eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
231 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓۲۲ ذی الحجه سالروز شهیدِ نقلِ علی عليه‌السلام 👈 اسرار ناگفته از زبان سلام و صلوات خداوند بر شهیدان راه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔷 کمپینی به راه انداخته اند که : من ام و با گشت ارشاد مخالفم!! بعضی ها هم بدون اینکه بدانند منشا این کمپین ها کجاست، سریع دویده و پیوسته اند.. فقط اندکی بینش کافی است بدانیم هر نوع کمپینی علیه و به نفع از یک کجا منشا میگیرد. همان که بابت هر کدام از این کمپین ها دلار دلار از ییها تیغ میزند.. ‼️ خیلی سخت است بفهمیم؟ کسانیکه دیروز هشتگ «آزادی یواشکی» میزدند، بعد به سر چوب کردن شال و روسری رسیدند، حالا به بی حجابی علنی در خیابانها رسیده اند.. پشت این کمپین ها هستند؟! همین هفته خبرش پخش شد دختر بی حجابی که در اتوبوس علنا حجاب برداشته و به یک دختر و محجبه حمله ور شده، از جیره بگیران همان میمون علینژاد است.. هدف پروژه اش: تقابل «محجبه ها» و «بی حجابها» 🔺 حالا دقیقا همانها که تمام فکر و ذکرشان بی حجاب کردن زن ایرانی است، افتاده اند به دنبال محجبه ها تا حتی گارد زنان عفیف را هم بشکنند و از همین باحجابهایی که اگر روزی دستشان برسد، خونشان را هم میریزند، هم یارگیری کنند.. با اسم رمز : از گشت ارشاد ولو چند کلیپ خشن هم بیرون آمده باشد، چه کسی است که نداند برای حفظ امنیت اخلاقی جامعه ما لازم است پس دوست باحجاب من.. دوست بی حجاب من.. در تله دشمن نیفتیم.. هر چه که خلاف حکم خداست، ما با آن مخالفیم.. همین و بس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️♦️ضربه بزرگی که غرب به خودش زد و جبران ناپذیر است... استاد رحیم پور ازغدی
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج).... نظر به رویِ تو شد قبلگاهِ آمالم تَرَحُمی بنما کن نظر به احوالم نوشته رویِ جبینم فراق تا به ابد بنالم از غمِ دل یا بدیِ اقبالم من آن کبوترِ بامم که هرکجا رفتم به سنگِ تهمتِ مردم شکسته شد بالم فقط ضمانت تو گشته مُهرِ تمدیدی به توبه نامه ی بی اعتبارِ هرسالَم نه پایِ رفتنی هست و نه رویِ آمدنی بگو چه چاره کنم من زدستِ اعمالم صدایِ پایِ مُحرَم به گوش می آید شبانه روز به یاد حسین می نالم قسم به مویِ پریشان عمه جانِ شما به گریه دلنگرانِ حسین و گودالم صدازد از تَهِ گودال خواهرم برگرد مگر نگفتم عزیزم نیا به دنبالم برو به خیمه نبینی بریدنِ سر را وگرنه پیر شوی پایِ جسمِ پامالم. (دعا بفرمایید)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ لبیک یا مهدی عج 💎 ‏تجمع عظیم شیعیان لبنان در ضاحیه برای هم‌خوانی سرود امام زمانی أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج. 🎥 لبنانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ مراقبه به اعمال ماه ذیقعده و ماه ذیحجه ✅ مراقبه به زیارت آل یس ✅ مراقبه به زیارت عاشورا تمامی اعمال ان شاالله هدیه می شود به همه شهدای اسلام ، ویژه شهدای مکه ومنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لاتی که از همه مدعیان شهادت جلو زد!!! میشود در یک شب ره صد ساله را طی کرد
ماجراي شهادت سيد مسعود رشيدي نوجوان 18ساله اصفهاني «مجيد سوزوکي» اصفهاني‌ها که بود؟
سيد مسعود رشيدي نوجوان 18ساله اصفهاني را شايد خيلي‌ها از زبان راوي مناطق عملياتي جنوب حاج محمد احمديان که روزي فرمانده اين شهيد بوده شنيده باشند
اواخرجنگ، درمنطقه فاو، پدافند داشتيم. آخرهاي جنگ به آن صورت نيرو به جبهه نمي‌آمد! اغلب سنگرهاي نگهباني را تک نفره گذاشته بوديم اما حساس‌ترين نقطه يک ‌جا داشتيم توي دل خورعبدالله. . . يک جاده مي‌رفت توي آب، و اين سنگر کمين بود؛ اين‌جا را هم تک نفره گذاشته بوديم چون خيلي خطرناک بود، مدام اصرار داشتيم حداقل يک نيرو براي ما بفرستند. تا اينکه خبر دادند خوشحال باشيد برايتان نيرو فرستاديم. نزديکي‌ ظهر بود. داشتم توي خط سرکشي مي‌کردم. ديدم يک نفر دارد مي‌آيد. اما دکمه‌هاي لباسش را نبسته، بندهاي پوتينش هم باز است، گِت نکرده، اورکتش را هم انداخته روي شانه‌هاش و اسلحه کلاشش را هم مثل يک بيل کشاورزي گذاشته روي کولش. تا به من رسيد گفت: آمُ الي کم. حقيقتش جا خوردم. گفتم خدايا، بچه‌هاي ما همه اهل نماز شب، دعاي عهد، زيارت عاشورا و. . . اين اصلاً سلام کردن هم بلد نيست. گفتم: سلام عليکم اخوي. با خودم گفتم خوب سلام کردن را يادش دادم
گفت: اخوي اين اتاق ما کجاست؟ گفتم: داداش اينجا خط اول فاو؛ ام القصره. اين طرف ايراني‌ها و آن طرف هم عراقي‌‌ها هستند. از اين خط بالاتر بروي تير مي‌خوري. در ضمن اينجا اتاق نداريم، سنگر داريم. گفت: داداش، يه جا نشان ما بده، کپه مرگمان را بذاريم. خسته‌ايم. با خودم گفتم اين بايد پيش خودم بياد تا آدمش کنم. آمد توي سنگر ما، جالب اين بود که براي نماز هم مُهر را از بالا به پايين مي‌انداخت و با پايش استُپ مي‌کرد! خيلي خودماني با خدا حرف مي‌زد. فکر مي‌کردم آدمش مي‌کنم. يک شب توي خط مي‌چرخيدم، ديدم آسمان را به رگبارگرفته! به سرعت رفتم سراغش و گفتم: بلند شو ببينم. پاشو مستقيم بزن. گفت:مگه ديوانم؟ بلند شم که تير مي‌خوره توي ملاجم. نه داداش! ما نشستيم کف اين سنگر و تير مي‌زنيم، تا عراقي‌ها بفهمند که اينجا آدم هست و جلو نيان. کُفرم در آمده بود. تک و تنها بردمش توي سنگر کمين. گفتم حالا بُِکش !
ازساعت 12تا 2 شب نگهبان بود. ساعت 2 تا 4 مهندس ميرزايي را بردم سمت سنگر کمين. نزديک سنگر که رسيديم بايد مسعود ايست مي‌داد. ديديم چيزي نمي‌گويد؛ گفتم يا ابالفضل! حتماً عراقي‌ها اسيرش کردند. صدا زدم: آقا مسعود! ديديم جواب نمي‌دهد. گفتم نکند از بس بهش سخت گرفتم رفته پناهنده شده! نزديک سنگرکه شديم، ديديم صداي خروپفش بالا رفته. با يک مکافاتي ازخواب بيدارش کرديم. تا بيدار شد، زد زير گريه. ساعت 2 نصف شب !! گفتم: چِته؟! گفت: فردا صبح شهيد مي‌شوم. زديم زيرخنده و گفتيم: مايي که جنوب کردستان اين‌قدرجنگيديم تا حالا چنين ادعايي نداشتيم. اين تازه از راه رسيده مي‌گويد من فردا صبح شهيد مي‌شوم. گفتم: خب اگر فردا صبح شهيد شدي ما را هم دعا کن. البته با خودم فکر کردم براي اين‌که دل من را به دست بياورد اين را مي‌گويد، سنگر او با سنگر ما يکي بود. ديدم دارد گريه مي‌کند. گفتم آقا مسعود از سرشب تاحالا نخوابيدم؛ مي‌خواهم بخوابم. بالاغيرتاً يا برو بيرون گريه کن يا بگير بخواب.
رفت توي دهنه سنگر نشست به گريه کردن. ساعت چهار و ربع صبح تک عراقي‌ها شروع شد. آن‌قدر آتش دشمن سنگين بود و دود و گرد و خاک به پا شده بود که چشم نيم متري خودش را نمي‌ديد. اين آتش باران دشمن تا ساعت سه و نيم بعدازظهر طول کشيد. بعد از خوابيدن آتش، رفتم آمار بگيرم که چند تا شهيد و زخمي داديم. فکر مي‌کردم حداقل70ـ 80 تا شهيد را بايد داده باشيم. اما گفتند فقط يک نفر شهيد شده که نمي‌شناسيمش. رفتم ديدم سيد مسعود است. تيرخورده پشت سرش را سوراخ کرده. بغلش کردم و بوسيدمش. گفتم بچه تو چه کار کردي؟! من را ببخش اگر بهت حرفي زدم...
مادر شهید مي‌گفت: مسعود در يک نانوايي کار مي‌کرد شنيده بود که نانواها را منطقه مي‌برند البته پشت جبهه، سري اول با آنها رفته بود. سري دوم؛ درنامه نوشت من لشکر امام حسين(ع)، گردان امام حسين و خط‌شکنم. سه روز بود که رفته بود ما هم برايش نامه نوشتيم ولي ديگرخبري از نامه و جواب آن نشد. چهار روز از رفتن او به جبهه گذشته بود که خواب ديدم دو شهيد آوردند، سه نفرهم نشسته بودند. نفهميدم اينها خانم هستند يا آقا. فقط به من گفتند يکي ازاين تابوت‌ها مال شماست. يکدفعه با گريه از خواب پريدم و خواب را براي پدرش تعريف کردم. گفتم نمي‌دانم مسعود شهيد شده يا نه ! تا اينکه يک روز عصر 15يا 16 تيرماه بود. برادرش گفت: مامان رفيق مسعود که با هم جبهه رفته بودند آمده. گفتم: از او درباره مسعود پرسيدي؟ گفت: نه از ماشين پياده شد و رفت. بدنم لرزيد. وقتي پدرش از مسجد آمد. گفتم: رفيق مسعود ازجبهه آمده برو احوال‌پرسي. گفت: تو چرا نرفتي؟ انگار مي‌ترسيدم بروم. باباش رفت و وقتي آمد دستش را گذاشت روي سينه‌اش و شروع کرد به گريه کردن. گفتم: چي شد؟ گفت: مسعود شهيد شده. ديگر نفهميدم چي شد. خودم رفتم در خانه آنها گفتم: از مسعود من چه خبر؟! ديدم سرش را انداخت پايين و رفت توي اتاق و جوابم را نداد. پدرش آمد قسمش دادم به حضرت ابوالفضل(ع) که راستش را بگو ما خاک پاي حضرت زينب(س) را مي‌بوسيم؛ يعني من لياقت ندارم مادر شهيد بشوم؟! گفت: حالا که قسم دادي آقامسعود شهيد شده. گفتم: اين را زودتر مي‌گفتي. ديگر نفهميدم چطور به خانه برگشتم نه گريه‌ام گرفت و نه ناله کردم، ولي بدنم مدام مي‌لرزيد. وقتي آمدم ديدم که همه مي‌دانستند مسعود من شهيد شده الا من. هرکس مي‌آمد مي‌گفت: اين پسر راست نگفته اگر مسعود شهيد شده بود از سپاه خودشان مي‌آمدند و خبر را مي‌آوردند يا حداقل فرمانده‌اش مي‌آمد ديدن شما. حتي از سپاه پيگير شديم بي‌اطلاع بودند تا اينکه رسما خبر شهادتش را برايمان آوردند. مادر سيد مسعود همچنين مي‌گفت: دفعه اول که رفته بود سه ماه شهرک دارخوئين در بخش تدارکات نانوايي مي‌کرد. وقتي برگشت تمام سروصورتش سوخته بود. دکتر گفت: اينها علايم شيميايي هستند. اما خودش مي‌گفت نه مال گرمي هواست!
تازه برادر بزرگش زخمي شده بود و درگير عمل او بوديم که مسعود مي‌خواست براي بار دوم راهي بشود. به همين خاطر نگران بودم. شناسنامه‌اش را قايم کردم تا نرود. يک روز با پسر برادرم آمد پيشم. پسربرادرم ‌گفت: عمه مسعود دارد دوباره راهي مي‌شود برود جبهه. چون شناسنامه‌اش پيشم بود خيالم راحت بود و جدي نگرفتم. گفتم: خب برود! مسعود زد روي شانه‌ام و گفت: ببين مادرم چيزي نمي‌گويد. بنازم به اين مادر، آفرين! با خودم گفتم دارند شوخي مي‌کنند. کارت براي اعزام گرفته عزمش را براي رفتن جزم کرده بود تا ديدم خيلي دوست دارد برود جبهه، رفتم شناسنامه‌اش را دادم و گفتم: پشت کمد افتاده بود. نمي‌خواستم از خدا شرمنده بشوم. وقتي فردايش رفت؛ يک برگه به او داده بودند که بايد پدر و مادر و شوراي محل امضا کند. پدرش گفت: امضا نمي‌کنم. گفتم: امضا کن وگرنه مثل آن شهيدي مي‌شود که پدرومادرش راضي نبودند. بعد از شهادتش پشيمان شدند و گريه مي‌کردند. امضا کن بعد هم ببر بده شوراي محل تا امضا کنند. به دلم افتاده بود مسعودم اين بار برود ديگر برنمي‌گردد. همان هم شد، 10 تيرماه خودش رفت و 29 تيرماه جنازه‌اش را آوردند.
مادر شهید می گوید اصلا پشيمان نيستم که مسعودم شهيد شده. در واقع ما با دعاي آنها روي پا هستيم، ما خاک پاي امامان هستيم. خيالم راحت است براي انقلاب شهيد دادم. حالا شرمنده امام زمان(عج) نيستم. تنها آرزويم هم عاقبت بخيري همه جوانان و فرج آقا امام زمان(عج) است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوالعزیز *پرده اول:* خبر عین برق و باد در بین زائرین کاروانهای مستقر در هتل هالیدی مکه پیچید. زائری از کاروان البرز توسط پلیس عربستان دستگیر و راهی زندان شده است. به کدامین گناه؟؟ تصویر عزیزی را در مسجدالحرام در مقابل دوربین موبایلش قرار داده تا آن عزیز را در قاب کعبه بنشاند و عکسی بیندازد به یاد ماندنی .. و این عمل به مذاق شرطه های عرب خوش نیامده و بهانه ای شده بود برای افزودن بر آمار دستگیریهای ایرانیان عجم .. که لابد در مذهبشان ثوابی دارد برابر با ده هزار حج !!! علی علیه السلام چه کشید از دست این جماعت بظاهر دیندار و نفهم *پرده دوم:* مسئولین کاروان و سازمان حج و زیارت به تکاپو افتاده اند . اما هر چه جلوتر می روند امیدها کمرنگ تر می شود .. خبرها نومید کننده است. تحقیقات مقدماتی حداقل تا هشتم محرم طول خواهد کشید. خدایا نپسند که هیچ بنی بشری اسیر و زندانی باشد مخصوصا زندان این اعراب سعودی ..که وارثان هارونند در زندان سازی!! و یقینا تا هشتم محرم از این بنده ی خدا جز پوست و استخوانی باقی نخواهد ماند یا باب الحوائج موسی ابن جعفر علیه السلام *پرده سوم :* سرِ صبحی با صدای ضجه خانمی به لابی هتل کشیده می شوم. خودش را به زمین می کشید و مویه می کرد. از تک عباراتش که دربین گریه ها به گوش می رسید می شود فهمید همسر همان البرزنشینی است که سه روز از اسارتش می گذرد. کاروانش آماده رفتن به مدینه است و بایستی روز بعد حرکت کنند .. و او قسم می خورد که بدون همسرش مکه را ترک نخواهد کرد. همه متاثر شده بودند اما چه می شد کرد؟؟ صحنه عجیبی بود زینب در ترک کربلا چه کشیده بود .. امان از دل زینب *پرده چهارم:* عصر جمعه ، جلسه کاروان ، و من بعنوان مدیر مشغول سخنرانی و هشدار به زائرین گروه که مبادا دست از پا خطا کنید . شرطه عرب غدّار است و در پی بهانه ، جانب احتیاط رعایت کنید و سر در لاک خود ، روزهای باقیمانده از سفر را همچون بچه ی آدم به عبادت بپردازید.. اینان نوادگان قومی هستند که مولا را وادار کردند عمری به طول ربع قرن ، استخوان در گلو، شمشیر در نیام کند و دم برنیاورد.. امان از ناله های بی صدای علی در نخلستانهای مدینه و کوفه... *پرده پنجم :* شب چادر سیاهش را بر سر مکه کشیده است . و مکه تاریک تر از هر زمان ، حداقل در نگاه هم کاروانیان زندانی البرزی ... مدیر و معاون کاروانشان را می بینم که از هتل بیرون می زنند . دنبالشان می کنم ... مخلوطی از حس کنجکاوی و نگرانی .. پاسخشان مبهم بود: بریم ببینیم چکار میتونیم بکنیم .. یعنی چکار می توانستند بکنند ؟؟ اصلا با این صاحبان قلبهایی از سنگ ، مگر راه به جایی می شود بُرد؟ تنها می توانم دعا کنم اللهم فک کل اسیر .. *پرده ششم:* ساعتی از نیمه شب گذشته است .. مدیر و معاون کاروان البرز باز می گردند ... سه نفری !! همراه زندانی آزاد شده ... نسیم خوشحالی در هتل می پیچد ... دمشان گرم و یا به قول حاج آقای شاه بیک ، روحانی کاروانمان ، دمشان داغ .. کاری کردند کارستان ... به کدام پارتی استخوانداری متوسل شده بودند ؟؟ از چه ترفندی استفاده کرده بودند؟ مگر می شود؟ مگر داریم ؟ رهایی از زندان سعودی ؟!! بیشتر به یک شوخی شبیه بود یا خواب و رویا ولی هرچه بود این بار به مذاق ما خوش آمد. یا منجی کل اسیر ... اما به این حس فضولی نمی شد کنار آمد ماجرا چه بود؟ *پرده هفتم:* استنطاق از همکار البرزی را با تقدیم لیوانی آب شروع کردم که چگونه زندانی اش را از اسارت نجات داده است : جرعه ای آب خورد و به حرف آمد ... غروب که شد از همه جا ناامید شده بودیم ..دیگر به هیچ کجا دستمان بند نبود ..یکطرف زائری که ناآگاهانه به زندان افتاده بود و یک طرف همسری که سه روز بود لب به غذا نزده و مویه کنان می گفت بدون همسرش از این شهر نمی رود و و یک طرف حرکت دادن کاروان در این وانفسا و ... از همه طرف گیجی و نومیدی می بارید.. ناگهان رو به معاونم کردم .. بلند شو بریم کاری بکنیم .. کجا؟ قبرستان ابوطالب سرِ مزار حضرت خدیجه رفتیم توسلی کردیم و برای دلمان روضه ای خواندیم و استغاثه به محضرش که یک امشبی ، مادری کن و مگذار کاروانیان مایوس باز گردند .. حرف دلمان تمام نشده بود که زنگ زدند .. شرطه عربستان جمعه روز تعطیل بیایید زندانی تان را ببرید .. پرده های اشک بر چهره مدیر کاروان البرز نشست *تو چه کردی مادر ...* *السلام علیک یا خدیجه الکبری* *السلام علیک یا زوجه رسول الله* *ایمان بیاوریم به کرامت و سخاوت این خاندان* سید مصطفی باقری مدیر کاروان ۱۷۰۶۷ - تهران مکه مکرمه نیمه شب شنبه یکم مردادماه ۱۴۰۱
✅حل مسئله علمی به کمک نماز ✍️رهبر انقلاب: من یک جایی خواندم که شهید شهریاری یک شب تا دیروقت روی یک مسئله علمی پیچیده‌ای کار می‌کرد و نتوانست آن را حل کند. شاگرد او نقل می‌کند که شهید مبالغ زیادی کار کرد، بعد که نتوانست این مسئله را حل کند، گفت برویم مسجد دانشگاه. گمانم دانشگاه شهید بهشتی؛ رفتیم داخل مسجد، دو رکعت نماز خواند با حال، با توجه، بعد از نماز گفت فهمیدم، راه حل را خدای متعال به من نشان داد؛ بلند شد آمد و مسئله را حل کرد. معنویت این است، راه خدا اینجوری است. 📚کتاب شهید، ص12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ᪥•✨﷽✨•᪥ . 🔹روزی مأمون به حضرت رضا علیه السلام عرض کرد:« بن ابیطالب که در قرآن آمده چیست؟» 🌷امام فرمود: . خداوند در سوره آل عمران، آیه ی 61 می فرماید: ✨هر کس با تو در مقام احتجاج و گفتگو برآمد، بعد از آنکه تو بر رسالت خود یقین داری، بگو بیایید فرزندان را بخوانیم و شما هم فرزندانتان را بخوانید، ما زن هایمان و شما زن هایتان و ما افرادی را که چون نفس و جان مان هستند و شما هم نفس های خود را بخوانید. سپس مباهله کنیم و برای دروغگو لعنت خدا را بخواهیم.✨ 👈🏻 وقتی این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله و آله و سلم، حسن و حسین را به عنوان فرزندان و فاطمه علیهاسلام را به عنوان زنان و نیز امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به عنوان نفس خودش برای مباهله با نصاری به میعاد برد. پس به حکم خدا علیه السلام و چون هیچ یک از مردم، برتر از رسول خدا نیستند، ضروری است که هیچ یک از مردم از امیرالمؤمنین برتر نباشند؛ جز خود رسول الله. ✅ فضیلت امیرالمؤمنین بر تمام خلایق بعد از رسول خدا این است..... 📚 { بحارالانوار، ج ٣۶، ص ٢۵٧.}