﷽
همراهان گرامی
سلام علیکم
در روزهای پایانی چله نهم هستیم .
در این چهل روز سر سفره
❣️شهدای با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها❣️
بودیم .
و اعمال خود را به نیابت از این عزیزان هدیه کردیم محضر نورانی
☀️حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
در این همراهی شاید برای هر یک از ما
👈 کرامتی 👉
از شهدایی که در محضرشان بودیم رخ داده باشد .
چنانچه مایل باشید می توانید آن لطف و کرامت شهید را به آیدی زیر ارسال نمایید 👇
@kosarekhadije
شهدا را یاد کنیم با صلوات بر محمد و آل محمد
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
هدایت شده از بصیـــــــــرت
🌹/ #آقـامـونـہ \🌹
#خاطره
پیشنهاد یڪ چینے براے درمان
دست رهبر انقلاب در سال 1360
🔸حضرت آقا ، سينهہ شان از آن بمبے
كه در ششــم تيرماه ، 1360 در مسجد
ابوذر تهران منفجر شد، احتياج به رطوبت
و هواي مرطوب دارد ؛
دست راست هم لمس است ؛دكترهاے
طب سوزنے به آقا گفتند :
در عرض يڪ هفتہ ، دست شما را راه
مےاندازيم . آقا فرمودند :
در ايران معلولين مثل من زياد هستند ،
اگر همہ آنها آمدند ، من هم مےآيم
#دقایقے_با_مقام_معظم_دلبرے😍❤
#روحےلھ_الفدا
✊هستیم بر آن #عهد که بستیم...
#قسم به فیض #شهادت قسم به سرخی خون
به #خیبر و #نی و #هور و #جزیره_ے_مجنون
قسم به روح #خمینی قسم به #سید_علی
به امر رهبر و فرموده های شخص ولی
قسم به #عارف جبهه به #مصطفی_چمران
به گریه در دل سنگر ، تلاوت قرآن
قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی
قنوت و دست جدای #حسین_خرازی
قسم به جوخه ی اعدام و سینه ی نواب
به عالمان شهیدِ فتاده در #محراب
به انتهای افق ، سرگذشت #حاج_احمد
خوراک کوسه شدن در تلاطم #اروند
قسم به پیکر بی سر ، قسم به حاج #همت
به چادر و به #حجاب زنان با عفت
به صبحگاه #دوکوهه ، به درد و صبر از رنج
غروب دشت #شلمچه ، به #کربلای_پنج
قسم به #سید_حسن شیرمرد #حزب_الله
به جنگ سی و سه روزه ، نبرد حزب الله
قسم به حنجر حجاج خونی مکه
به #رمل های روان و به #مقتل_فکه
قسم به #باکری و #باقری و #زین_الدین
به غرش #نهم_دی به فتنه ی رنگین
قسم به تنگه ی #مرصاد و عقده از #صیاد
به غربت اسرا و شکنجه و فریاد
قسم به روح هنر از نگاه #آوینی
به جنگ معتقدان ضد رنگ بی دینی
قسم به قدرت #خون در برابر #شمشیر
به یک #پدر که نیامد پسر ، و شد او پیر
به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو
به تکه تکه شدن در #مصاف رو در رو
به دست خالی #رزمنده ای که میجنگید
به آن جنازه که با چشم باز میخندید
قسم به خون #خلیلی شهید راه #حیا
به #ندبه و به #کمیل و #زیارت_عاشورا
که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم
#حسینی_ام #حسنی_ام ، و #زینبی هستم
و سر سپرده ام و از تبار #عمارم
به #انقلاب و #شهیدان حق #وفادارم
﷽
سلام علیکم
سی و نهمین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
شهید مدافع حرم🌹
❣️ شهید سید محمد حسین میر دوستی❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
نام و نام خانوادگی: سید محمدحسین میردوستی
تاریخ تولد: ۱۳ تیر ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴
وضعیت تأهل: متأهل
تعداد فرزندان: یک پسر
شهید سید محمدحسین میردوستی در تاریخ ۱۳/۴/۱۳۷۰ به دنیا آمد و در تاریخ ۱/۸/۱۳۹۴ همزمان با تاسوعای حسینی در هنگامه دفاع از حرم مطهر عمه سادات، حضرت زینب کبری (سلام ا... علیها) به فیض شهادت نائل آمد.
از این شهید والامقام «محمد یاسا» (متولد ۷/۷/۱۳۹۳) به یادگار مانده است.
شهید سید محمدحسین میردوستی متولد سال 1370 و چهارمین فرزند خانواده میردوستی بود. رزمندهای از یگان صابرین که داوطلبانه به سوریه رفت و در روز تاسوعا در حلب به شهادت رسید
* نام محمد را دوست داشت
روی اسمش خیلی حساس بود. صدایش میزدم محمد، میگفت بگو محمدحسین. محمدحسین که میگفتم میگفت بگویید آقا محمد حسین. به خاطر علاقهاش به اسم محمد بود که نام پسرش را هم محمد گذاشت. میگفت هرچندتا پسر هم که داشته باشم اسمشان را محمد میگذارم
لوازم تحریر می فروخت و برای خواهرش عروسک میخرید. خیلی کم پیش میآمد پول تو جیبی به او بدهیم. همیشه محمدحسین خودش پول داشت و دستش در جیب خودش بود. تا دبیرستان فروشندگی میکرد، حساب و کتاب خرج یک هفتهاش را داشت. حتی وقتی اگر میخواست چیزی برای خودش بخرد که پول کم داشت نمیگفت برای من فلان چیز را بخرید میگفت کمکم کنید خودم بخرم.
سربازی را به خاطر اینکه پدرش جانباز بود ده ماه بیشتر طول نکشید. بعد از سربازی در آزمون یگان ویژه صابرین شرکت کرد و قبول شد.
یگان صابرین با بخشهای دیگر سپاه فرق دارد. یگانی هست که ماموریتهای خطرناک دارد. محمد حسین در درگیری پیرانشهر و زاهدان که شهدای زیادی هم دادند حضور داشت. هر لحظه آمادگی رفتن پسرهایم را به سوریه داشتم. از پیرانشهر که آمد گفت میخواهم بروم سوریه. وقتی که اسم سوریه را آورد آدم ناآگاهی نبودم که از وضعیت آنجا خبر نداشته باشم. میدانستم اگر برود ممکن است برنگردد. با این وجود نه من نه پدرش مخالفتی نکردیم فقط انتظار رفتنش به این زودی را نداشتیم.
* آخرین جشن تولد
13 مهر جشن تولد یک سالگی محمد یاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت قرار است به ماموریت بروم و میخواهم جشن تولد محمد را را زودتر بگیرم، میترسم تا روز تولد نباشم. 25 روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت فکر میکنم این اولین و آخرین جشن تولد محمد یاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.
از آنجا که هم خودش هم برادرش مدام در ماموریت بودند و به این حرفها عادت داشتم اینبار هم حرفش را به شوخی گرفتم. گوشم از این صحبتها پر بود اما انگار خودش میدانست دیگر برنمیگردد. خیلی طول نکشید و 18 روز بعد به آرزویش یعنی شهادت رسید.
صبح تاسوعا وقتی به شهادت رسید ما در خانه بودیم. پسر خواهرم از طریق تلگرام باخبر شده بود. روز تعطیل از سمنان به سمت تهران راه میافتد و به خانواده میگوید فکر کنم محمد حسین زخمی شده است. برادرم و همه فامیل در سمنان و شاهرود از طریق تلگرام با خبر شدند. همان روز الهه تعریف کرد دیشب خواب دیدم محمد حسین شهید شده است. گفتم خب خوبه خواب زن برعکس میشه و محمد حسین زنده است!
** بدترین لحظه زندگی یک مادر
پای تلویزیون بودیم. حالا همه فامیل به من زنگ میزنند حالم را میپرسیدند. یکهو بلند شدم به همسرم گفتم چطور شده همه امروز به ما زنگ میزنند؟ با اینکه همیشه تماس میگرفتند ولی انگار این زنگها خاص بود. دلشوره به دلم افتاد. زنگ زدم به همسر برادرزادهام. پرسیدم شوهرت کجاست؟ گفت راه افتاده بیاید تهران. خودش از ماجرا خبر داشت. با صدای بلند پرسیدم چه اتفاقی افتاده که میخواهد بیاید تهران؟. شماره برادرزادهام را گرفتم. پرسیم کجایی گفت مسجد سمنان هستم. گفتم: برای چی داری میایی تهران؟ همسرم گوشی را گرفت گفت: به رضا بگو چی شده. تنها چیزی که گفت بیایید سپاه.