در همین مدت بود که بحث تروربیولوژیک برای ایشان پیش آمد و ما به تهران برگشتیم.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
روحانےشهیدےڪه علاقه خاصےبه امام رضا(ع) داشت و درسوریه با سم مسموم شد و به شهادت رسید پس از تشیع درمش
حدود 5 هفته از حضور ما در سوریه می گذشت و همسرم دیگر خیلی شناخته شده بود. همزمان با فعالیت فرهنگی فعالیت نظامی هم در خط مقدم داشت و همین موضوع مزید برعلت بود که ایشان توسط دشمن شناسایی شود. روزی که این اتفاق افتاد، هوا خیلی گرم بود. همسرم توسط یکی از نیروهای نفوذی دشمن که اهل سوریه هم بود و مدتی با ایشان کار می کرد مسموم شد. این فرد یک لیوان آب به همسر من تعارف کرده بود. ظاهر آب هم که هیچ تفاوتی با آب های سالم نداشت. اما همسرم می گفت که همان موقع که آب را نوشیدم درد شدیدی در معده ام احساس کردم. چندساعت بعد وقتی ایشان به خانه آمد حالش خیلی بد بود. دکتر از همان اول تشخیص مسمومیت داد اما ما فکر می کردیم که یک مسمومیت ساده غذایی است؛ تصورمان این بود که با مصرف دارو حالش بهتر می شود. اما این اتفاق نیفتاد. سم رفته رفته بیشتر اثر کرد. علائم دیگری هم از راه رسید، مثل تب شدید ، علائم سرماخوردگی ، خون ریزی معده ، تهوع شدید و ضعف و سردرد و سرگیجه. در نتیجه همسرم در بیمارستان بستری شد و آنجا بود که تشیخص دادند که سم وارد خون شان شده و حتی چند واحد خون جدید به ایشان تزریق کردند
که به خیال خودشان تعویض خون انجام شود. اما چون در ترور بیولوژیک سم در مرحله ای وارد بدن می شود که قابل شناسایی نباشد و به سرعت هم اثر کند، ظرف سه هفته این سم در بدن همسرم اثر کرد و کبد ایشان را از کار انداخت. طوریکه ظاهر کبد ایشان سالم بود اما در داخل کاملا از کار افتاده بود. ما همانجا به تشخیص فوق تخصص خون و دستور مافوق همسرم ، به ایران برگشتیم. اما اینجا هم به خاطر پیشرفت بیماری، همسرم ظرف یک هفته در بیمارستان شهید شد.
شهریور 95 که روز عید غدیر هم بود. ایشان با من تماس گرفت و گفت حالم خوب نیست. گفت از حضرت علی(ع) بخواه که یک نگاه به من بکند ، اگر ایشان نگاه کند کار من دیگر حل است. من می دانستم که معنی این حرف چیست. همانجا احساس کردم که چیزی جز شهادت دیگر همسرم را راضی نمی کند و همانجا با تمام وجودم برای ایشان شهادت را خواستم. حتی همان لحظه ای که داشتم این دعا را می کردم احساس کردم که آن فرشته ای که مسئول تقدیر آدم هاست قلمش را نگه داشته تا ببیند من چه چیزی به زبان می آورم و همان را برای همسرم رقم بزند... من برای همسرم شهادت را خواستم که خواسته قلبی اش بود و غروب همان روز همسرم شهید شد.
زیارت شبانه امام رضا (ع)
یه بار تو راه حرم امام رضا(علیه السلام) بودیم که نیمه شب رسیدیم قدمگاه.
پنج نفر بودیم. همه خواب بودند.😴
محمد منو صدا زد و گفت: آروم بیا پایین. بچه ها خوابن. بیدارشون نکن. بریم یه زیارت و بیایم...
داشتیم می رفتیم به سمت قدمگاه.
گفت: از کم و کیف این #زیارت برای کسی تعریف نکن.☝️
🍃قدمگاه خالی از #زائر بود. همه،توی چادر و کنار خیابون خوابیده بودند.😴
داشتم فکر می کردم که دیدم حاجی داره گریه میکنه😭.
راه می رفت و با زمین حرف می زد و می گفت: ای زمین شاهد باش ما آقامون رو دوست داریم😭❤️.
گفت:صبر کن.
رو کرد به دیوار دستش و گذاشت روی یه آجر و گفت: این آجر اون دنیا #شهادت می ده که ما اومدیم اینجا و بهش گفتیم ما #امامرضا (علیه السلام) رو دوست داریم...
گفت: ساکت نباش. به این در و دیوار بگو ما آقا رو دوستش داریم.😭❤️
می گفت: تا میتونی بگو آقا دوستت دارم.❤️❤️❤️
🍃آروم آروم رفتیم تا خود قدمگاه.
کنار چشمه دست هاش رو شست و گریه کرد😭 و گفت: آقا با این دست زیاد گناه کردم. تو گناه دستم رو پاک کن.😭😭😭
آب رو به صورتش پاشید و گفت: من با این چشمام و با این زبانم و با گوشم زیاد گناه کردم. تو من رو پاک کن.😭😭😭
گفت: بهم آبرو بده. آقا تو پاکم کن.😭😭😭
بهم گفت تو هم این کار رو بکن.
خیلی سبک شدیم و برگشتیم...
راوی: دوست شهید مدافع حرم محمد پورهنگ🌺🍃
📢📢📢📢
از زبان همسر شهید پورهنگ:
خاطرم هست که قبل از اعزام به سوریه، محلی که در آن مشغول به کار بود، نزدیک یک شهرک صنعتی قرار داشت و هر روز باید مدت 20 تا 30 دقیقه را با ماشین می رفت و برمی گشت. در این مسیر هم وسیله نقلیه ی زیادی تردد نمی کرد؛ شهید تعریف می کرد که یک روز موقع برگشت از محل کار، پیرمردی را دیدم که کنار جاده ایستاده، لباس مرتبّی به تن نداشت و کیسه بزرگی در دست داشت که به نظر می رسید کیسه ای از زباله و آشغال باشد؛ - یعنی منظره ای که شاید هر کس با آن مواجه می شد به سرعت از کنار آن عبور می کرد- اما ایشان تعریف می کرد که «آن پیرمرد برای من دست تکان داد که او را سوار کنم و من در یک لحظه تصمیم گرفتم معامله ای کنم؛ پیرمرد را سوار کردم، در طول مسیر با هم صحبت می کردیم و در حین صحبت ها متوجه شدم غذا هم نخورده. او را به رستورانی بردم تا غذا بخورد و بعد برایش لباسی تهیه کردم و او را به حمام بردم. بعد هم از هم جدا شدیم.
ایشان می گفت: بعد از این ماجرا خیلی منقلب شدم به حضرت امام مهدی علیه السلام عرض ارادتی کردم و گفتم: «من هم مثل این پیرمرد ظاهری آلوده دارم! دست های کثیف و سیاه؛ باری از آلودگی ها و دیگر هیچ!!»
شهید پورهنگ تعریف می کرد: «بعد از این حرف ها، از حضرت خواستم که مرا نیز مانند این پیرمرد بخرند.» یعنی آن معامله ای که در یک لحظه نیت کرده بود انجام دهد، همین بود.
ایشان برای نزدیک شدن به امام زمانش تلاش می کرد و می گفت: «هر یک قدمی که من برای حضرت(عج) برمی دارم درهای بیشتری از جانب امام به سوی من باز می شود.» حتی اعزام به سوریه و درست شدن کارشان را مدیون آن حضرت(عج) می دانست. چون شهید غیرنظامی بود و اینکه یک فرد غیرنظامی را به منطقه جنگی اعزام کنند خیلی راحت نیست. اما کارهای اعزام ایشان به سرعت انجام شد و من به چشم خود می دیدم و شاهد بودم که به سرعت به سوی شهادت حرکت می کرد!
#صدای_پای_ماه_مبارک_رمضان
سلام اي ربّناي غروب📖
سلام اي رزق و روزي ِ پاك📖
سلام اي جمع ِ افلاك و خاك📖
سلام اي لحظه هاي سحر📖
سلام اي ماه چشمان ِ تر📖
سلام اي بغض افطارها📖
سلام اي ماه ِ ديدار ها📖
سلام اي ختم ياسين و نور📖
سلام اي ماه ِ عشق و سرور📖
سلام ای ماه رو راستی📖
سلام ای بی کم و کاستی📖
سلام اي قدر زلفت دراز📖
سلام اي اشتياق ِ نماز📖
سلام اي لحظه هاي دعا📖
سلام اي ماه ِ ارض و سماء📖
سلام اي ماه ِ صبر و رضا📖
سلام ای ماه آرامش مرتضي📖
سلام ای گرمی آفتاب📖
سلام اي خوابهايت ثواب📖
سلام ای سیب بهترین سرنوشت📖
تو پای مرا می کشی تا بهشت📖
سلام ای ماه تقدیر من📖
سحرهای تو صبح تطهیر من📖
سلام اي بركت سفره ها📖
سلام اي ماه ِ خوب خدا📖
التماس دعا دوستان 🙏
#پیشاپیش_ ماه_مبارک_رمضان_ مبارک 📖🌺
🔴 #فوری
🔷هلال ماه مبارک رمضان رؤیت نشد
🔻اطلاعیه دفتر رهبر انقلاب:
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹به اطلاع ملت مؤمن و شریف ایران می رساند، با توجه به اهمیت تعیین روز اول ماه مبارک رمضان گروههای زیادی در سراسر کشور به استهلال پرداختند و هیچگونه گزارش اطمینان بخشی از رؤیت هلال واصل نشد.
🔹لذا بر اساس موازین شرعی برای مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) رؤیت هلال در شب دوشنبه به اثبات نرسید و روز دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۹۸ روز آخر ماه شعبان است.
🔹بنابراین مؤمنینی که مایل به درک ثواب روزه آخرین روز ماه شعبان هستند، میتوانند به عنوان روزه مستحبی و یا قضا، روزه بگیرند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 #مناجات پایانی شب🌙
😰هیچ چیزی بدترازشرمندگی پیش تونیست!
حق همیشه باتوبوده!آنکه بدکرده منم!
🙏پیش زهراآبرویم میرود،کاری بکن!
⚖روز محشر نه!همین حالا...
🎤استاد #میرزامحمدی
--------------------------
﷽
سلام علیکم
در بیست وچهارمین روز از
☀️ #چله_مهدوی_حسنی ☀️
مهمان
❣️ شهید محمد ابراهیم موسی پسندی❣️ هستیم .
👇👇👇
در این ۴۰ روز به نام نامی
☀️ حضرت بقیة الله عجل الله فرجه الشریف
☀️ و امام حسن مجتبی علیه السلام
مهمان شهدایی هستیم که
❣️سرّی آشکار شده با امام زمان علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام دارند.
در این ۴۰ روز مراقبت می کنیم بر
✅ دعای مکارم الاخلاق (حداقل روزی یک بند آن قرائت شود بطوریکه در طول این ۴۰ روز دوبار کل دعا خوانده شود)
✅ انجام اعمال ماه شعبان به ویژه صلوات شعبانیه
#المستغاث_بک_یا_صاحب_الزمان
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فرماندهای که خبر شهادتش را امام زمان(عج) داد
آقا مرا به عنوان سرباز اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را شهادت در راه خدا نوید دادند و من در جبهه و خط مقدم همچنین صحنه هایی را دیده ام…
سردار شهید محمد ابراهیم موسی پسندی در روز دوازدهم خردادماه 1340 در شهرستان چالوس به دنیا آمد. وی در لشکر 25 کربلا «مسوول طرح و عملیات» بود. این سردار دلاور اسلام به همراه همسر شهیده اش «مرضیه عاملی» در روز نُهم اردیبهشت ماه سال 1362 در جاده آبادان – خرم شهر به شهادت می رسند.
محمدابراهیم هیچ وقت دوست نداشت شناخته شود و همیشه سعی میکرد گمنام بماند، به دلیل همین هم خانواده و دوستان، اطلاعات دقیقی از محل و نوع مسئولیت او نداشتند.
یک روز مادرش را در بیمارستان چالوس بستری کردند، من در لشکر ۹۲ زرهی اهواز خدمت میکردم و از آنجایی که محمدابراهیم جبهه را ترک نمیکرد و به خانه نمیآمد، از منزل تماس گرفتند و از من خواستند تا موسی را پیدا کنم و ماجرا را با او در میان بگذارم.
به پایگاه شهیدبهشتی اهواز رفتم و با پرس و جوهای زیاد به هر طریقی که بود، توانستم او را در واحد اطلاعات عملیات پیدا کنم.
محمدابراهیم پس از احوالپرسی، مرا به سنگر برد و با کنسرو بادمجان و کمی نان از من پذیرایی کرد.
گفتم پس کمی از کنسرو میخورم تا شام اصلی را بیاورند.
محمدابراهیم گفت: بخور که شام دیگری در کار نیست، با تعجب پرسیدم: شامتان همین است؟ محمدابراهیم گفت: مگر عیبی دارد؟ گفتم: اینجوری که میگفتند شما برای خودت اینجا برو بیایی داری و کلی آدم زیر دستت است، خندید و گفت: من اینجا کارهای نیستم و در ثانی اینجا همه از یک نوع غذا میخورند.
همیشه لباس خاکی بسیجی بر تن داشت و لباس سبز آرمدار سپاهی را نمیپوشید و میگفت: «میخواهم نیروهای بسیجی با من راحت باشند.» بارها ناشناس همراه آنان به کندن کانال میپرداخت و از مشکلات آنان آگاه و در جلسات به رفع آن میپرداخت.
چند روز قبل از شهادت، از مادرش خواست لباس سبز سپاه را برایش بفرستد و در غروب نهم اردیبهشت سال شصت و دو همزمان با روز وفات حضرت زینب(س)، ۵۳ روز پس از ازدواج با لباس سبز سپاهی به همراه همسر شهیدهاش مرضیه عاملی به آسمانیان پیوستند.
👇👇👇👇👇
* بوی خوش صاحب الزمان(عج)
مادر شهید نقل میکند: روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش رفتم.
عطر بسیار خوشی به مشامم رسید و احساس کردم نور خاصی در اتاق است محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت.
به او گفتم: «مادر چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟» گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمیگفت، پس از کلی خواهش گفت: «به شرطی میگویم که تا زمانی که من زندهام به کسی نگویید.»
من قول دادم و محمدابراهیم گفت: «همین الان حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم.
اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان سرباز اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را شهادت در راه خدا نوید دادند و من در جبهه و خط مقدم همچنین صحنههایی را دیدهام.»
فرازهایی از مناجات شهید
اگر یک روز دلتان هوای شهید کرد، ما را هم به دلتان راه دهید...
اگر راه افتادید تا سری به دیوارنوشت های قدیم بزنید و بوی شهید را آنجا بجویید ما را همسفر کنید...
ما با بوی شهید پر و بال می گیریم. ما با بوی شهید رخت آسمان می پوشیم و هم بال ملائک قدسی می شویم...
اگر روزی شهدا به خوابتان آمدند، ما را هم به دشت خوبتان ببرید...
اگر بوی عباس(ع) به سرسرای کویتان وزید و لباس دلتان و پرچم روحتان را نوازش کرد قسمتی ما را هم کنار بگذارید...
ما هیچ وقت با شهدا خداحافظی نمی کنیم...
ما می خواهیم هر کدام مان سایه یک شهید بر روی زمین باشیم...
ما می خواهیم یک بسیجی باشیم...
ما می خواهیم هرکدام مان سایه یک شهید بر روی زمین باشیم، تا ما هم همسایه دیوار به دیوار خدا باشیم...
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
فرازهایی از مناجات شهید اگر یک روز دلتان هوای شهید کرد، ما را هم به دلتان راه دهید... اگر راه افت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرازی از
*وصيتنامه شهيد محمد ابراهيم موسی پسندی
بسم الله الرحمن الرحیم
مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
حمد و سپاس خداوند بزرگي را جزء او شريكي نيست و همه عالم محضر اوست،و روزي دوباره به او رجوع خواهيم كرد، پس اطاعتش واجب كه او سزاوار ثنا و نيايش و بس، گواهي مي دهم كه حضرت محمد (ص) آخرين پيامبر الهي و مولاي متقيان اميرالمومنان حضرت علي (ع) وصي جانشين و امام اول من است. گواهي مي دهم كه بي بي عزيز حضرت فاطمه زهرا (س) كه جانم فداي او دختر پيامبر و همسر امام اول من و حضرت سيدالشهدا امام حسين (ع) فرزند خلف و بزرگوار اوست. گواهي مي دهم حضرت بقيه الله ولي عصر امام مهدي (عج) امام دوازدهم و آخرين امام بر حق من است، لعنت و نفرين خداوند بر دشمنان خاندان و اهل بيت رسول الله (ص) لعنت ا... عليه انشاءالله.
سلام و درود به محضر پاك رهبر عزيز و بزرگوارم روح خدا حضرت امام خميني دامت بركاته و فرمانده كل قوا و تمام خدمتگزاران به نظام الهي جمهوري اسلامي حمد و سپاس خداوند منان را كه به من توفيق سربازي اسلام و امام زمانم (عج) را به حقير سر و پا تقصير عنايت فرموده اند. اكنون در اين برهه حساس از زمان كه تمامي كفر اعم از شرق و غرب تحت عنوان صدام از يك طرف در مقابل تمام اسلام يعني ايران اسلامي قرار گرفت، توانستم خود را به صف نيروهاي اسلام برسانم و خدمتي ناچيز به اسلام و ايران عزيز نمايم و سربازي از سربازان امام زمانم (عج) باشم و از خداوند مي خواهم كه مرا در اين راه كمك و رهنما باشد، هر چند در خود، اين لياقت را نمي بينم و خود را سرپا گناه، معصيت و آلوده مي بينم خدايا! از سر تقصيرات من بگذر، كه تو رحمان و رحيمي آن وقت است كه با خيال راحت مي توانم در ركاب امام زمانم بجنگم و سربازي وفادار براي آنحضرت باشم و اگر خداوند لايق دانست مرا به صف شهداي كربلاي حسين (ع) و دوستان شهيدم قرار دهد، كه در انتظار آن روزم من شهادت را بالاترين آرزوي خود مي دانم و به يگانگي خداوند سوگند كه هيچ لحظه اي برايم شيرين تر از آن لحظه اي نيست كه با بدن پاره پاره به ديدار معبودم بشتابم.
خدايا! تو خود خوب مي داني كه جز براي رضاي تو به جبهه نيامدم مرا ببخش كه جزء آخرين ها هستم كه به صف شهدا پيوستم تو خود مي داني كه گمنام بودن و پركار بودن را بزرگترين افتخار خدمتگزار اسلام بودن را بزرگترين سعادت و شهادت در راه خدا را بزرگترين آرزوي خود می دانم