eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
8.7هزار ویدیو
237 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خار مغیلان یا رقیه بنت‌الحسیــݩ😭😭😭 بمیرم برات بی‌بی😭
🌹حضرت صاحب العصر والزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ♦️به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را به حقّ عمّه ام #حضرت_زینب (س) قسم دهند که فرج را نزدیک گرداند. 📚شیفتگان حضرت مهدی(عج)،ج۱، ص 251
💠برنامه عزاداری بیت رهبری اعلام شد. ▪️مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) از شب هفتم تا دوازدهم محرم، محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت #امام_خامنه‌_ای (مدظله العالی) و با حضور اقشار مختلف مردم برگزار می‌شود. ▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️ @rahbaram_seyed_ali
🏴 #روایت_کربلا | «حُر بن یزید» در مبارزه معنوی و درونی پیروز شد ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و دومین روز از چله شانزدهم سر سفره 🌷 شهيد احمد بیابانی 🌷هستیم
زندگی شهید «احمد بیابانی» یکی از همان روایت های ناب است که بسیاری از معادلات ذهنی ما از شهدا را بر هم می زند؛جوانی پر شر و شور و دعوایی، بزن بهادر و لات محله که یک جایی از مسیر پر فراز و نشیب زندگی اش چنان با مسیر انقلاب گره می خورد و مرید امام خمینی (ره) می شود که خیلی ها لقب «حر انقلاب» را به او می دهند.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
زندگی شهید «احمد بیابانی» یکی از همان روایت های ناب است که بسیاری از معادلات ذهنی ما از شهدا را بر ه
جوان پر شر و شور و انقلابی چطور سر از مبارزات انقلابی درآورد؟ اصغر عسکرزاده راوی آغاز فصل دوم زندگی احمد بیابانی می شود؛«من و احمد سری ازهم سوا بودیم و قصه رفاقتمان ورد زبان خیلی ها بود. سال های دهه 50 من مغازه قصابی داشتم و احمد بیشتر روزها به من سر می زد.آن زمان اوج شر و شوری او بود و روزی نبود که به بهانه ای یک دعوا راه نیندازد. آن زمان من وارد فعالیت های انقلابی شده بودم و یخچال گوشت ها بهترین مکان برای پنهان کردن اعلامیه ها و کاست های سخنرانی امام خمینی(ره) بود و ساواکی ها به آن شک نمی کردند. اصلا رفت و آمد روزانه احمد به مغازه من هم باعث می شد ساواکی ها گمراه شوند و به من شک نکنند. احمد را همه به عنوان یک لات دعوایی می شناختند. هر چند ساواکی ها هم ظاهر ماجرا را می دیدند و خبر از سر درون و حال و هوای واقعی احمد نداشتند. یک روز که احمد به دیدنم آمده بود و داشت از آخرین دعوایی که راه انداخته بود می گفت خیلی اتفاقی چشمش به اعلامیه امام خورد و آن را با دقت خواند. همان طور که اعلامیه را می خواند گره اخم هایش بیشتر شد و از من پرسید تو چقدر این مرد را می شناسی؟ حرف حساب او و شما چیست؟ احمد علی رغم همه بزن بهادری هایش روحیه حق طلبی هم داشت و از ظلم و ستمی که طاغوتی ها در حق مردم می کردند به ستوه آمده بود. آن روز من گفتم و احمد شنید.من از روشنگری های امام خمینی(ره) می گفتم و راه مبارزه و رفیق پر شر و شور من ساکت و آرام فقط گوش می داد. یک دفعه دیدم بلند شد و ایستاد و دستش را جلو آورد و گفت من هم هستم. گفتم مطمئنی رفیق؟ گفت مطمئن تر از همیشه. به او اعتماد کردم و در یکی دو سال منتهی به پیروزی انقلاب احمد یار من در فعالیت ها و مبارزات انقلابی شد.»
روحیه بزن بهادری احمد و سر نترسی که داشت به کار مبارزات انقلابی می آمد. جالب تر آنکه خیلی ها فکر می کردند احمد ساواکی هست، اولین ماموریت انقلابی احمد سفر به علویجه اصفهان برای بردن اعلامیه های امام بود. با هم همراه شدیم. ساعت 12 بود که به اصفهان رسیدیم. کارمان را برای توزیع اعلامیه ها شروع کردیم که سر وکله ماموران ساواک پیدا شد و متوجه حضور ما و اعلامیه ها شدند. نمی دانستند با چه کسی طرف شده بودند. آن شب احمد حریف ساواکی ها شد و با آنکه آنها مسلح بودند آنقدر از احمد کتک خوردند که نمی توانستند از جایشان بلند شوند. بعضی وقت ها کلاه سرش می گذاشت تا کسی او را نشناسد.فعالیت انقلابی احمد بیایانی در شهرری همزمان با کله شقی هایش ادامه داشت و برای همین هم کسی او را باور نکرده بود و خیی ها فکر می کردند احمد جزو دار و دسته ساواک است.» بعد از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ فصل تازه ای در زندگی احمد ورق خورد.
شعرهای شمس تبریزی را آنقدر زیبا می خواند که از شنیدنش سیر نمی شدی. بیشتر اشعار حافظ را از حفظ بود.حافظه احمد بی نظیر بود. قصه رستم و سهراب شاهنامه را بدون تپق زدن بلند بلند می خواند. آنقدر شعرهای شاهنامه را زیبا می خواند که هر وقت به قهوه خانه می رفتیم مثل نقال ها توجه همه را به خودش جلب می کرد. حاضران مات و مبهوت نگاهش می کردند.شاید هم در دلشان می گفتند احمد بزن بهادر را چه به شعرخوانی؟ احمد هر وقت موضوعی پیش می آمد چند بیت شعربا همان مضمون برایمان می خواند. اما یک بیت شعر همیشه ورد زبانش بود و من هم علاقه عجیبی به آن پیدا کردم. می گفت هر جا که دیدی سنگی خورد به پای لنگ / سری ست میان یزدان و سنگ و لنگ. سر از احوالات او در نمی آوردم.»