند.  یک‌بار سارایوو بودیم. مردم آنجا عصرها میرفتند از خانه های روستایی، یک بطری شیر میخریدند تا شیر تازه بخورند. یکروز ایشان رفته بود شیر بخرد. تسبیحی هم در دستش بود. پیرزنی آنجا نشسته بود و دست دراز کرده بود. شهید نوّاب فکر کرد تسبیحش را می خواهد، لذا ایشان هم خم شده بود که تسبیح را به پیرزن بدهد. خلاصه پیرزن هم دست انداخته بود گردن شهید و صورتش را بوسیده بود! وقتی که برگشت، بچّه ها برایش صفحه گذاشته بودند. او هم کاردش میزدی، خونش درنمی آمد!
آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان به تعبیر مقاممعظّمرهبری، ما از کشورهایی که خطّ مقدّم جبهه اسلام در اروپا هستند، غفلت کردیم. این کلام ایشان خیلی عمیق است. آنجا باید خیلی تلاش فرهنگی بشود. بههمین خاطر شهید نوّاب، دو سال آخر عمرش را با همه مشکلات، بهطور کامل، در آنجا صرف کرد. ایشان در بوسنی، فردی شناختهشده بود و شهادتش هم پیشبینی میشد. یک قضیه خیلی زیبا در سفر آخر ایشان در سال 73 اتّفاق افتاد. زمانی که قبل از سفر، برای خداحافظی خدمت مقاممعظّم رهبری رفته بود، بعد از فرودگاه به من زنگ زد و گفت: «وقتی رفتم خدمت آقا، آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان. نمیدانم منظور حضرت آقا چیه؟ آیا رزمندگانی که در بوسنی میجنگند را اصحاب سیّدالشهداء میدانند یا چیز دیگری است؟» سفر آخر ایشان بود و دیگر برنگشت.
هرچه از کانال بچّه هایی که در بوسنی بودند تلاش کردیم اطّلاعی از ایشان به دست بیاوریم، نشد. تا اینکه بنا به دستور مقامات جمهوری اسلامی و خصوصاً مقام معظّم رهبری، فشار روی دولت کرواسی آمد که سرنوشت ایشان مشخّص شود. در اثر این فشارها از جمله لغو سفر تیم فوتبال ما به کرواسی و لغو راه و ترابری به آنجا، دولت کرواسی به گروههای افراطی که در خاک بوسنی بودند، فشار آورد و نهایتاً خبر دادند یک نفر را با این مشخّصات دستگیر کردهاند و بعداً هم به شهادت رسیده است. گروهی از سفارتخانه به سارایوو میروند که دو نفر از این بزرگواران هم که برای تحویل جنازه رفته بودند، در راه برگشت به شهادت میرسند. نهایتاً جنازه ایشان را از خاک درمی آورند و مشخّص میشود که بعد از شکنجه، با شش گلوله به شهادت رساندهاند. در فیلمی که از جنازه ایشان دیدم، معلوم بود با اینکه ده روز از شهادتش گذشته، ولی هنوز از زخمها خون می آمد. همانجا در قسمت مسلماننشین شهر موستار، پیکر ایشان را تحویل می گیرند، غسل می دهند و نماز می خوانند. بعدها در همان محلّی که بر بدن ایشان نماز خوانده شد، یک یادبود و آبخوری ساختند. این یادبودها در بوسنی زیاد است. در کتاب یکی از کسانی که از بوسنی دیدار کرده، خواندم که در بوسنی، سیصد آبخوری هست که اینها را مردم به یاد شهدای کربلا ساخته‌اند. بعد از شهادت ایشان، خانواده به دیدن آقا رفتند. آقا هم نکات خیلی خوبی بیان فرمودند که شاید نوارش در اختیار دفترشان باشد. خیلی از شهید تعریف میکردند. مقاممعظّم رهبری، کمتر برای شهدای روحانی خارج از کشور، پیام داده است. برای ایشان پیام دادند.   رهبر در پیامی به مناسبت شهادت این طلبه بسیجی مرقوم فرمودند: «شهادت طلبه بسیجی سرافراز حجت الاسلام سیدمحمد حسین نواب برای ملت ایران که حضور خود را در اقصی نقاط جهان برای دفاع از حق و حقیقت با چنین حوادث برجسته ای به اثبات می رسانند مایه افتخار و سربلندی است.»
هدیه به ارواح طیبه ی شهدا ی کربلا🌷 شهید سید محمد حسین نواب🌷 صلوات
✅ امام خامنه‌اى [مدظله‌العالى]: 🔻#تقوا پیشه کنید. «تقوا»، یعنی #ملاحظه همه کارهای صادر از خود. 🔸هر #کاری که می‌کنید، #مراقب باشید که چه می‌کنید. 🔺هر #سخنی که می‌گویید، هر #اقدامی که می‌کنید، هر #تصمیمی که می‌گیرید، توجّه کنید که این #سخن و این #اقدام و این #تصمیم، به زیان #انسانیت، به زیان #جامعه، به زیان #آخرتِ خودتان و به زیان #دین خودتان نباشد؛ این تقواست. @shia_leaders
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال مستحبی پانزدهمین روز از چله ی شهدا ی حسینی را از طرف 🌷 شهیدی که غرور آمریکایی ها را شکست 🌷شهید نادر «حسین » مهدوی🌷 تقدیم می کنیم به ساحت مقدس خانم حضرت زینب سلام الله علیها
نادر مهدوی نام پدر: علی بسريا ولادت: 14 خرداد 1342 شهادت: 16 مهر 1366 محل شهادت: خليج فارس/ ناو جنگی "يو. اس. اس. چندلر" آمريكا نحوه شهادت: شكنجه توسط نيروهای آمريكايی آرامگاه: گلزار شهدای روستای بحيری/ استان بوشهر
شهید نادر مهدوی” ( حسین بسریا) در ۱۴/۳/۱۳۴۲ ه- ش در خانودهای مستضعف امّا متدیّن و پرهـیزکار در روستای نوکار “، از توابع دهستان بحیری” در شهرستان دشتی” واقع در استان بوشهر” دیده به جهان گشود. او ششمین فرزند خانواده بود. نامش را حسین” گذاشتند تا مظلومیّت شهید کربلا را پاس دارند. تحت تربیت اسلامیِ والدینِ متدین و پرهـیزکارش، اخلاق عالیِ انسانی و اسلامی به تدریج در سرشتِ نورانی او، شکوفا میشد تا اینکه به سن ۶ سالگی رسید و راهی مدرسه شد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان زائرعبّاسی” آغاز کرد و با موفقیّت به پایان رساند. در سال دوم دبستان بود که به مکتب رفت و قرآنِ کریم، این کتاب هدایتگر الهی را به مدد علاقه وافر و هوشِ سرشارِ خود، در عرض مدتِ تنها بیست و پنج روز نزد آقای علی فقیه خــتم نمود. در همین سال بود که خانواده وی از روستای نوکار، به روستای بحیری مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. شهید، پس از اتمامِ تحصیلات ابتدایی، در مدرسه راهنمایی ادب خورموج ثبتنام کرد و علاقهمندانه به ادامه تحصیل پرداخت. در این زمان، مبارزات انقلابی ملت مسلمان ایران به اوج رسیده و شور و شعور مقدّسِ ناشی از آن، تمامِ کشور را فراگرفته و همگان را تحتتأثیر قرار داده بود. شهید مهدوی، با ذکاوت و تیزبینیِ توأم با حقیقتطلبی، ضمنِ اهتمام به تحصیل، تمامی رخدادهای نهضتِ انقلابی و فـراگـیر آحاد ملت را تیزبینانه و کنجکاوانه جویا میشد و درباره آنها به کنکاشِ دقیق میپرداخت. مشکلاتِ اقتصادی، دوریِ راه از منزل تا مدرسه و به خصوص پرداختن به فعالیت‌های پیگیر و گسترده انقلابی، سبب شد تا شهید، در پایه دوم راهنمایی بهناچار، ترکِ تحصیل نماید. پس از ترک تحصیل، به جهت سامانبخشی به وضع معیشتی خود و کمک به والدینش، در مغازه ای که از ملکِ پدر و تنها بردارش فراهم ساخته بود، مشغول به کار شد و در کنار کار ، فعالیت‌های انقلابی خود را نیز کماکان با بصیرت و علاقمندیِ فراوان، دنبال کرد. انقلاب که پیروز شد او در تاریخ ۵/۹/۱۳۵۸ به عنوان بسیجیِ ویژه، به عضویت بسیج درآمد و از آن تاریخ تا زمان شهادت، تمام زندگی خود را مصروفِ تحقّق اهداف والای اسلام و انقلاب اسلامی نمود و لحظهای در این راه، نیاسود.   با شروعِ جنگِ تحمیلی، کار را رها کرد تا عملاً هیچ مانعی در راه فعالیت‌های شبانهروزی و خستگیناپذیرش در مسیر خدمت به نهالِ نوپای انقلاب شکوهمند اسلامی، وجود نداشته باشد. از همینرو با عزمی مصمّم به خانوادهاش گفت: با وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه میهن اسلامیمان ایران، من دیگر حاضر به ادامه فعالیت در مغازه نیستم و به هر طریقی شده باید وارد عرصه خدمت در جبهههای جنگ شوم.” در این هنگام، او نوجوانی هفدهساله بود. پس از آنکه اولین کاروان رزمندگان اسلام از شهرستان دشتی، آماده اعزام به بوشهر، جهت گذراندن آموزش نظامی شد، شهید مهدوی اصرار فراوانی داشت که در این کاروان، حاضر باشد اما به دلیل سن کم، از حضور او ممانعت به عمل آمد. برادر ش آقای حاجحسن فقیه در زمره اعضای اولین کاروان رزمندگان اسلام، اعزامی به نیروگاه اتمی بوشهر جهت گذراندن آموزش جبهه بود. شهید نادر، در طی مدتی که برادرش در بوشهر آموزش میدید، همواره به دیدنش میرفت و از این رهگذر با اشتیاق فراوان در برخی از کلاس‌های آموزشی حضور مییافت و با تمامِ وجود، به انگیزه کسب توانمندی جهت دفاع از کیان نظام اسلامی، به فراگیری فنونِ نظامی، همت میگماشت. شهید مهدوی”به دلیل اشتیاقِ زیادی که به پوشیدن لباس مقدّس پاسداری داشت، در صدد استخدام در نهاد انقلابی سپاه برآمد و در مورّخه ۱/۲/۱۳۶۰ رسماً در این نهاد مقدس، استخدام گردید. در این تاریخ، او به پادگان آموزشی شهید عبدالله مسگرِ شیراز اعزام شد و آموزش اولیه پاسداری را در این پادگان، گذرانید. پس از آن، به عنوانِ اولین مأموریت، پس از کسب افتخار پاسداری، در مورّخه ۲۱/۵/۱۳۶۰، به تهران اعـزام شد و تا تاریخ ۲۰/۷/۱۳۶۰، در جهت مبارزه بیامان با گروهک‌های ملحد و منافقینِ از خدا بیخـبر، خدمات شایانی را به انجام رسانید. پس از بازگشت از تهران و قبل از انجام عملیات طریقالقدس، که منجر به آزادسازی بستان گردید، شهید مهدوی مأموریت یافت تا برای اولین بار عازم جبهه شده، به همکاری با سپاه اهواز بپردازد. برادر شهید، آقای حاجحسن فقیه، در اینباره میگوید: اولین باری که به جبهه اعزام شد، من تا چغادک او را مشایعت کردم و در وی چیزی جز عزم راسخ، عقیدهای تردیدناپذیر و احساسِ تکلیف در برابر خدا و دین، نیافتم.” امّا خاطره اولین حضور در جبهه را از زبانِ خودِ شهید، بخوانیم: پس از اعزام به جبهه، جهت انجام عملیات طریقالقدس، آماده میشدیم و در این رابطه میبایست چند روزی را در اهواز میماندیم. در یکی از این روزها سیلوی اهواز منفجر گردید. در کنار سیلو، یکی از انبارهای حاوی قطعاتِ ماشینآلات و موتورسیکلت‌های سپاه قرار داشت که
جریان اعزام طرح لبیک یا امام” در سال ۱۳۶۳، شهید مهدوی به عنوان مسؤول، همراه با رزمندگان اسلام اعزامی از جزیره خارک، عازم دشتعباس گردید و در آنجا مسؤولیت فرماندهی گروهان را به عهده گرفت. پس از آن، گروهان دریاییِ ناوتیپ امـیرالمؤمنین(ع) را بنیانگذاری کرد و خود، فرماندهی این گروهان را عهدهدار گردید. فعالیت‌های پیگیر و شبانهروزیِ شهید، در زمینه نظمبخشی و تربیتِ نیروهای عضو این گروهان دریاییِ تازهتأسیس، سبب شد تا ایشان بتواند گروهانی نمونه و صددرصد آماده را جهت شرکت در هرگونه عملیات، مهیّا نماید. با شروع عملیات بدر در تاریخ ۲۰/۱۲/۱۳۶۳ با رمز یا فاطمه الزّهراء(س)، شهید مهدوی با گروهان دریاییِ تحت امر خود، فعّالانه و با رشادت تمام، در این عملیات شرکت جست و حماسههای به یادماندنی را از خود به نمایش گذاشت. پس از پایان موفقیتآمـیز عملیات بدر، چندروزی به مرخّصی آمد و پس از آن، مجدداً در سپاهِ بوشهر، به ادامه خدمت پرداخت. شهیدمهدوی که تا آن زمان، تجارب فراوانی از حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل به دست آورده بود، تصمیم به تشکیل ناوگروه دریایی گرفت و آن را ذوالفقار” نام نهاد. ناوگروه دریایی ذوالفقار، وابسته به منطقه دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و شهید تا زمان شهادت، فرماندهی آن را به عهده داشت. تشکیل این ناوگروه، بیتردید نقطه عطفی در کارنامه دفاعی ایران در دوران افتخارآمـیز دفاع مقدس به حساب میآید؛ چرا که با تشکیل آن، نیروی دریایی ایران، جانی تازه و ابهّت و صلابت خـیرهکنندهای یافت و پشتوانه مستحکمی نصیب ماشین جنگی ایران گردید. مدتی قبل از شروع عملیات غرورآفرین والفجر۸ که دستآورد بزرگ آن، تصرف فاو و فلج شدن نیروی دریایی دشمن بود، شهیدمهدوی با همه توان و باتلاش و مجاهدتی شبانهروزی، به آمادهسازی و انسجام ناوگروه پرداخت و سرانجام، این یگان رزمی تازه تأسیس را جهت شرکت در عملیات والفجر ۸ و انجام موفّقیتآمـیز مأموریت، به سطح آمادگی صددرصد رسانید. مسؤولیت شهیدمهدوی در این عملیات، تدارک نیروهای رزمی به وسیله شناورهای ناوگـروه بود که آن را به نیکوترین وجه، انجام داد. بعد از پایان عملیات، شهیدمهدوی کماکان در منطقه عملیاتی باقی ماند تا در زمیـنه حفظ و نگهداری فتوحات نیروهای اسلام، به فعالیت بپردازد. پس از آن، سپاه در مناطق عملیاتی والفجر ۸، شروع به فعالیت‌های تازهای نمود که از جمله آنها میتوان به ردگـیری ناوها و ناوچههای دشمن، جلوگـیری از فعالیت نیروی دریایی عراق و نیز مینگذاری در کانال خورعبدالله اشاره نمود که شهیدمهدوی در تمام این اقدامات، حضور فعال و مؤثّری داشتند. پس از آن، عملیات کربلای۳ در مورّخه ۱۱/۰۶/۱۳۶۵ آغاز شد که منجر به فتح اسکله و پایانه نفتی الامیه عراق گـردید. حضور فعالانه شهید در این عملیات، بسیار مؤثّر واقع شد. شهید، پیشنهاد کرد جهت بالارفتن سریع از سکوها، پلّههای آلومینیومیِ سبک، تاشو و قابلِ حمل ساخته شود. این پیشنهاد پذیرفته و اجرایی شد و تأثیر به سزایی در کسب موفّقیت‌های سپاه در این عملیات داشت. آقای فقیه برادر بزرگوار شهید دراین‌باره می‌گوید: یادم هست قبل از عملیات کربلای ۳، حسین (نادر) آمد پیش من و قضیه عملیات را گفت و پرسید: به نظر شما که خیلی به این کشورهای عربی خلیج‌فارس سفر کرده‌اید، برای بالارفتن سریع از اسکله الامیه”، چه کار باید بکنیم؟ فکری کردم و گفتم یک نمونه از پله‌های سبک و تاشو هست که اگر بتوانید تهیه کنـید، برای بالارفتن از اسکله، خیلی به درد می‌خورد. آنطور که بعداً برایم تعریف کرد، پیشنهاد مرا در جلسه فرماندهان عنوان کرده بود که همه قـبول کرده و در عملیات هم به آن عمل شده بود. با انجام عملیات غرورآفرین والفجر ۸ وکربلای ۳و تقویت و تثبیت هرچه بیشتر قدرت نظامی ایران در نبردهای دریایی، عرصه بر رژیم بعث عراق و به خصوص حامیان غربی او و در رأس آنها آمریکای جهانخوار تنگ گردید و آنان را با چالشی جدّی مواجه ساخت. ماشین جنگی ایران روز و بروز کارآمدتر و پرصلابت تر به پیش می‌رفت و درماندگی و اضمحلال روزافزون دشمن، هرچه بیشتر آشکار می‌گردید. در این هنگام بود که رژیم مستکبر و جنایتکار آمریکا که تا آن هنگام، در پشت صحنه جنگ قرار داشت و غالباً عراق را به عنوان پیش‌قراول به جنگ با ایران فرستاده بود، با مشاهده ضعف روزافزون قدرت نظامی عراق در برابر ایران، به ناچار به صورت آشکارا و علنی و آنهم در قالب سازمان آتلانتیک شمالی(ناتو) و به بهانه واهیِ حفاظت از نفتکش‌های برخی از کشورهای عربی وارد خلیج فارس گردید و در خط مقدم جنگ علیه ایران قرار گرفت. تصور این بود که با ورود آمریکا به خلیج‌فارس، نیروهای ایرانی اقتدار خود بر این پهنه آبی فوق‌العاده مهم را از دست خواهند داد و موازنه قدرت نظامی به نفع عراق تغییر خواهد کرد. اما شیرمردان سپاه اسلام و در رأس آنها سردار شهید مهدوی با رشادت‌ها و جا
نفشانی‌ها و تدارک دهها عملیات شجاعانه علیه ناوهای هواپیمابر و غول‌پیکر آمریکایی و با کسب پیروزی‌های متعدّد و کوبنده، باطل بودن این تصور را به اثبات رساند. شهید مهدوی به عنوان فرمانده ناوگروه دریایی ذوالفقار، از زمان ورود آمریکایی ها به خلیج‌فارس تا زمان شهادت، لحظه‌ای از نبرد بی‌امان با این جنایتکاران نیاسود و تمام توان و استعداد خود را در این‌راه به کار بست. او طی این مدت، عملیات‌ بسیاری را علیه آمریکایی‌های متجاوز ترتیب داد . در سالهای پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالیرتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانه ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (رض) فرموده بود: اگر من بودم، می زدم.” همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردارشهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکاییها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند. اولین کاروان از نفتکشهای کویتی آنهم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی اَلرَّخاء” با نام مبدّل بریجتون” حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید.
اجازه دهید مطالب جالب و خواندنی دراین‌باره را از زبان خود سردار شهید مهدوی بخوانیم: هنگامی‌که اعلام شد بناست اولین کاروان از نفت‌کش‌های کویتی، تحت حمایت ناوهای آمریکا به کویت حرکت کند، ما جهت انجام عملیات محوله، در مسیر حرکت کاروان به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم. در بین راه و در یکی از محل‌های اسقرار در میان آب‌های خلیج‌فارس لنگر انداختیم. پس از مقداری استراحت، مجدداً به راه افتادیم. راه زیادی را نپیموده بودیم که دریا به شدت طوفانی شد و آنچنان امواج آن به تلاطم درآمد انجام عملیات را عملاً ناممکن می‌نمود؛ امّا با توکّل به خداوند و میزان آمادگی و رشادتی که در نیروهای خود سراغ داشتیم و با نظرخواهی از آنها و نیز با یادخدا و اطمینان و قوت قلبی که بدین‌گونه به آن دست یافتیم، عزم خود را جهت انجام این عملیات جزم نمودیم و به طرف مسیر حرکت کاروان، به راه افتادیم. سه ساعت قبل از رسیدن کاروان، ما به محلِ مورد نظر رسیدیم. پس از انجام سریع مأموریت و پایان کار، به طرف محل استقرار نیروهای خودی برگشتیم و به استراحت پرداختیم. پس از گذشت سه ساعت اعلام شد که کشتی کویتی بریجتون، به روی مین رفت. اعـلام این خبر، شادی و قوت قلب بالایی را در جمع ما به ارمغان آورد؛ همدیگر را در آغوش کشیده بودیم و یکدیگر را می‌بوسیدیم. برادران، صورت‌های خود را بر خاک گذاشته گریه می‌کردند و شکر خدا به جا می‌آوردند. چون همه احساس می‌کردیم که ما نبودیم که دشمن را فراری دادیم بلکه این خداوند بود که ملت ما را عزیز و دشمنان ما را ذلیل و امام ما را شاد نمود و جملگی باور داشتیم که: وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی” پس از اقدام دلیرانه سردار شهید مهدوی و همرزمانش در انفجار کشتی بریجتون، به پاس قدردانی از این عزیزان، برنامه دیدار با حضرت امام(ره) تدارک دیده شد و این شیران بیشه مردانگی و ایثار و شهادت، به دیدار پیر و مراد خود نائل آمدند. در این دیدار، حضرت امام(رض) یکایک این سربازان جان برکف اسلام را مورد ملاطفت و تفقّد خود قرار می‌دهد و پیشانی سردار شهید مهدوی را می‌بوسد. شهید، خود دراین‌باره چنین می‌گوید: پس از اطّلاع از اینکه حضرت امام از شنیدن خبر روی مین رفتنِ کشتی کویتی و شکست اولین اقدام آمریکا، متبسّم شده‌اند، چنان مسرور گردیدم که همیشه این تبسّم را موجب افتخار خود و رزمندگانِ‌ همراه، می‌دانم. برای ما رزمندگانِ خلیج فارس، همین تبسّم و شادی امام در ازای همه زحمات شبانه‌روزی کافیست و اگرتا آخر عمر، موفّق به انجام خدمتی نگردیم، باز شادیم که حداقل برای یکبار هم که شده، موجب رضایت و شادی و تبسّم امام عزیزمان گردیده‌ایم.” آقای حاج‌حسن فقیه برادر بزرگوار شهید درباره آخرین دیدارش با سردار شهید مهدوی می‌گوید: برای آخرین بار، برادر شهیدم نادر در شب پنجشنبه مورّخه ۱۶/۰۷/۱۳۶۶ در منزل دنیایی خود و در جمع ما حضور داشت. در همان مجلس به صورت خیلی محرمانه‌ای به من گفت: فلانی! فردا سفر خطرناکی را در پیش رو دارم و به احتمال زیاد، با آمریکایی ها درگیر می‌شویم. نظر شما چیست؟” من در جواب ایشان گفتم: ما مأمور خداییم؛ حیات و مماتمان به دست خداست و هرچه پیش آید، خواست اوست. فردا صبح نیز موقع خداحافظی به من گفت: قریب به یقین، این آخرین باری‌است که همدیگر را می‌بینیم و احتمال زیادی دارد که در این درگیری شهید شوم.” در عصر روز پنجشنبه‌ مورّخه ۱۶/۰۷/۱۳۶۶ سردار شهید نادر مهدوی همراه با تنی چند از همرزمانش نظیر سردار شهید غلامحسین توسلی، سردار شهید بیژن گرد، سردار شهید نصرالله شفیعی، سردار شهید آبسالانی، سردار شهید محمّدیها، سردار شهید مجید مبارکی و عده ای دیگر، جهت انجام گشت زنی و حفاظت از آبهای نیلگون خلیج فارس، با استفاده از دو فروند قایق تندرو توپدار به نام بعثت” و یک فروند ناوچه به نام طارق” به سمت جزیره فارسی حرکت می کنند. تعدادشان نه نفر بود که قرار بود دو نفر دیگر هم به جمع آنها اضافه شود. در یک قایق، اکیپ فیلم برداری از عملیات متشکّل از کریمی، محمّدیها و حشمت الله رسولی و در قایق دیگر هم شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی سوار بودند. در ناوچه طارق هم سرداران شهید مهدوی، بیژن گُرد، مجید مبارکی و غلامحسین توسّلی بودند. فرمانده عملیات نیز سردار شهید مهدوی بود. پس از مدّتی حرکت، به ساحل جزیره فارسی می رسندو وسایل و امکانات مورد نیاز خود را از داخل لنجی که قبلاً به جزیره رسیده بود، به داخل قایق های خود منتقل می کنند. پیاده می شوند و در کنار ساحل، نماز مغرب و عشا به جا می آورند. هنوز مغرب بود و سرخی مغرب در کرانه باختری آسمان، کماکان خودنمایی می‌کرد. در این اثنا صدای انفجار مهیبی همه را متوجّه خود می سازد. رادار پایگاه فرماندهی از سوی بالگردهای آمریکایی هدف قرار گرفته و منهدم شده بود. ارتباط ناوگروه با مرکز به کلّی قطع شد و بی‌سیم در دست نادر” جان داد. لحظاتی بعد، سردار شهی
د مهدوی و همرزمانش یک فروند بالگرد بزرگ کبری به نام MS6 متعلّق به نیروهای آمریکایی را بالای سر خود می بینند. این نوع بالگردها بسیار کم صدا هستند و در صحنه گیر و دار نظامی غالباً موقعی می توان پی به وجود آنها برد که دیگر با اشراف کامل به بالای سر هدف رسیده باشند. سردار شهید مهدوی بلافاصله نیروهای تحت امر خود را جهت انجام عملیات مقابله به مثل فرا می خواند. هنوز دقایقی از انهدام رادار فرماندهی نگذشته بود که قایق حامل شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی نیز هدف اصابت موشک آمریکاییها قرار می گیرد. موشک دیگری نیز از سوی دشمن به سمت اعضای ناوگروه شلیک می شود که به هدف اصابت نمی کند و به درون آب فرو می رود. بالگردها نیز با شدّت ، شروع به تیراندازی می کنند. سردار شهید مهدوی و یارانش، به شدّت در تب و تاب این می افتند که بالگرد را بزنند. پس از پانزده دقیقه درگیری شدید، کریمی در یک چرخش سریع موفّق می شود با استفاده از یک فروند موشک استینگر، یکی از این بالگردها را منفجر سازد. بالگرد، با انفجار مهیبی متلاشی و قطعاتش روی آب پراکنده می شود. شب تاریک از انفجار این بالگرد، چون روز روشن می شود و پشت دشمن به لرزه در می آید و امواج قدرت ایمانِ نیروهای اسلام، آنان را سخت به وحشت می اندازد. همگی با همه وجود صلوات می فرستند. سرداران شهید گرد و توسّلی فریاد می زنند که دومی را شلیک کن. در این اثنا قایق دیگر هم از چند طرف هدف قرار می گیرد. تعداد خفاش‌های پرنده دشمن کم نبود و هریک از سویی به سردار شهید مهدوی و همرزمانش، حمله‌ور شده بودند. بسیاری از یاران نادر همچون سردار شهید توسلی که در حیات دنیوی همدیگر را برادر خطاب می‌کردند، در برابر چشمانش پرپر می شوند. حالا دیگر تنها ناوچه طارق که سردار شهید مهدوی بر آن سوار بود، سالم مانده بود و دو قایق دیگر هدف قرار گرفته و در آتش می سوختند. نادر می توانست به سلامت از میدان بگریزد اما با رشادت و مردانگی تمام در پی گرفتن زخمی ها و پیکرهای مطهّر شهدا از آب برمی آید. لذا به اتّفاق بیژن، هم با دوشکا به طرف بالگردهای آمریکایی در هوا شلّیک می کردند و هم در پی گرفتن شهدا و زخمی ها از آب بودند. آنها با همه توان سعی می کردند که اجازه ندهند تا بالگردهای آمریکایی به طرف آنها نزدیک شوند لذا به صورت مداوم، آسمان منطقه را با دوشکا آتشباران می کردند تا فضا ناامن شود و بالگردهای آمریکایی نتوانند به آنها نزدیک شوند. اما کار سختی بود زیرا این بالگردها بسیار کم صدا بودند و موقعیت یابی آنها در آسمان بسیار مشکل بود. نادر و بیژن همچنان مردانه به مقاومت سرسختانه در مقابل آمریکایی‌های تا بن دندان مسلح ادامه می دهند. دشمن، همه شناورها و تجهیزات ناوگروه را زده بود و نادر و بیژن و چهار نفر دیگر، در حالیکه خود را با ترکش تهی می‌یابند، پس از بیست دقیقه رزم جانانه و مردانه، زنده به چنگال دشمن می‌افتند.
دستگیری نادر برای دشمن بسیار بااهمیت بوده آن چنان که پس از دستگیری اعضای بازمانده ناوگروه، بلافاصله در صدد شناسایی او بر می آیند و از تک تک اسرا درباره نادر می پرسند. دست و پای نادر به صورت مچاله، توسط دشمن بسته می‌شود ولی او کماکان روحیه خود را تسلیم دشمن نمی‌کند و همچنان مقاومت می‌نماید. هنگامی که جنازه مطهرش به خاک پاک میهن رسید، دست ها و پاهایش به صورت خیلی محکم بسته شده بود و نشان می داد که دشمن، حتّی از جسم بی جان این سردار شهید نیز می ترسید. نادر بر عرشه ناو جنگی یو. اس. اس. چندلر” آماج شکنجه‌های وحشیانه دشمن قرار می‌گیرد و سینه‌اش با میخ های بلند آهنین سوراخ می‌شود و بدین ترتیب مظلومانه به شهادت می‌رسد. آنچه که از ظاهر پیکر شهید مشاهده گردید، این است که آمریکاییها سینه آن عزیز را با میخ های فولادی بلند سوراخ کرده و پس از آن یک تیر به بازو یک تیر به قلب و یک تیر به سجده‌گاهش زده و بدینگونه تحت شکنجه‌های قرون‌وسطایی شهیدش کرده بودند. بالأخره پس از گذشت شش روز، پیکرهای مطهر شهدا و اسرا از مسقط پایتخت کشور سلطان‌نشین عمان تحویل گرفته شد و از مرز هوایی وارد فرودگاه مهرآباد تهران گردید. جنازه مطهر شهید با شکوه خاصی بر دوش هزاران تن از امت حزب‌الله در مقابل لانه جاسوسی آمریکا تشییع و سپس به بوشهر انتقال یافت. در آنجا نیز پیکر پاک شهید مجدداً بر دوش جمعیت انبوه مردم شهیدپرور تشییع شد و پس از آن جهت خاک‌سپاری به زادگاهش روستای بحــیری بازگشت. مردم روستا با شور و شکوهی خاص و به نحو کم‌نظیری به استقبال پیکر غرقه‌به‌خون سردار شهیدمهدوی رفتند و این پیکر گلگون‌کفن را پس از تشییع تا گلزار شهدای روستا، چون گوهری بهشتی به صدف خاک سپردند.
هدیه به ارواح طیبه ی شهدا ی کربلا🌷 شهید نادر مهدوی🌷 صلوات