هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
685.4K
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
#چهل_روز_سرسفره_شهداء
#مراقبتهای_چله_چهلم
اهتمام به اعمال ماه رمضان (تلاوت و دعا و مناجات و. ...)
#استغفار_هفتاد_بند ، امیرالمؤمنین علیه السلام در طول 40 روز
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ را
سلام علیکم 💐
✅ دومین روز از #چله_چهلم مهمان سفره بانوی شهید
🍃🌷 فائزه رحیمی 🌷🍃 هستیم.
برای همه آنهایی که عادت کرده بودند در مراسم تشییع شهید، همیشه به استقبال یک پسر جوان رعنا بیایند، دیدن نام یک دختر روی تابوت مزین به آن پرچم سهرنگ مقدس، حس غریبی داشت. از همه غریبتر اما حال کهنهسربازانی بود که جوانی را در یک حسرت تمامنشدنی به میانسالی و پیری گره زده بودند. همانها که سربهزیر، خاطرات خط مقدم و میدان مین و شبهای عملیات را ورق میزدند و بعد، خطاب به دختر جوانی که در لباس زائر سردار دلها برای شهادت گلچین شد، زیر لب میگفتند: چه کردی که آرزوی ۴۰ساله ما، در ۲۰سالگی نصیبت شد؟...
همدانشگاهی فائزه با صدایی بیرمق، برمیگردد به چهارشنبه ۱۳دی و میگوید: «قرار بود در قالب دو اتوبوس از پردیس «نسیبه» دانشگاه فرهنگیان برای شرکت در مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی به کرمان برویم. ما حرکت کردیم اما اتوبوس دوم که فائزه هم جزء سرنشینان آن بود، با فاصله ۴ساعت از ما از تهران حرکت کرد. ما بعد از رسیدن به کرمان، طبق برنامه برای استراحت به دانشگاه کرمان رفتیم اما برنامه استراحت بچههای اتوبوس دوم به دلیل همان تاخیر، لغو شد و آنها مستقیماً به گلزار شهدای کرمان رفتند. بهاینترتیب، آنها ۵دقیقه زودتر از ما به گلزار رسیدند.
ما در اتوبوس بودیم که صدای انفجار آمد. با صدای انفجار اول، همهچیر به هم ریخت؛ هرکس به طرفی میدوید، نیروهای اورژانس سراسیمه برای امدادرسانی به مجروحان وارد عمل شدند و... اینطور بود که اجازه پیاده شدن به ما داده نشد و اتوبوس از همانجا به طرف دانشگاه کرمان برگشت. در مسیر برگشت، خبردار شدیم بچههای اتوبوس دوم برخلاف ما، پیاده شدهاند. اینطور بود که دلشورههایمان شروع شد. از وقتی به دانشگاه رسیدیم، مدام چشممان به در بود که بچهها از راه برسند. دلمان میخواست برویم و خبری از آنها بگیریم اما اجازه خروج از دانشگاه به ما داده نمیشد. آنقدر با بچهها تماس گرفتیم تا بالاخره چند تایشان جواب دادند؛ چند نفر در جای امنی پناه گرفته بودند، ۲نفر همراه یکی از بچههای کرمانی به دانشگاه آمدند و... اما در آن میان، از فائزه هیچ خبری نبود.»
هرچه با گوشی فائزه تماس میگرفتیم، بیفایده بود. یا اشغال بود یا زنگ میخورد و جواب نمیداد. ساعت ۴بعدازظهر بود که من یک بار دیگر شماره اش را گرفتم. این بار یک آقا جواب داد! تا گفتم: یکی از دوستانش هستم و الان همراه بقیه گروه در کرمان هستیم، گفت: صاحب این گوشی در اثر اصابت ترکش، شهید شده! برای تحویل گرفتن پیکرش باید به بیمارستان باهنر بیایید! و قبل از اینکه قطع کند، اضافه کرد: خودتان به خانوادهاش خبر بدهید...»
هر ویژگی خوبی که بگویید، داشت؛ مهربان و خوشاخلاق بود. هیچوقت ندیدیم دروغ بگوید یا از کسی غیبت کند. اهل نماز اول وقت بود. عاشق حاج قاسم و راه او بود. پدرش میگفت: با اینکه در محله جدیدشان بعضیها به خاطر چادری بودن، فائزه را مسخره میکردند، او محکمتر از قبل با چادر بیرون میرفت. به همین خاطر میگویم شهادت واقعا به فائزه میآمد. همانطور که روز میلاد حضرت زهرا (س) رفت، دعا میکنم انشاءالله با ایشان محشور باشد.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیده «فائزه رحیمی» به خانوادهاش گفته بود دوست دارد بعد از حضور در گلزار شهدای کرمان به مشهد برود. امام رضا(ع) هم، به زیباترین شکل او را طلبید...