هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_چهارم
✅ مراقبه به اعمال ماه ذیقعده و ماه ذیحجه
✅ مراقبه به زیارت آل یس
✅ مراقبه به زیارت عاشورا
تمامی اعمال ان شاالله هدیه می شود به همه شهدای اسلام ، ویژه شهدای مکه ومنا
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_چهارم ✅ مراقبه به اعمال ماه ذیقعده و ماه ذیحجه ✅ مراقبه به زیارت آل یس ✅ مرا
دومین روز از چله 🍃🌷سی و چهارم (#غدیر_عهدی_با_فرمانده )🍃🌷
مهمان سفره شهید 🥀🍃مجید بقایی 🥀🍃 هستیم.
🌷دو سرهنگ شیکپوش و قبراق بر آستانه دفتر فرماندهی بچههای بسیج ظاهر میشوند و سراغ مجید بقایی را میگیرند. بسیجیای جوان از دفتر بیرون میآید و میگوید: «لطفا اندکی صبر کنید تا صدایش کنم.» بسیجی خیلی سریع خود را به ایشان میرساند و میگوید: «آقا مجید دو نفر از برادران ارتشی با شما کار دارند.» جواب داد: «آنها را به داخل دفتر راهنمایی کن، من الان میآیم.» بسیجی برمیگردد و به آنها میگوید: «آقا مجید گفت بفرماييد تو من الان میآیم.» آنها گفتند: «لطفا بگوييد کجاست ما خدمتش میرویم.» بسیجی گفت: «نه شما تشریف داشته باشید او الان ظرفها را میشوید و میآید.» هر دو سرهنگ با هم متعجبانه پرسیدند: «ظرفها را میشوید؟!» -خب آره. -آقا اشتباه نکنید؛ ما آقای مجید بقایی فرمانده سپاه شوش و فرمانده خط جبهه شوش را کار داریم.
🌷-بله میدانم شما با آقای دکتر مجید بقایی فرمانده تمام این محور کار دارید. باهم تکرار میکنند: -دکتر!؟ عجب او هم دکتر است. -هنوز هم بگم او خطاط و نقاش خوبی هم هست. و درحالیکه به دیوار اشاره میکند نمونهای از هنر خطاطی مجید را که روی کاغذی به دیوار نقش بسته است، نشان میدهد. -یعنی توی تمام این منطقه کسی نیست که ظرفهایش را بشوید؟ -نه اشتباه نکنید او هم ظرفهای خود و هم ظرفهای همه بچهها را میشوید چون نوبت شهرداری اوست. -شهرداری...!؟ یکی از دو سرهنگ به کاغذی که روی دیوار چسبیده است نگاه میکند و شعر خطاطی شده توسط مجید را زمزمه میکند: بیا بیا که سوختم ز هجر روی تو، بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو.
🌷بعد از چند دقیقه دکتر مجید درحالیکه آستینهایش را بالا زده بود و دستهایش را با چفیهای خشک میکند بشاش و سرحال سرمیرسد و با آنها احوالپرسی میکند و یکی از آنها را تنگ در آغوش میکشد و میگوید: «جناب سرهنگ، چه عجب؛ یادی از ما کردی؟» سرهنگ عجولانه میپرسد: «تو داشتی ظرفهای نیروهایت را میشستی؟» دکتر مجید با خونسردی میگوید: «هر نفر بعد از چندین روز نوبت شهرداری دارد و باید ظرفها را بشوید و جارو کند و اسباب و اثاثیه را جابجا کند.» - آقای بقایی در این صورت نیروها به فرمانت هستند؟ - چرا که نه، آنها برای من نمیجنگند برای اعتقادشان از من اطاعت میکنند.
سردار شهید مجید بقایی در بهمن ماه سال 1337هجری شمسی در خانوادهای معتقد و متدین در شهرستان بهبهان به دنیا آمد
از همان ابتدا آینده روشن او از چهره اش نمایان بود. در همان کودکی مکبر مسجد بود. در رشته ریاضی تحصیلات دبیرستان را پایان برد و در رشته مهندسی شیمی اهواز پذیرفته شد. او گفت: "من باید کاری را به عهده بگیرم که واقعا بتوانم به این مردم مستضعف خدمت بکنم." و به همین دلیل سال آخر دبیرستان را مجددا طی کرد و دیپلم رشته تجربی را اخذ کرده و سپس در رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز قبول شد. در سال ۱۳۵۴، فعالیت های او در دانشگاه شکل گرفت و تماس های او تشکیلاتی شد. وی در مبارزه با رژیم شاه نقش تعیین کننده ای را در رهبری مبارزات دانشجویی و غیر دانشگاهیان به عهده گرفت. و در سال های ۵۵ و ۵۶ از عناصر هدایت کننده تظاهرات علیه رژیم شاه بود. او قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برای جلوگیری از اقدامات چماق به دستان شاه، تیم های گشتی را برای حفظ و امنیت شهر و نوامیس مردم سازماندهی کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاه انقلاب اهواز مشغول کار شد. شهید بقایی در خنثی کردن و سرکوبی توطئه آمریکایی خلق عرب که در خوزستان راه انداخته بودند نقش چشمگیری داشت و ضربات شدیدی به این گروه وارد نمود. سپس در کمیته و شهربانی کار خود را آغاز کرد و اقدامات همه جانبه ای را در دستگیری سر سپردگان رژیم پهلوی که در آن زمان متواری بودند انجام داد. همزمان به کارهای فرهنگی مشغول بود و اقدام به تشکیل کانون نشر فرهنگ اسلامی کرد.
زندگی شهید بقایی پیوسته قرین با عبادت و زهد و خداجویی بود. از کودکی در جلسات قرائت قرآن شرکت می کرد و توجه زیادی به دعا و زیارت ائمه اطهار داشت و می گفت همین مراسم روضه خوانی است که ما را نگه داشته است. برای اقامه نماز و جماعت اهمیت فوق العاده ای قائل بود. در هنگام نماز آن قدر خشوع داشت که دیگر برادران به حالش غبطه می خوردند. علاقه زیادی به امام خمینی و روحانیت داشت و می گفت: «شما فقط ببینید که امام خمینی تا چه می گوید و از او تبعیت کنید.» و خود سعی می کرد مبارزات سیاسی و مذهبی در مسیر مکتب باشد و با جواز شرعی عمل کند. علاقه عجیبی به نیروهای بسیج مردمی داشت. بارها دیده شده بود در مسیرش بسیجی ها را می دید، از ماشین پیاده می شد و با آنها مصافحه می کرد. او می گفت: «یکی از رمزهای موفقیت ما قدردانی از نیروهای مردمی است .
. با تشکیل دفتر هماهنگی و تحقیق و بازرسی در سپاه خوزستان و انتخاب شهید دقائقی به عنوان مسئول این دفتر و جهت همکاری با ایشان، به اهواز منتقل شد. یک ماه و اندی پس از شروع جنگ تحمیلی یعنی در اواخر آبان ماه سال ۱۳۵۹ به ایشان مأموریت داده شد، برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تصرف جاده شوش را داشت و در آن موقع در ۵ کیلومتری آن مستقر شده بود، به شهرستان شوش رفته و سپاه آنجا را ساماندهی کرد و مدتی فرماندهی سپاه شوش به عهده ایشان گذاشته شد. ایشان علاوه بر طراحی عملیات و نبردهای موفق علیه دشمن که در قالب گروه های رزمی کوچک به اجرا در می آمد، به برادر دقائقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته ، گروهان و گردان کمک کرد. بر اثر لیاقت و شایستگی هایی که داشت به زودی به عنوان فرمانده قرارگاه و لشکر فجر برگزیده شد. شهید بقایی در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده قرارگاه فجر در طرح ریزی و هدایت یگان های عمل کننده جهت آزادسازی ارتفاعات ابو صلیبی خات ، نقش بسیار مؤثر و مهمی داشت؛ در واقع آزادسازی این محور حساس و با اهمیت با همکاری و هماهنگی و هدایت مناسب این شهید بزرگوار و شهید حسن باقری در فرماندهی قرارگاه نصر محقق شد. در شناسایی و طراحی عملیات بیت المقدس در کنار شهید حسن باقری همچون دیگر نبردها نقش به سزایی داشت. در این عملیات او با برنامه ریزی دقیق و هماهنگ توانست نیروهای تحت امر خود را با همیاری برادران جان بر کف هوانیروز ، از شمال فکه به جنوب انتقال داده و قرارگاه تحت فرماندهی ایشان "فجر" در کنار قرارگاه نصر و قرارگاه فتح ، مسئولیت شکستن حصر دفاعی خرمشهر را به عهده گرفت و با نبرد دلاورانه و با هماهنگی کامل، خونین شهر را به دامان میهن اسلامی بازگرداند. ایشان پس از عملیات رمضان به سمت فرماندهی قرارگاه کربلا منصوب شد.
شهید بقایی به همراه عده ای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی برای شناسایی منطقه همان جا ماند؛ به همین علت دیداری که از امام خمینی داشتند، انجام نگرفت. صبح روز بعد، به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به سمت محل مورد نظر حرکت کردند. شهید بقایی در طی مسیر در حال خواندن قرآن و حفظ سوره والفجر بودند. او به کمک یکی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می خواند. پس از رسیدن به مقصد همگی پیاده شدند و به طرف سنگر دیدبانی حرکت کردند. ایشان در بین راه به برادران همراه می گوید: «آیا می شود انسان به درجاتی که می خواهد و در قرآن فرموده است، برسد: يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿۲۸﴾ ... و آیا خداوند توفیق این امر مهم را به انسان می دهد که به آن مرحله عالی نائل شود؟ هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سؤال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت.
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... مثل چمران بمیرید ...
۳۱ خرداد
سالگرد آسمانی شدن دکتر شهید مصطفی چمران
شادی روح مطهرشان صلوات محمدی
💐اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم