رقیه رضاییلایه، بیست و دوم فروردین ۱۳۴۴، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدعلی و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تربیتمعلم درس خواند. معلم بود. ازدواج کرد. نهم مرداد ۱۳۶۶، در مکه مکرمه هنگام شرکت در راهپیمایی برائت از مشرکین توسط عوامل رژیم سعودی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
رقیه در دبیرستان از شاگردان ممتاز بود.او در دوران تحصیلی بسیار پر جنب و جوش و فعال بود.به ظاهرش بسیار اهمیت می داد و شیک پوش بود.
همه تلاشش این بود که از هر جهت نسبت به دیگران برتری داشته باشد.
او در سال آخر دبیرستان تحت تأثیر انقلاب دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند با آنکه می توانست یکی از بهترین رشته های دانشگاه را انتخاب کند ولی در آخرین سال تحصیلی به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد.با بی رغبتی سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزه علمیه قم رفت. گفته بود« من اگر به دانشگاه بروم می توانم جان انسانی را نجات دهم،اما می خواهم با معارف دینی روح انسان ها را صیقل بدهم»
پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضی اش نمی کند؛ به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آنجا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این زمانی بود که ضد انقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند.
دو سال و چند ماه قبل از شهادت با همسرش آشنا شد. اقوام با شناختی که از رقیه داشتند، او را به همسرش معرفی کرده بودند.آن زمان رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانون های حزب را اداره می کرد.
وقتی با هم آشنا شدند، همسر رقیه او را بسیار نزدیک به افکار و روحیه خودش یافت.
همسرش می گوید«آن زمان من در سیستان و بلوچستان فعالیت می کردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم و وقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار می کنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است»
با شروع بیماری مادرش،کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت.
همسرش می گوید«خانواده ایشان مذهبی و سنتی بودند. پدرشان تجارت چوب می کرد و مادرش خانه دار بود. یک خواهر بزرگ تر از خودش داشت. او تنها دختر توی خانه بود.رقیه در استعداد و نبوغ و ایمان زبانزد فامیل بود»
مهریه رقیه یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا، ازدواج با من بخاطر رضای خدا بود نه برای مادیات یا هر چیز دیگر.در همسر داری اش طوری رفتار می کرد که همه اش رضایت خدا را مد نظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران کم یا زیاد نمی کرد. خودش را فانی در خدا می دید. هر وقت می خواست کاری انجام بدهد، با خودش می اندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟
بعد هم جوابش را به سرعت پیدا می کرد.
نفوذ کلام بسیار بالایی داشت . حرف که می زد به دل همه می نشست. اگر اظهار نظری می کرد همه را تحت تأثیر قرار می داد. حرفی را نمی زد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرفهای پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمی کرد،تهمت نمی زد.
قبل از سفر حج یک سفر مشهد با هم رفته بودیم؛ ماه عسل آنجا بود.که فهمیدم و انس و ارتباط فوق العاده ایی با ائمه معصومین(ع) دارد. طوری با امام رضا حرف می زد بسیارصمیمانه بود .این رفتار فقط در مشهد نبود،در روزهای عادی هم همین ارتباط را با ائمه داشت.
از همان روزهای اول آشنایی رقیه از فنا حرف می زد. نمی گفت شهادت، می گفت فنا. می گفت«این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند اما برای زن ها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونه ایی از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.»
زندگیمان ساده و بی آلایش بود. به زیور آلات گرایشی نداشت. این برای من لذت بخش بود وقتی می دیدم از یک مراحلی گذشته است. او معتقد بود شهید واقعی کسی است که با تمام وجود وظیفه اش را انجام دهد.
سال ۶۶ با پدر و برادرش به نیابت از مادرش به سفر حج واجب رفت. دو تا از خواهر های من هم با کاروان دیگری به سفر حج مشرف شده بودند. روز جمعه رقیه را آنجا دیدند و می گفتند«در رفتارش یک جور سبکبالی دیده می شد انگار از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید»به آنها گفته بودند که باید با آب زمزم غسل شهادت کنم. او در راهپیمائی برائت از مشرکین در مکه مکرمه به شهادت رسید.
دست نوشته های رقیه، از زمان تحصیل تا وقتی که حزب جمهوری فعالیت می کرد بر گرفته از احادیث قرآنی و مضامین عالی از فراز هایی بسیار زیبا از ادعیه معصومین بود.در تمام نوشته هایش عرفان رابطه عاشقانه با خدا مشهود است وکمتر از مضمون سیاسی و اجتماعی به خود گرفته است.
او درقسمتی از وصیت نامه اش نوشته :
الهی تو را هزاران بار شکر می کنم که اثنی عشری قرار دادی تا ولایت اهل بیت و عشق به خاندان رسالت،ظلمت کده قلبم را منور سازد . باز هزاران بار تو را شکر می کنم که من را از آنانی قرار ندادی که با دوری گزیدن از صاحبان امر،که قرآن کریم آز آنان به اولی الامر یاد می کند. راه ضلالت بپیماییم چرا که بدون توسل به ایمه و بدون عبور از شاهراه ولایت،چگونه می توان به جانان رسید؟
ایزدا! چگونه می توانم لب به ثنا و سپاست باز کنم در حالی که باران نعمت و رحمت را بر این بنده ضعیف و ذلیل و گناهکار فرستادی و نعمت عظمای زندگی در زیر چتر ولایت فقیه و صرف قسمت مهمی از عمر گرانبها را در ظل حکومت اسلامی به این بنده حقیر و مسکین ارزانی داشتی و من نتوانستم مسئولیت و حق عظیمی را که به واسطه این موقعیت شریف بر دوشم آمده بود، به نحو شایسته ادا کنم.»
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام آنکه هستی بخش کائنات و وجود بی انتها و غایت آمال عارفین و نهایت آرزوی مشتاقین و معشوق عاشقان شب زندهدار و روشنی بخش دل سالکان و خالق یکتای عالمین و معبود بینیاز بندگان و روزی دهنده آمرزنده مرزوقین و برانگیزنده برحق ۱۲۴ هزار پیامبر و فرستنده دین کامل و کتاب آسمانی کامل قرآن کریم و رسول ختمی مرتبت پیامبر اسلام (ص) و عطا کننده مقام عصمت به چهارده معصوم علیهم السلام. و بنام او که شهداء در نزدش روزیخور اویند و او که معامله با او بهترین معاملههاست بنام آن ارحم الراحمین، آن خالق المخلوقین و آن اکمل الکاملین و اصدق الصادقین و رب العالمین که تنها او را داشتن و با او بودن و او را دیدین و به عشق او نفس کشیدن.
به زندگی در دنیا معنا میدهد و در راه او جان دادن، به مرگ طراوت و به شوق وصالش جان باختن تلخ و داع دنیا را مبدل به حلاوت حیات تازه یافتن میکند.
الهی تو را هزاران بار شکر میکنم که مرا شیعه اثنی عشری قرار دادیم تا ولایت اهل بیت عشق به خاندان رسالت ظلمتکده قلبم را منور سازد و باز هزاران بار تو را شکر میکنم که مرا از آنانی قرار ندادی که با دوری گزیدن از صاحبان امر که قرآن کریم از آنان به اولیالامر یاد می کند، راه ظلالت بپیمایم ! چرا که بدون توسل به ائمه و بدون عبور از شاهراه ولایت چگونه میتوان به جانان رسید؟ ایزدا؛ چگونه توانم لب به ثنا و سپاست باز کنم درحالی که باران نعمت و رحمت را بر این بنده ضعیف و ذلیل و گناهکار فرستادی و نعمت عظمای زندگی در زیر چتر ولایت فقیه و صرف قسمت مهمی از عمر گرانبهاء را در ظل حکومت اسلامی به این بنده حقیر و مسکین ارزانی داشتی در حالی که نتوانستم مسئولیت و حق عظیمی را که به واسطه این موقعیت شریف بر دوشم آورده بود به نحو شایسته ادا کنم.
الهی چگونه این بنده بیحیا در محکمه عدالت پاسخگوی اعمال و گفتارش باشد؟ در حالیکه رهبری عظیم الشأن همچون امام خمینی داشته است؟
و چگونه در صحرای محشر حاضر شوم درحالیکه در زمانی زندگی میکردم که عاشقان و شیفتگان و مخلصان کثیری در راه تو و در راه دین تو و در کارزار با دشمن تو شهد شهادت را مشتاقانه نوشیدند.
در زمانی زندگی میکردم که میبایستی پیام آور خون گلگلون کفنان عزیزی میبودم.
یارب نکند که در یوم القیامه در زمره کسانی باشم که فریاد میزنند: «یالیتنی کنت ترابا» ای کاش که خاک میبودم. آه از ساعات و لحظاتی که در غیر عبادت تو صرف شد و هزاران افسوس از زمانی که گذرگاه دنیا همچون غفلتکدهای آدمی را میفریبد آنچنان که میانگارد مرگ به سراغ او نمیآید. هرچه از مقام و رحمت و گذشت و عدل تو، خالق یکتا و هرچه از هستی و غفلت دنیا و هرچه از بیحیایی و خسران انسان گفته شود اندک است.
این حقیر رقیه رضایی فرزند پدر بزرگوارم محمدعلی رضایی و مادر مهربانم سکینه حنیفیها عمری را بسر کردم ، ایکاش لحظهای از آنرا در غیر عبادت مولا سر نمیکردم ولی با اقرار به سختی روز جزاء و عدل الهی و با وجود بار سنگین گناهانم نمیخواهم از رحمت و مغفرت و گذشت خالقم، پرورگار جهانیان لحظهای غافل باشم و عاجزانه و ملتمسانه از کلیه اقوام و دوستان و آشنایان و نزدیکان و پدر و مادر عزیزم میخواهم که به خون پاک اباعبدا... این بنده گنهکار را حلال کنید. انشاء ا... دوستان در دعاهای خیرشان و در مجالس دعا حقیر ار فراموش نکنند.
التماس دعا.
هم روی تورا طاقت دیدار کم است هم چشم مرا جرأت این کار کم است
من کمتر از آنم که تورا درک کنم آگاهـی مـن ز عشـق بسیـار کـم است
خداوندا؛ در آن لحظه که چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد کورش کن تا جز تو کس را نبیند و جز به مال و جلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفکند. ما آن دست و پا را نخواهیم که به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم که جز به عشق جانان زندهباشد و سعادتی عنایت فرما چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقای تو و رضای تو دیگری را نبیند.
پروردگارا؛ روامدار که سر به دنبال هوس بگذارم و در ظلمات جهل و ظلال از چراغ هدایت به دور افتم و بیغوله از شاهراه باز نشناسم و مگذار دامان وجودم به پلیدیهای گناه بیالاید و نسبت به ملاحی و مناهی بیپروا باشم . پروردگارا؛ از هیجان هرس و سولت خشم و حمله حسد و ضعف صبر عصبیتهای ناهنجار که حرمت انسانیت پاس ندارد به ذات اقدس تو پناه میبرم.
ای خدا ای قدرت علیا که دامان افق را با طراز فلق بیاراستی و گریبان شب را به روز روشن چاک زدی، اینام مبارک که به یاد تو فشار بلیّات آرام میگیرد و ای کسی که به اراده عظمایت قلم تقدیر بر لوح قضا امضای محو و اثبات میگذارد ، تو پشت و پناه ما باش تا خفت و خزلان نیابیم و تو دوست باش تا اگر کائنات سر دشمنی گیرند از دشمن نهراسیم و تو بسوی ما رو کن تا اعراض در جهان را به هیچ بشماریم. خدای من در آن هنگام که بسوی تو سربرمیدارم ملکوت اعلای تو را از دیدگان خویش در ورای سه پرده پنهان میبینم و این سه پرده را هم خود با دست خویشتن برآویختهام نخستین پردهای که نگذارد دید به دیدار تو بگشایم عصیان من از فرمان توست و پرده دوم پردهایست که در ارتکاب منهیّات و ملاحی به روی خویش کشیدهام و پرده سوم پرده غفلت من است، غفلتی که در ادای شکر و سپاس تو ورزیدهام، موهبت دیدهام و از سپاس موهبت بازماندهام.
پروردگارا ؛ این دیو نابکار یعنی شیطان رجیم را همچون سگی که در برابر سنگ و عصا رانده شود از محراب عبادت ما بران و خورشید عشق خویش را در دل ما آنچنان بدرخشان که چشم ناپاکبین شیطان کور و از کنار مان دور گردد، کرامتی فرمای که با بندگان صالح و پرهیزکار تو در ملکوت مقدس تو همسایه باشیم. و در ردیف پرهیزکاران و پارسایان قرار گیریم .
ای رب العالمین ای ارحم الراحمین ؛ از من آن مال و مقام که کبریا و نخوت افزاید به دور دار و مگذار که مال دنیا به من طغیان آموزد و از سعادت و سلامت بازم دارد و آنچه مرا روزی همی فرمایی چنان کن که بر من حلال باشد و تهی دستان را همدم من فرمای و این همدمی را در کار من مطبوع و گوارا بدار.
پرودگارمن؛ چنان خواهم که ثروت و مکنت دمبدم روح مرا به تو نزدیک نسازد و آنچه مقدر فرمودهای که از دست من به خواهندگان رسد، چنان کن که به نیکوکاری انفاق شود.
پروردگارا؛ بدانسان که در چشم مردم به مقام من میافزایی در چشم من از مقام من بکاه و به میزان عزتی که در اجتماع به من ارزانی همی فرمایی مرا به ذلت نهاییم آشنا ساز تا شخصیت خویش را هرگز فراموش نکنم و پای از گلیم خویش فراتر نگذارم و توفیقی ده که حق بگویم هرچند برمن گران باشد و عطایای خود را به دیگران اندک شمارم هرچند بیشتر بخشنتده باشم و گناهان خود را بسیار دانم هرچند اندک باشد و مقدر فرمای که من همه را دوست بدارم و در حق همه نیک اندیش و نیکو کار باشم .
پروردگارا؛ زبان مرا به هدایت گویاکن و قلبم را به تقوا الهام فرمای و چنان کن که از صراط مستقیم به جانب تو راه گیرم ،با دین مبین تو بمیرم و با دین مبین تو سر از خاک بردارم.
خداوندا بر پیشانی ما دیهیم قناعت گذار و سیمای ما را با جمال ولایت بیارای و به ما در هدایت صداقت عطاء فرمای. فتنه ثروت را از ما به دور دار و آرامش خاطر و آسایش ضمیر را به ما ارزانی کن و به من صحتی کرامت فرما که به عبادت تو برخیزم و فراغتی نسیب کن تا به زهد و پارسایی بپردازم و نور دانشی در ضمیرم برافروز که عمر خویش را با علم توأم دارم.
ای پروردگار متعال؛ در سایه لطف خویش بر نیت پاک من توسعه و توفیر ارزانی فرما و یقین مرا نسبت به عقدت من باصحت و سلامت بیارای و از رفتار و گفتارم آنچه دست خوش فساد شدهاست از اسلام خویش بینصیب مگردان.
خداوندا؛ تا آنروز که توانم به عبادت تو برخیزم زندهام دار و تا آن دم که از تو یاد همی کنم دم گرم از سینهام برآور و اگر به انحراف گرائیدم مرا هرچه زودتر بسوی خویش فراخوان.
پروردگارا؛ آنچنان که در واقعه بدر سربازان اسلام را با افواج ملائکه پشتیبانی کرده اید همچنان فرشتگان ظفرمند خویش را با سربازان ما همراه ساز تا یکباره قوای کفر و شرک را از هم بشکافند و شوکت دشمن را درهم شکنند و تراکمشان را پریشان سازند تا در بسییط زمین جز بندگان عابد و مطیع تو کس زنده نماند و جز به درگاه کس پیشانی بر خاک نگذارد.
ای آفریدگار بزرگ که بزرگی شگفت انگیز تو در وسعت خیال نگنجد و عظمت علیای تو را لفظها و لغتها تعبیر کنند ای سلطان وجود که تخت سلطنت تو در ارش برین استوار باشد، ای نور اعلی و اقدس، ای روشنی بخش روشنیها و منبع رحمتها و نعمتها، ای جلال و جلیل، ای شکوه بیمانند و ای دانای رازها و رمزها که سایه اندیشهها را در مغزها میشناسی، ما را بدین گریزگاه را بنمای .
1395/11/26
«نوعروس» روایت زندگی شهیده «رقیه رضایی»
کتاب «نو عروس» روایتی از شهیده «رقیه رضایی» شهیده شاخص سال 1395 کشور
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
همه شهدای صدر اسلام تاکنون
به ویژه
بانوی شهید
❣رقیه رضایی❣️
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
هدایت شده از عمّارِ ایران
✅ #خبر_ویژه
🕊پیکرهای مطهر شهدای تازه تفحص شده وارد معراج شهدا شد
❤️ #دعوتید
🍉 یلدا با شهدا
💐زیارت پیکرهای مطهر ۷۲ شهید تازه تفحص شده در معراج شهدای تهران
✅چهارشنبه و پنجشنبه(28 و ۲۹ آذر) از ساعت ۱۲ الی ۲۱
جمعه (۳۰ آذر) از ساعت ۱۰ صبح الی ۲۲
💠 @ammar_iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدیریت نگاه
راه شهود عالم غیب
#حجاب_فاطمی
#مادرانه
نابرده رنج گنج به ما داده فاطمه س
🍃سخنان رهبری را گوش می داد و پیگیری می کرد.
پرینتشان را می گرفت و زیر سخنان ایشان خط می کشید.
اگر به اینترنت دسترسی نداشت، روزنامه می خرید.
می نشست و با دقت مطالعه می کرد.
بین مطالب چاپ شده در روزنامه ها مقایسه می کرد و می گفت این روزنامه سخنان حضرت آقا را حذف کرده و یا فلان روزنامه همه فرمایشات را کامل چاپ کرده است.
🔺نقل از مادر شهید
بر اساس روایتی از کتاب #ابووصال
♦️امام خمینی (ره): "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد."
#شهدا_ولایتمدار_بودند
🆔
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🍃سخنان رهبری را گوش می داد و پیگیری می کرد. پرینتشان را می گرفت و زیر سخنان ایشان خط می کشید. اگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناهید فاتحی کرجو در چهارمین روز از تیر ماه سال 1344 در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه، زحمتکش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت (ع) بزرگ می کرد.
ناهید کودکی مهربان، مسئولیت پذیر و شجاع بود که در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش میداد. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت میبرد که به پدرش گفته بود: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم وگریه کنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و نیاز کرده و گریه میکنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می کنم، بلکه تازه سبک تر و آرام تر میشوم».
نوجوانی از جنس ایمان و شهامت
با شروع حرکت های انقلابی مردم ایران، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضد طاغوت در جرگه دختران مبارز کردستان قرارگرفت.
روزی با دوستانش به قصد شرکت در تظاهرات علیه رژیم به خیابان های اصلی شهر رفت. لحظاتی از شروع این خیزش مردمی نگذشته بود که مأموران شاه به مردم حمله کردند. آنها ناهید را هم شناسایی کرده بودند و قصد دستگیری او را داشتند که با کمک مردم از چنگال آن دژخیمان فرار کرد. برادرش می گوید؛ «آن شب ناهید از درد نمی توانست درست روی پایش بایستد. بر اثر ضربات ناشی از باتوم، پشتش کبود رنگ شده بود».
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری های ضد انقلاب در مناطق کردستان، همکاری اش را با نیروهای ارتش و بسیج و سپاه آغازکرد. شروع این همکاری، خشم ضد انقلاب به خصوص گروهک کومله را که زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت.
راهی به سوی آسمانی شدن
ناهید علاوه بر همکاری با بسیج وسپاه بیشتر وقتش را به خواندن کتاب های مذهبی و قرآن و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند.
اوایل زمستان سال 1360 به شدت بیمار شد و به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس و جو پیدایش نمی کند. خبری از ناهید نبود! انگار که اصلاً به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت. تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را می شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید که: چهار نفر، ناهید را دوره کرده، به زور سوار مینی بوس کردند و بردند!
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه می فرستادند که: اگر باز هم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همکاری کنید، بقیه بچه هایتان را هم میکشیم
زخم ستاره
چند وقتی از ربوده شدن ناهید گذشته بود که خبر گرداندن دختری در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه «این جاسوس خمینی است!» همه جا پخش شد. یک روستایی گفته بود: آنها سر دختری را تراشیده بودند و او را در روستا می گرداندند . گفته بودند آزادت نمی کنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی!.
او ناهید بود که با شهامت و ایستادگی قابل تحسین از مقتدای انقلابی خود حمایت کرده و زیر بار حرف زور آنها نرفته بود. مردم روستا در آن شرایط سخت که جرأت حرف زدن نداشتند،
به وضعیت شکنجه وحشیانه این دختر اعتراض کرده بودند. اما هیچ گوش شنوا و مرد عملی پیدا نشده بودکه ناهید، دختر جوان و انقلابی را از چنگال ستم آنها رهایی بخشد.
از روز ربوده شدن او یازده ماه می گذشت که پیکر بی جان و مجروح و کبود او را با سری شکسته و تراشیده در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا کردند. روایت دیگر حاکیست که اشرار برای وادار کردن ناهید به توهین نسبت به حضرت امام(ره) اورا زنده بگور کرده بودند.
وقتی جنازه را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسیار بی تابی می کرد و چندین بار از هوش رفت. پیکر آغشته به خون ناهید اگر چه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما کتابی مصور از ددمنشی ضد انقلاب بود. زنان سنندجی با دیدن آثار شکنجه بر بدن ناهید و سر شکسته و تراشیده اش، به ماهیت اصلی ضد انقلاب، بیش از بیش پی برده و با ایمان و بصیرتی بیشتر به مبارزه با آنان پرداختند.