هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
به قسمت پشتیبانی اسنپتون برید گزینه در ماشین چیزی جا گذاشتم رو بزنید داخل کادر پایینش بنویسید
تحریم اسنپ
اسنپمان را حذف میکنم . هروقت خود را ملزم به دفاع از حریم حجاب و قانون و ارزشهای دینی دانست و به حرمت شکنی مسافر هتاک پاسخ داد و از راننده سعید عابد عذرخواهی دفاع و تقدیر کرد دوباره نصب میکنیم.
سپس ارسال کنید تا بدست پشتیبانیها برسد
و بعد اسنپتان را حذف کنید
هرچه سریعتر
@mobahesegroup
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام علیکم ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌 👈 م
هجدهمین روز از چله ی
چهاردهم مهمان سفره ی
❣ شهید فرهاد خوشه بر❣
هستیم
👇👇👇
زمانی که شهید خوشه بر به ماموریت سوریه رفتند دوره ای از مسابقات قرآنی در محل کار برگزار می شد ، بعد از مدتی خبر شهادت فرهاد رسید حال عجیبی داشتم ، باور کردنش برایم سخت بود ، شب خوابیدم و فرهاد را در خواب دیدم که یک قرآن طوسی رنگ جیبی داشت که همراهش بود و از آن برای مرور استفاده می کرد، در خواب آن قرآن را در دستش گرفته بود و به من نشان می داد و می گفت : بالاخره قرآن را حفظ کردم، گفتم : فرهاد چطور حفظ کردی؟ تو که رفته بودی ماموریت سوریه ! گفت : خیلی سخت بود ولی بالاخره حفظش کردم!!!
شهید فرهاد خوشه بر، در 20 شهریور سال 1360 در خانواده مذهبی در یکی از روستاهای شهرستان ساحلی لنگرود دیده به جهان گشود.
او بسیجی پایگاه مقاومت ثارالله کوشالشاه لنگرود، راوی شهدای دفاع مقدس، حافظ قرآن کریم، از تکاوران تیپ میرزا کوچک لنگرود که بهصورت داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) به سوریه اعزام شده بود.
شهید خوشه بر در در شامگاه یکشنبه ۱۰ اسفند در شهر الهباریه،تل قرین کشور سوریه در حال دفاع از حرم عمه سادات به وسیله اصابت تیر قناسه به سر به شهادت رسید، از این شهید بزرگوار دو فرزند به نام های محمد و فاطمه «فاطمه خانوم شش ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد» به یادگار مانده است
، همسر شهید فرهاد خوشهبر با بیان اینکه وقتی آقا فرهاد برای خواستگاری آمد، گفت: «هر سال یازده ماهش برای شما و ماه اسفند برای شهداست»، اظهار کرد: هر سال اسفند ماه برای روایتگری به مناطق جنوب می رفت و میگفت : «من که دوران جنگ سنی نداشتم تا در جنگ شرکت کنم اما حالا وظیفه من و امثال من اینه که رشادتها و دلیری های مردان مرد اون زمان رابرای جوانانمون بازگو کنیم ».
وی افزود: دانسته های فرهاد از جنگی که به اقتضای سنش آن را درک نکرد، بسیار زیاد بود و این به خاطر عشق و علاقه اش به شهدای دفاع مقدس بود.
همسر شهید خوشه بر گفت: فرهاد هر سال اسفند به جنوب میرفت، به گفته خودش هر سال اسفند ماه برای شهدا بود و خودش هم آخر کار در اسفندماه به خیل شهدا پیوست.
از دیگر قرارهایمان این بود که در شب تولد حضرت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که روز پدر و مادر است به منزل شهید تراهی برویم و تبریک بگوییم. تقریباً بعد از شهادت سید میثم تمامی این اعیاد به منزل پدر شهید رفتیم . تا زمانیکه فرهاد شهید نشده بود این کار را با هم انجام میدادیم. نمی دانم چه رابطه ای بین سیم میثم ، فرهاد و حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. زمانیکه خبر شهادت سید میثم را آوردند ایام ولادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود . زمانی هم که خبر شهادت فرهاد را آوردند ایام فاطمیه بود. شاید هر دو تذکره شان را از حضرت زهرا (سلام الله علیها) گرفته بودند. میثم خیلی شیفته حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. همیشه یک سربند یا زهرا (سلام الله علیها) داشت و دو پلاک در گردنش داشت ؛ یکی پلاک شناسایی اش بود و دیگری پلاک یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) . شاید هم فرهاد در رابطه ای که با سید میثم داشت و یا رابطه ای که با حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشت تذکره شهادتش را گرفت.
روز اول ماه مبارک رمضان بعد از اذان ظهر بود که فرهاد به موبایلم زنگ زد و گفت با چندتا از بچهها داریم میآیم تهران. گفتم خیره انشاءالله. گفت میخواهیم به مراسم انس با قرآن برویم که در بیت آقا برگزار میشود. گفتم الان که دیر شده مگه کارت دعوت دارید؟ گفت: نه، بعد از ظهر راه میافتم تا روزهمون خراب نشه. از من آدرس گرفت و آمدند. نمیدانم چطوری خودشان را از شمال به تهران رسانده بودند. بعد از افطار زنگ زدم. گفت جات خالی رفتیم به مراسم رسیدیم. افطار هم سر سفره حضرت آقا مهمان بودیم. گفتم کارت دعوت از کجا آوردید؟ گفت کارت نداشتیم اما قسمت بود بریم پیش آقا و ما هم رفتیم. آن روزها نمیدانستم مشغول حفظ قرآن است. بعد از شهادتش از این موضوع مطلع شدم و این از اخلاص شهید بود
همرزم شهید👇👇
یک روز فرهاد در شدت درگیری با مزدوران تکفیری و زیر آتش شدید دشمن تمام قد ایستاده و با شجاعت خاصی نیروهایش را فرماندهی میکرد. به او گفتم: فرهاد بیشتر مراقب باش. لطفاً بنشین یا خیز برو اوضاع خطرناکه. گفت: این نیروهای سوری نگاهشون به ما ایرانیهاست اگر کمترین آثار ترس را در ما ببینند قافیه را میبازند و ترس بهشون حاکم میشه و اونوقت جرئت مقاومت نخواهند داشت. وقتی که فرهاد شهید شد بچههای سوریه خیلی نگران و مضطرب به ما گفتند ابوحامد شهید شده. اولش باور نکردیم. اما وقتی رفتیم روی تل قرین دیدیم جنازه فرهاد از همه شهدا جلوتر روی زمین افتاده است. گلوله تک تیرانداز به سرش اصابت کرده بود و به حالت سجده روی زمین افتاده بود. لبخند رضایتی هم روی لبانش نقش بسته بود. وقتی در حال انتقال پیکر مطهرش بودیم هر رزمنده سوری که او را میدید با احترام خاصی به طرفش میآمد و میگفت: شهید البطل شهید البطل یعنی «شهید قهرمان». آنها افتخار میکردند که خودشان را به فرهاد منتسب کنند. فرهاد فرهنگ فرماندهان و شهدای دفاع مقدس را تا جبهههای سوریه رسانده بود. او فرمانده دلاور قلوب رزمندگان بود.
قبل از عملیات هوای کربلا را کرده بود. در جمع بچهها پرسید کربلا چند میگیرن بریم. داشتیم درباره شهادت حرف میزدیم. گفتم: وقتی ما را ببرند پای جنازه چی میخونن؟ بعدش خودم بدون اینکه دقت کنم به محتوا خوندم: من غریب خلوت تنهاییام. . . گفت نه، این رو میخونند: بعد بلند شد و درحالی که راه میرفت و سینه میزد خوند:ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد…