سلام علیکم💐
سی و هشتمین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید🌷علی اصغر حسینی محراب 🌷 هستیم.
شهید علی اصغر حسینی محراب سومین پسر خانواده محراب در سال 1340 در مشهد به دنیا آمد.دوران ابتدایی و راهنمایی خود را در مدرسه حاج تقی و دوره ی متوسطه را در دبیرستان کاشانی گذراند. به ورزش علاقه مند بود، و در رشته ی کشتی موفقیت های خوبی کسب کرد. با شروع انقلاب، به عضویت بسیج درآمد و جزو فعال ترین جوانان محله بود. بعد از آشنایی با شهید کاوه زندگی او تغییر کرد. شهید کاوه، پس از شناخت توانایی های محراب، او را به فرماندهی عملیات لشکر ویژه شهدا انتخاب کرد. و آن دو، همراه با هم در عملیات ها شرکت می کردند. چند بار مجروح شد. پس از تاسیس یگان دریایی لشکر ویژه ی شهدا، در عملیات کربلای5 شرکت کرد. با اینکه به شدت شیمیایی شده بود اما مقاومت کرد. سرانجام در نزدیکی شهرک دو عیجی عراق، بر اثر اصابت موشک هلی کوپتر به جمع دوستانش پیوست.
نقش شهید کاوه در سازندگی محراب انکارناپذیر است. کاوه در ماموریتهایی که به همراه دیگر یارانش داشت، همواره نیروهایی را با ویژگیهای مورد نظرش انتخاب و به همراهی دعوت میکرد. در یکی از همین مأموریتها بود که کاوه، محراب را دید و بعد از کمی صحبت با او، او را توانا برای خدمت در تیپ تازه تأسیس شهدا دانست. بنیانگذاران تیپ ۱۰۰ ویژه شهدا که در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشیدن، راه رفتن و طریقه سخن گفتن او را نپسندیده بودند، مخالفت کردند. امّا مدّتی بعد با تغییر قابل توجّهی که در پی تذکّرات و صحبتهای به جای کاوه در محراب به وجود آمده بود، کمکم او را در جمع خود پذیرفتند. محراب همان کسی بود که کاوه به دنبالش میگشت. فردی شجاع و صادق که همیشه در جلو نیروها حرکت میکرد
و پس از بروز قابلیّتها و تواناییهایش به عنوان یک رزمنده، از سوی کاوه به سِمَت جانشینی سرگروه و بعد از سیر مراحل مسئولیتی در گردانهای رزمی سرانجام به جانشینی معاونت اطّلاعات تیپ ویژه شهدا برگزیده شد.
گوشی بی سیم دستش بود و با صدای بلند به لهجه ی مشهدی می گفت: مو محرابُم، شما ایادی شرق و غرب هستِن. پدرتان را در میارُم. گفتم: با کی داری اینجوری حرف می زنی؟ گفت: با رئیس کومله ها، می خوام صدامو بشناسن که موقع عملیات بدونن با کی طرِفَن. یکی از کردها می گفت، هر موقع مثلث محراب، قمی و کاوه در یک عملیات کامل می شد و صدایشان در بی سیم کومله ها می پیچید، همه حساب کار دستشان می آمد و می فهمیدند که شکست قطعی است.
گزیده ای از وصیت نامه شهید علی اصغر محراب
خداوندا! از تو [می خواهم] دشمنان خود و پیامبرت را، به دست من نابود گردانی. اینک به جبهه آمده ام و آماده ی حمله بر سپاه کفر می شوم. البته نه برای انتقام، بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم و برای ادامه ی راه شهدا. با دعا برای سلامتی رهبرم. پای در چکمه می کنم، و خدا را به یاری می طلبم، و از او می خواهم که هدایتم فرماید.
اگر خداوند لطفی به این بنده حقیر و ناتوانش داشته باشد؛ و فوز عظیم شهادت را در این راه مقدس تعیین فرماید، در آن هنگام قطرات ناچیز خونم، با پیوستن به دریای بیکران خون دیگر شهدای اسلام، راهگشای عبور کشتی های صدور انقلاب اسلامی خواهد بود.
از وجود محراب و یار همراهش هیچ چیز باقی نماند؛ و به این ترتیب در تاریخ ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ محراب نیز به صف شهدا پیوست. این در حالی بود که همسرش دومّین فرزند خود را باردار بود و محراب ۵ ماه پیش از تولّد دوّمین فرزندش به شهادت رسید. چند روز بعد، برادرش «حاج علی اکبر محراب» به قرارگاه تاکتیکی لشکر رفت و به همراه برادر صلاحی به محلّ شهادت رفتند و توانستند تکّهای از پای محراب، گوش و قسمتی از سر و صورت و تکّههای کوچکی از بدنش را از روی پشت بام خانههای اطراف پل و زمینهای حاشیهی رود بیابند. آنچه از بدن محراب به دست آمد؛ چیزی حدود ۳ کیلوگرم بیشتر نبود. (۸۲) و این هم تقدیر الهی بود؛ برای اینکه این سخن محراب را به یاد همگان بیاورد:
"به شرق و غرب بگویید اگر خانهام را به آتش بکشند و قلبم را سوراخ سوراخ کنند، آرزوی اظهار ضعف و شکست اسلام را و دینم را به گور خواهند برد؛ و اگر پیکرم را زنده زنده قطعه قطعه و پاره پاره کنند و پارههای تنم را بسوزانند، باز فریاد خواهم زد: اسلام پیروز است، کفر و منافق نابود است."
قطعات باقیمانده از وجود پاکش در میان استقبال بی نظیر مردم شهید پرور مشهد تشییع و در قطعه ی شهدای انصارالمجاهدین - نزدیک آرامگاه شهید کاوه - به خاک سپرده شد.
#حب_الحسین
تنها در ازدحام ملائکهی عزادار
در بزم عزای حسین نشسته است
تا بگوید که چراغ روضهی مصباحالهدی خاموش شدنی نیست؛
هر دری بسته شود، جزء در پر فیض حسین
این درِ خانهی عشق است که باز است هنوز
#حسین_یکتا
@Pelak_channel
instagram.com/pelak.page