eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
📚حکایات یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...، بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...! ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟ گفت الحمدلله جام خوبه ارباب این باغ و قصر رو بهم داده دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن. گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟ گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ، صدا زد آقا مشهدی علی خوش آمدی .. مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ... این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ... میگفت دیدم مشت علی گریه کرد . گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟ گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ... عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید... چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم. مظاهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره جالب مادر اولین شهید مدافع سلامت از دیدار دخترش با شهید حججی
تصمیم رهبری برای انجام کار فرهنگی بعد از دوران ریاست جمهوری در جمهوری اسلامی، هرجا که قرار گرفته‌‌‌اید، همان‌‌‌جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌‌‌ی کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان اللّه علیه)، مرتب از من می‌‌‌پرسیدند که بعد از اتمام دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری می‌‌‌خواهید چه‌‌‌کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر می‌‌‌کردم که بعد از اتمام دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری به گوشه‌‌‌یی بروم و کار فرهنگی بکنم. وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره‌‌‌ی ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم حتّی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود من دست زن و بچه‌‌‌ام را می‌‌‌گیرم و می‌‌‌روم! و اللّه این را راست می‌‌‌گفتم و از ته دل بیان می‌‌‌کردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا می‌‌‌شد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی می‌‌‌شدم! به نظر من بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این صورت، خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.۱۳۷۰/۱۲/۰۵ بیانات در دیدار مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️آثار شگفت‌انگیز ذکر امام زمان بعد از خوردن غذا بعد از خوردن غذا این ذکر را بگویید: «اللّهمَّ بارِکْ لِمَوْلانا صاحِبَ الزَّمان» برای دیگران هم بفرستید تا همگی سفره‌هامون رنگ امام زمان‌ بگیره❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این بهانہ‌ها، هم نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگارے در این خاڪ زیستہ اند... 🕊
🌸🍃رهبر معظم انقلاب : 🌹همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا بیشترے دارند ، در مشڪلات زندگے متوسّل بہ شهدا مےشوند و شهدا جواب مےدهند . 🌹اُنس با شهدا را امروز تجربہ ڪن : با شهدا ڪه انس داشتہ باشے ، یڪ قدم بہ خدا نزدیڪ ترے ... 👇👇👇 ✅ خواندن دعای اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّك‏ الْحُجَّةِ بْنُ الْحَسَن‏ در هنگام شنیدن سه اذان ✅ صلوات خاصه امام رضا علیه السلام ( ویژه از جانب خانم حضرت معصومه سلام الله علیها و سلام به حضرت معصومه از جانب آقا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام ) ✅ خواندن نماز امام صادق علیه السلام حداقل 7 بار در طول چله بزرگواران تمام این مراقبت ها 👆👆 از طرف شهید روز هدیه می شود.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌸🍃رهبر معظم انقلاب : 🌹همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا #اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زن
سلام برشما خوبان، همراهان همیشگی کانال چهاردهمین روز از چله 💫✨ سی و هفتم ✨💫مهمان سفره شهید 🌷🍃 سید محمد شعاعی🍃🌷هستیم.
شهید سید محمد شعاعی در 12 خرداد ماه 1345 در شیراز دیده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه گلستان آغاز کرد و پس از اتمام دوره راهنمايي و هنرستان به دانشگاه رفت و در رشته الکترونيک مشغول به تحصيل شد . با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در 11 اردیبهشت 65 به شهادت رسید.
فرازهایی از وصیت نامه شهید : 👇 👇 مادر مهربانم : مادر نمیگویم در عزای من گریه مکن چون رسول خدا نیز در سوگ فرزندش ابراهیم گریست . در شهادتم گریه کن لیکن میدانم هر وقت گریه کنی آشنایان و همسایگان هستند که تسلای دلت باشند پس یاد کن از آن شهید سر از تن جدائی که عزادارش کودکی خردسال بود و هر وقت میخواست گریه کند بجای تسلای دلش او را با تازیانه ساکت میکردند. آری مادرم هر وقت خواستی گریه کنی بیاد آقای غریبمان حسین (ع) گریه کن و نیز بیاد سید الشهدای مظلوم انقلابمان شهید بهشتی . مادرم در تشیع جنازه ام مردم محبت دارند شرکت میکنند نمیگذارند تنها باشی ولی دلا بسوزد برای آن شهیدی که پیکر بی سرش سه روز و سه شب در صحرای گرم کربلا افتاده بود . مادرم اگر خواستی گریه کنی برو شریک غم ام البنین باش او که پس از واقعه کربلا گفت دیگر مرا مادر پسران نخوانید چون دیگر پسری نداشت و تو هم دیگر پسر نداری و چه خوب وجه اشتراکی دارید .
آری مادرم هر وقت دلت گرفت و یاد فرزند افتادی برو در مجلس فرزند زهرا (س) شرکت کن که زهرا داغ بسیار دیده و دلی پردرد و دردی جانکاه از پهلوی شکسته دارد ، اما مادرم دوست دارم در عزایم همچون مادر وهب که سر فرزند را بسوی دشمن پرتاب کرد و گفت چیزی را که در راه خدا دادم پس نمیگیرم تو نیز چون او مقاوم و استوار در مقابل منافقین و آنهائی که ممکن است بیایند و با سخنان نیشدار دل تو را بدرد بیاورند با صبر و بردباری خود ایستادگی کنی و پوزه کثیفشان را به خاک مذلتی که در آنند بیشتر بمالی . در ضمن اگر جنازه ام پیدا نشد بی قراری مکن چون جده ام زهرا نیز مفقود الاثر است و ان شاءالله آقا امام زمان می آیند و همراه قبر مادرشان قبر مرا نیز پیدا میکنند .
سخنی چند با برادران دانشگاهیم : عزیزان شما که خود منبع علمید و نیازی به صحبت من حقیر ندارید ، فقط چند کلمه ای من باب تذکر عرض میکنم برادران ، خوب میدانید که ما بیش از هر چیز احتیاج به متخصص داریم و چه کسی باید این نیاز را برآورد آیا از ضد انقلابهای از فرنگ برگشته باید انتظار داشت آیا از آنانی که تا دیروز در همین دانشگاهها با آنها درگیر بودیم آنها آقا بالاسر ما باشند؟ خیر برادر عزیز دانشجوی حزب الهی ، چشم امام و امت شهیدپرور به بازوان کارای شماست پس برادران از شما عاجزانه تقاضا میکنم درس بخوانید و دوباره به نوکران اجانب ، آنها که بحول و قوه خداوند و پشتکار امت حزب الله از صحنه کنار زده شدند اجازه ندهید از در تخصص وارد شوند و هرچه بخواهند بسر ملت بیاورند . برادران: سنگر انجمن اسلامی را حتی لحظه ای خالی نگذارید که انجمن اسلامی پشتوانه و پناهگاه و سنگر دانشجوی مسلمان و معرف اسلام است در دانشگاه .
سخن آخرم با برادران گروههای مقاومت است عزیزانی که هر وقت دلم میگرفت رو به بسیج می آوردم و قلبم از زیارتشان شاد میگشت و بجرات میتوانم بگویم بهترین لحظات عمرم وقتی بود که در جمع عزیزان بسیجی بودم و به چهره های پاک و معصوم نوجوانانی مینگرستم که شب سرد زمستان رختخواب گرم را رها کرده و با عشق به خدا و برای رضایت محبوب با خلوصی وصف ناشدنی به نگهبانی و حراست از انقلاب خونبار اسلامیمانن مشغول بودند . آری برادران حتماً گروههای مقاومت را با حضور گسترده خود پر کند که هرچه خیر و برکت است در همین مساجد است و شالوده و زیربنای اسلام از مساجد پاگرفته و چه خوب فرموده اند اماممان که مساجد سنگرند و شما نیز چون همیشه به پیروی از رهبر عزیزمان سنگر مساجد و گروههای مقاومت را همچنانکه تاکنون حفظ کرده اید با حال و شور نگهدارید و سعی در جذب و شکل دادن به نوجوانان این امیدهای آینده اسلام داشته باشید. . در خاتمه از تمام عزیزانی که به نحوی به آنها برخورد داشته ام عاجزانه تقاضا میکنم ان شاءالله به بزرگواری خود این بنده حقیر را مورد عفو قرار دهند و از دعای خیر فراموش نکنند . ربنا اننا سمعنا منادی للایمان ان آمنو بربکم و امنا "ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار " و ما توفیقی الا بالله مورخه 17/11/1364 ساعت 10/3 بعدازظهر جبهه آبادان . سید محمد شعاعی
نحوه شهادت دانشچوی شهید سید محمد شعاعی بی سیم چی لشکر 19 فجر ا تک فرزند خانواده تاریخ شهادت 1365/02/11 فاو آتش دشمن برای باز پس گیری فاو بسیار شدید بود، برای همین گردان هایی که خط را تحویل می گرفتند بیش از یکی دو روز نمی ماندند و سریع برای بازسازی، جای خود را با گردان های تازه نفس عوض می کردند. غروب پنج شنبه ای بود، در خط پدافندی فاو. آقا منصور با اینکه گردانش، خط را تحویل داده بود در خط مانده بود و عقب نمی آمد. بیسیم چی شهید حاج منصور خادم الصادق در این خط، «سید محمد شعاعی» بود و این خاطره روایت اوست. همراه با حاج نبی رودکی ، فرمانده لشکر کنار سنگر مخابرات نشسته بودیم. سید محمد هم پای بیسیم بود. چندین دفعه رفت و برگشت و گفت: «آقا مجید اجازه بده برم جلو!» من هم می گفتم: «نه! حاج نبی گفته هیچ کس اجازه رفتن به خط نداره!» گفت: «حاجی، شب جمعه است، بگذار به دعای کمیل حاج منصور برسم!» گفتم:«نه!» یاد چند ماه پیش افتادم. شهید حاج منصور خادم الصادق مسئول خط پدافندی آبادان بود و سید محمد مسئول محور مخابرات خط. روزی یکی از بچه های مخابرات گفت: «انگار شب جمعه پیش برای سید محمد و آقا منصور اتفاق عجیبی افتاده... » از خود سید جریان را پرسیدم. تعریف کرد: « حاج منصور بین دعای کمیل، توسلی به حضرت زهرا(س) پیدا کرد. آرام آرام نور فانوس کم سو شد و در نهایت سنگر در تاریکی فرو رفت و چند لحظه بعد نوری دیگر آمد....» هر چه کردم سید ما بقی جریان را نگفت، تنها گفت: «حاج منصور اجازه بیان بیش از این را نداده! » حالا سید محمد باز اصرار داشت که امشب هم به دعای کمیل حاج منصور در خط برسد. حاج نبی گفت: «چرا دعای کمیل حاج منصور!» سید محمد گفت: «آخه روضه هایی که حاجی می خواند از یک جنس دیگر است! حاجی وقتی روضه می خواند با زبان حال می خواند، انگار که دارد می بیند و می گوید...» بعد شروع کرد به خواندن روضه های حاج منصور: کاروانی را می بینم که کاروان سالاری خسته دارد... کمی که از روضه های حاج منصور را خواند اشک توی چشم های ما هم حلقه زد. اما باز نتوانست ما را قانع کند، با نا امیدی پای بیسیم برگشت. دقایقی بعد با خوشحالی آمد و گفت: «بچه ها باطری بی سیم نیاز دارند، من می خواهم باطری ببرم. » یک موتور آنجا بود که نیم ساعت با هاش ور رفت اما روشن نشد که نشد. هرچه هندل زد، هل داد فایده نداشت. نا امید نشسته بود که یکی از بچه های اطلاعات به اسم راستی آمد که می خواست به خط برود. سوار موتورشد و با اولین هندل آن را روشن کرد. سید محمد هم سریع پشت آن نشست آقای راستی تعریف می کرد. به سه راه شهادت که نزدیک شدیم، صدای سوت خمپاره ای شنیدم. طبق عادت سرم را روی فرمان موتور خم کردم. خمپاره که چند متری ام منفجر شد، سرم را بلند کردم. دیدم سید محمد آرام روی زمین افتاد. ترکش ها از بالای سرم رد شده و به سر و سینه سید نشسته بود. به سیّد که نگاه کردم صورتش رو به آسمان بود، چشم راستش بیرون آمده بود و خون تمام صورتش را پوشانده بود. دست چپش هم قطع شده بود و فقط با یک مقدار پوست به بدن متصل مانده بود. رفتم زیر بغلش رو گرفتم و گفتم: «سیّد جان چیزی نیست ! می برمت بهداری.» خندید و با صدای آرام همیشگی جواب داد: «من رو به حالت سجده برگردون . طرف قبله!» با چشم سالمش دنبال کسی می گشت، یک دفعه به نقطه ای خیره شد و گفت:«سبحان الله، سبحان الله، الحمدلله رب العالمین...» دیدم خودش رو جمع کرد، بدن خونینش می لرزید و می گفت: «السلام علیک یا سیّدی و مولای یا جدا یا ابا عبدالله ...» سه بار سلام داد و بعد خیلی آرام به سمت چپ افتاد... فرمانده لشکر می گفت: «می دانستم، اگر برود شهید می شود اما هر چه کردم به زبانم نیامد که مانعش شوم.» عبدالمجید فادضی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید امروز 👆👆اهل کرامت از دست ندید
📢 پس از سه سال، صبح امروز (یکشنبه) صورت گرفت 📷 بازدید رهبر انقلاب اسلامی از سی‌وچهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح امروز (یکشنبه) با حضور در محل مصلی تهران از سی و چهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران بازدید کردند. رهبر انقلاب اسلامی در این بازدید ضمن گفتگو با ناشران و فعالان عرصه کتاب و قلم، در جریان تازه‌های نشر قرار گرفتند. 🔹️ برگزاری این رویداد مهم فرهنگی و بین‌المللی از سال ۱۳۶۶ در زمان ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای آغاز شده و پس از آن در اکثر سال‌های برگزاری ایشان در نمایشگاه کتاب حضور یافته‌اند‌. بازدید رهبر انقلاب از سی و چهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب، پس از سه سال و باتوجه به پایان یافتن محدودیت‌های کرونایی در پنجمین روز برگزاری این نمایشگاه انجام شد. 📚 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب در جریان بازدید از نمایشگاه کتاب: برای جذب کودکان و نوجوانان هرچقدر می‌توانید از لحاظ کمیت و کیفیت کار کنید. هنوز داستان‌های خارجی مربوط به کودک غلبه دارد که عیب بزرگی است. 📚 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب، صبح امروز در جریان بازدید از نمایشگاه کتاب، خطاب به آقای مرتضی سرهنگی: ما کارهایی که از برکات فعالیت شماست را همینطور به تدریج میبینیم. این خاطرات و اینها که چاپ میشود در واقع منشأش شما هستید. خدا ان‌شاءالله حفظتان کند. 📚 💻 Farsi.Khamenei.ir
Tr2.mp3
30.38M
🎙روایتگری بسیار شنیدنی برادر سید کمال خردمندان 🔹در خصوص سیدمحمدشعاعی 💢در مراسم میهمانی لاله های زهرایی 🔅پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت / قطعه شهدای گمنام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رولَه غصه نخور، منم مادرتم شهید احمد کایدخورده پس از ۴۱ سال به خانه برگشت اما در سالگرد پرواز مادرش؛ مادر شهید منصور فاطمه‌باف که پسرش همراه احمد به کشور بازگشته، بر پیکر احمد می‌آید و شروع به دلداری می‌کند: رولَه غصه نخور، منم مادرتم. «عزیزم احمد که مادر نداری؛ عزیزم احمد تو هم مثل پسرم هستی؛ همه شهدا مثل فرزندانم هستن؛ غصه و ناراحت نشی؛ دست مادرت را بگیر و او را به بهشت ببر.»