eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
231 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار شهید سید علی دوامی که در 21 رمضان سال 1346 در گوشه اي از شهرستان ساري سيد پاكي در يك خانواده مذهبي چشم به جهان گشود كه نامش را خود به همراه آورده بود يعني علي.او زماني پا به اين جهان گشود كه  رژيم طاغوت و ظلم و ستم شاه حاكم بود.بعد از مدتي از شهر ساري به تهران مهاجرت نمود,دوره ابتدايي خود را در تهران گذراند و دوران راهنمايي را در شهر خودش ساري گذراند.در همين هنگام انقلاب اسلامي شروع گرديد كه اين خود جرقه ايي بود تا آتش درون علي شعله ور گشت.دوران انقلاب در تظاهرات شركت مي نمود عشق او هر لحظه به خدا و امام بيشتر مي شد تا اينكه جنگ تحميلي آغاز گشت از آنجايي كه علي عشق جبهه را در سر داشت درس را فراموش كرد و روانه جبهه ها گشت او عاشق جدش فاطمه الزهرا و پسرش حسين ابن علي بود
علي هيچگاه براي شهيد گريه و زاري وسياه نمي پوشيد حتي براي دايي خود محمود كه به شهادت رسيده بود.او آرزوي شهادت گمنامي وشهادت در روز تولدش را داشت و براي دوستانش ميگفت همان شبي كه بدنيا آمدم از دنيا خواهم رفت.سعي ميكرد روز تولدش در جبهه ها باشد تا اينكه طبق خواسته خود در 21 رمضان سال 1367 به فيض شهادت نايل گرديد.از سخنان دوستانش بود كه ميگفتند در شب شهادت حضرت علي(ع) او لباس سياه بر تن كرد و شال سبز بركمر بسته بود و خود را به انواع عطرها معطر ساخته بود بسيار خوشحال بود و مي گفت امشب شب شهادت من است.
👇👇👇👇 مادرش داستان های فراوانی ازرویاهای صادقانه باعلی رادردل ذخیره دارد، رویاهایی که هرگوش، شایسته شنیدن آن نیست... . ازآن شبی که علی رادرباغی زیبا دید، می گفت:«روزی دلم خواست که علی هم بامن بودو ازاین میوه هامی خورد، خیلی دلم گرفت،  درخواب علی رادیدم،  دستم راگرفت ومرابه باغی خُرّم برد، گویی بهشت رویاهایم رامی دیدم، گفت:مادرجان شماهرچه می خواهی بخور،اینجاهرچه بخواهم برای مافراهم است، ببین الان من سیب می خواهم، گفت:دیدم شاخه هایی پرازسیب های سرخ برای سیدخم شدواوازآن سیب های سرخ وآب دار خورد و شاخه برگشت وبعدانگور و ...» می گفت:« شبی دیگردرخواب دیدم که بامن درخیابان قدم می زند، امادر و دیوارپراست ازعکس های اوکه زیرش نوشته :شهیدسیدعلی دوامی،  خیلی نگران بودم که اوعکس هارانبیند، تاسرش رابالامی آورد، بااوصحبت می کردم، سرگرمش می نمودم. یااینکه شبی ، ازمشهدآمده بودم وبرای بعضی ازآقایان واقوام سوغاتی گرفته بودم،درخواب علی رادیدم وبه من گفت:مادرخریدکردی؟ گفتم: بله، چندتاجوراب گرفتم، دست بردورنگ طوسی راانتخاب کردوگفت مال من، تازه یادم آمدشهیدشده، ازخواب بلندشدم،تعبیرراسؤال کردم، گفتند: اگرمیخواهی چیزی بگیری ، برای اوهم بگیرولی بده به دیگری» یاشبی درمشهدبودم، به خوابم آمدوگفت: فلانی، اعصاب مراخوردکرده. بعدبرگشتم(ازمشهد) ، دیدم، همان بندﮤخدامسؤل پروژﮤبازسازی قبورشهداست، کنارقبرعلی راطوری کنده اندکه آب به قبرنفوذکرده است» ومی گفت ازروزهایی که دربیداری هاهم علی بااوست. بااوهم نفس است، می گفت : «می ترسیدم همراه بقیه کاروان درحج، به حرا بروم، گفتم علی ومحمودبرادرم راصدابزنم، ازآنهاخواستم کمکم کنند، بعدبدون هیچ کمکی ازدیگران توانستم هم پای کاروان ، حرا راهم زیارت کنم »
خواهرشهیدی به مادرسیدعلی می گفت: «برادرم رادرخواب دیدم که می گفت؛اینجاسید علی کلیدداربهشت است واجازﮤرفت وآمدهارااو میدهد!» چه کسی فکرمی کرد؟  کودک کوچک شهر، روزی آنقدربزرگ شودکه بهشت پیش اوکوچک باشد؟ می شودتمام مراتب سلوک رادرتجلی عرفان جهادی اصحاب حضرت روح الله مشاهده کرد.درمرام این چنین عرفانی ، انزوا، معنایی نداردودرست وسط میدان مبارزه ، خانقاه خویش راعلم میکند. درچنین مرامی ، شهیدبودن ، پیش شرط شهادت است،  بایدآن قدرآفتابگردان باشی که نگاهت تنهابه خورشیدباشد،تاراه راگم نکنی،  نمی دانم رازبزرگی علی راکسی می فهمدیانه؟  چیزهایی که ازسیدعلی دوامی، شهیدسیدعلی دوامی ساخت؟      مو ولیلی همسفربودیم درصحرای عشق    اوبه سرمنزل رسیدوماهنوزآواره ایم امروز هم سید علی با دوستان شهیدش به شهرهایمان بازگشته است تا گردان انصارالمهدی را مهیای نبرد آخر کند،رجعت صغری این پرستوها اتفاق افتاده است .صلایشان بلند است: هرسر که پیمان بلا دارد بیاید               هرکس هوای کربلا دارد بیاید والسلام برگرفته از کتاب سیب سرخ سید
💠دعوت شهید دوامی از قاری قران در خواب👇👇👇 🔻خاطره از زبان سرهنگ پاسدار ولی اله عرب زاده طوسی.... 🌷در دوران تصدی اقای غیب پرور به سمت فرماندهی لشگر بیست و پنج کربلا مقرر شد یک سراسری و کشوری در خصوص عملیات هشت به مدت دوروز در حسینیه عاشقان کربلا واقع در برگزار شود. 🌷کلیه مدعوین به صورت رسمی که دخیل در عملیات والفجر هشت بودند از هر استانی برابر با سهمیه و تعیین صندلی های مشخص دعوت شدند.طبیعتا در دعوت وجود داشت.... 🌷از مسئول دارالقران پرسیدم که ایا من هم دعوت هستم؟ ایشان با گفتند...نه.چون کارت دعوت دست من نبود و محدودیت درکار بود. 🌷بغض گلویم را گرفت و با اندوهی از روانه خانه شدم. بعد از اینکه نماز مغرب و عشا را خواندم کمی ... 🌷در خواب را دیدم که به من گفت: بلند شو برو مراسم.... من به ایشان گفتم ولی من که دعوت نیستم... ایشان گفتند: تو را دعوت کردم..برو... 🌷در همین حال دخترم مرا بیدار کرد و گفت اقایی با شما کار دارند... پشت خط اقای موازی بودند که به من گفتند تا پنج دقیقه دیگر باید حتما در حسینیه باشی.سوال نکن و خودت را برسان.... 🌷به سرعت خودم را به حسینیه رساندم... وقتی رفتم داخل قران به دستم دادند و گفتند برو و بخوان. گفتم چرا من؟؟ گفتند:چون قاری کشوری نیامد و قاری استانی هم که دعوت کرده بودیم حضور ندارد.معطل نکن..برو جایگاه و .... ....؟؟😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیتنامه ملکوتی شهید سیدعلی دوامی بسم الله الرحمن الرحیم درود وسلام برامام حسین که چگونه زیستن وچگونه مردن را به ما آموخت بارالها من نمی خواهم که دربستر بمیرم   میروم تاهمچومردان خدادردل سنگر بمیرم ومیدانم که به شهادت می رسم ، میخواهم اگر لیاقتش را داشتم ، بدنم مانند فاطمه زهرا مفقودالجسد بشود. شهادت دریست گران بها که پیامبران وارث آن وخدا خونبهای آن است اکنون که درسیاهی شب ، تنها با خدای خود هستم ، این وصیت را روی کاغذ می آورم ، شاید با این وصیت عده ای را به حقانیت دراین راه ، آگاهی دهم . انسان تنها درمقابل مرگ تسلیم است وهیچ کاری ازاو برنمی آید ، پس چه بهتر که این مرگ در راه عشق خود باشد. وشهید چه زیباست این نام ،وچه گوشنواز ، یعنی کسی که شهادت می دهد با خویش ،به درستی راهی که رفته است. ومادرجان ، خوشحال باش از اینکه فرزندت رادر راه اسلام از دست داده ای چون دیگر آن دنیا ، فاطمه زهرا (س)از تو گله ای ندارد. دروادی عشق عاقلان مجنونند      درمسلخ عشق عاشقان درخونند چون وصف کنم که عاشقان چونند            ازدایره عقل همه بیرونند (فدائی امام سیدعلی دوامی) مامان جان ، این که درزیر نوشتم ، معنی رانمی نویسم ،چون عربی است ومی خواهم خودتان معنی آن را پیدا کنید، ووقتی معنی آن را پیدا کردید ، منظورم را می فهمید ، نگران من هم نباشید. من طلبنی وجدنی *ومن وجدنی عرفنی*ومن عرفنی احبنی *ومن احبنی عشقنی*ومن عشقنی عشقته*ومن عشقته قتلته*ومن قتلته فعلی دیته*ومن علی دیته فانا دیته.
لباس فرم سپاهش را نیز در کنارش به خاک می سپارند
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
لباس فرم سپاهش را نیز در کنارش به خاک می سپارند
📢📢📢📢 شهید امروز را از اعضای کانال معرفی کردند از دست ندهید اهل کرامت هستند👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رزق_معنوی_رمضان 🌟 شب توسل به امام زمان(عجل‌الله‌فرجه‌الشریف) 🔺️ رهبر انقلاب: از خدای متعال توجّه بخواهید؛ از خدای متعال مغفرت بخواهید؛ از خدای متعال انابه و حال و توجّه بخواهید. امشب را قدر بدانید. شب بسیار مهمی است؛ شب بسیار عزیزی است. به ولىّ‌عصر، ارواحنافداه، توجّه کنید؛ به در خانه خدا - مسجد - بروید و به برکت امام زمان از خدای متعال خواسته‌هایتان را بگیرید. بنده هم از همه شما ملتمس دعا هستم. ۱۳۷۱/۰۱/۰۷ 🌷 #شب_قدر | #مواعظ_رمضانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 پیشنهاد ویژه و مهم حجه الاسلام پناهیان برای سومین شب قدر ➕ هشدار جدی آیت الله بهجت(ره) 🌹مجلس اضطراربگیرید #شب_قدر_سوم
اعمال مخصوص شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید برنده است،برنده است،ماندگار است،ابدی است.مقام دارد،مقام می دهد. روشن است،راه را روشن می کند.اثر می گیرد،اثر می دهد. #حاج_قاسم_سلیمانی #مقام_شهید
سلام علیکم ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌 👈 مراقبت رفتاری بر دعای مکارم الاخلاق 👇👇👇 سر سفره ی شهدایی هستیم که ✅ خادم القرآن هستند ✅ با زبان روزه به شهادت رسیدند ✅ شهدای ماه رمضان وعید فطر ✅ شهدایی که در صدق وصداقتشان آزمون سنگین پس دادند👌
شبهای قدر بود. خیلی نگران حالش بودم. شب 21 ماه رمضان بود. زنگ زد گفت : برای من خیلی دعا کنید، به آرزویم برسم. و از همان شب گوشی‌اش خاموش شد ، نگرانی ها هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد. اشک‌ها و دلتنگی‌های مادر انبار می‌شد روی هم. بغض‌هایش را می‌خورد و لحظه ای یک بار با صدای گوشی خاموش حسین رو به رو می‌شد. شب 23 ماه رمضان تک تیر انداز تکفیری‌ها از پشت سر در تدمر حسین را می‌زند و دعاهای مادرم در شب 21 ماه رمضان در حق حسینش مستجاب شد و عاقبت به خیری نصیبش شد.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شبهای قدر بود. خیلی نگران حالش بودم. شب 21 ماه رمضان بود. زنگ زد گفت : برای من خیلی دعا کنید، به آر
شهید حسین غلامی 21 ساله از شهدای لشکر فاطمیون و از اتباع افغان مقیم روستای مورچه خورت شاهین شهر بود که اردیبهشت ماه سال جاری برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه اعزام شده  و در درگیری با نیروهای تکفیری داعش به شهادت رسید.
کوچه های‌خاکی و گاها آسفالتی روستا را یکی بعد از دیگری پشت سر گذاشتیم. پرسان پرسان رسیدیم به خانه شهید حسین غلامی، خانه با حیاطی که انگار پیشرفت و زندگی مدرن را به خود تجربه نکرده بود. خاکی خاکی، درخت‌های گردو و آلبالو در این حیاط نه چندان زیبا اما دراندشت خودنمایی می‌ردند. خانه‌ای قدیمی، سالهای بسیاری از روی ساخت خانه گذر کرده بودند. دیوارهای کاهگلی، آب به دیوارها خورده بود و بوی کاهگل با همه خاطراتش را در فضای غریب حیاط پر کرده بود. دو اتاق جدا، جدا و یک آشپزخانه در پائین دو اتاق. آشپزخانه ای که پارچه ای با صدها سوراخ درشت و ریز به جای در خودنمایی می کرد. اما ای کاش حداقل این سقف در حال ریزش استیجاری نبود و مالک آن سلمان تنها نان آور خانه بود. مادر شهید به استقبالمان آمد. با لهجه افغانی خوش آمد گویی گفت و وارد اتاق شدیم. اتاقی کوچک، عکس‌های حسین دور تا دور اتاق برای خودش خوش نمایی  می کرد. از حسین پرسیدم. حسین چند سالش بود؟ شغلش چه بود؟ تحصیلاتش چه بود؟ چرا به سوریه رفته؟ کارگر مرغداری چه دلیلی داشت که عشق جهاد به سرش بزند
. برادرش سلمان درد و دلش را شروع کرد. من جامانده‌ام، جا مانده از جهاد، جامانده از جنگ. حسین به سال ایرانی را نمی‌دانم کی به دنیا آمد، فقط می‌دانم بیست و دو سالش بود، تا 18 سالگی افغانستان بود و درس می‌خواند. دیپلم دارد. وقتی دیپلمش را گرفت وارد ایران شد، با هم شروع کردیم به کار کردن تو مرغداری مورچه خورت. گاهی اخباری از جنگ سوریه می‌شنیدیم. پیگیر بودیم. برایمان مهم بود چه اتفاقی برای شیعیان، زنان و کودکان سوریه می‌افتد. مهم بود برایمان بدانیم امروز تکفیری‌ها چند کیلومتر از حرم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) فاصله گرفته‌اند، یا هنوز در اطراف حرم در حال کشت و کشتار هستند. تا اینکه مطلع شدیم لشکر فاطمیون می‌توانیم ثبت نام کنیم و ما هم سهمی در این جنگ داشته باشیم. من تنها رفتم ثبت نام کردم. حسین تا فهمید گفت‌: من هم می‌خواهم بیایم. گفتم‌: داداش تو بمون خونه پیش مادر و خواهرمون، اگر هر دو تامون برویم که کسی رو دیگه ندارم. تو بمون من بروم و بیایم بعد تو برو. گفت‌: نه من هم می‌خواهم بیایم. گفتم : برادر جنگ سوریه خطرناکه، میگن احتمال زنده موندن ده درصد، شهادت نود درصد. می‌روی شهید می‌شوی، بزار فقط من بروم. خونه یه مرد می‌خواهد. هر دو تامون برویم نان‌آور خانه چه کسی می‌شود. نمی‌توانم زن و بچه ام و مادر خواهرمان را به امان خدا رها کنیم و برویم. گفت‌: من می روم و می‌آیم بعد تو برو. من عشق شهادت در قلبم است. شهادت از عسل برای من شیرین تر است
حسین هم ثبت نام کرد. شوق و اشتیاق رفتن برای دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم حتی خواب را از چشمانمان ربوده بود. کم کم آماده می شدیم برای اعزام، به من گفتند تو را نمی توانیم ببریم. چشمت معیوب است، وقتی این را شنیدم انگار دنیا روی سرم آوار شد. از قافله جاماندم. و حسین رفت تا آسمان نشین شود. حسین به عنوان تک تیر انداز وارد سوریه شد. 18 اردیبهشت سال 94، اولین مرتبه بود که به سوریه می‌رفت. هر روز تماس می‌گرفت. هفته اول گفت فقط زیارت می‌رویم. مناطق جنگی هنوز نرفته‌ایم. اما از هفته دوم وارد مناطق جنگی شده بودند. هر مرتبه که زنگ می زد حال و هوایش به کل تغییر کرده بود شادمانی در صدایش موج می زد. تا 45 روزی که قرار بود ماموریتش تمام شود و برگردد. زنگ زد. گفتم‌: حسین جان 45 روزت تمام شده بر نمی گردی‌؟ گفت : من دیگه بر نمی‌گردم. این جا بهترین جا برای جنگ در راه خداست. وقتی به این جا بیایی چیزهایی می‌بینی که دیگر پای برگشتی نداری‌، دوست داری بمانی و تا آخرین نفست و آخرین قطره خونت را در راه دفاع از عقیله بنی هاشم بریزی. و ماند 45 روزش، به دو ماه رسید
اشک‌های سلمان جاری شد. مادر با لهجه صحبت می کرد. متوجه نمی‌شدم ، حرفهایش را برایم ترجمه می‌کردند، بغض‌هایش را لحظه به لحظه می‌خورد، می‌ترسیدم نکند روزه‌اش باطل شود که این همه بغض را نزدیک یک ساعت است می‌خورد و دم بر نمی‌آورد. با صدایی گریه به گلو گفت : تنها نان آور خانه ام سلمان است. کارت اقامت ندارد. نمی‌دانیم چه کنیم. اگر اتفاقی برای سلمانم بیفتد من چه باید بکنم. کاش این مشکل پسرم حل می‌شد. تمام شد. از خانه شهید بیرون آمدیم، همان مسیر زیبا و دل انگیز، اما این بار حال من همان حال رفت نبود. چقدر این شهید غریب بود. هیچ کس او را نمی شناخت‌، حتی مردم روستا نمی‌دانستند پسر خانواده شهید غلامی مدافع حرم است. مردم شهر من هم هیچ کدام نمی شناختنش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◼️▪️◼️▪️ 📜امام جمعه ڪازرون به شهادت رسید.😔 📍به ضرب چاقو،سحرگاه بیست سوم 🍃💔بأےَذَنبِ قٌتِلت 🌹شهادتٺ مبارڪ🌹 |•حجت الاسلام محمدخرسند•| شادی روحش #صلوات