﷽
سلام علیکم
بیست و ششمین روز از🌷چله دوازدهم🌷
تلاوت☀️ زیارت امین الله☀️
به نیابت از
بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف
امام خمینی (ره)
همه شهدا و
❣️ شهید رجب علی آهنی ❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ امیرالمؤمنین علیه السلام☀️
🌹🌹🌹🌹
تلاوت ☀️زیارت آل یاسین☀️
و عرض سلام و ارادت خدمت
☀️امام زمان علیه السلام ☀️
#به_آرزوی_شهادت
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
✨﷽✨
🌷شهید
رجب علی آهنی
🌷توی روستای مان، رسم بود عروس را با ساز و دهل می آوردندخانه ی داماد؛ مردم هم می آمدند برای تماشا.هرچه اصرار کردیم که رسم است.
🌷بگذار برای تو هم جشن مفصل بگیریم ، زیر بار نرفت .
🌷گفت "ما انقلاب کردیم که توی عروسی هامون به جای گناه صلوات محمدی باشد.
🌷هر کی رسم و رسوم رو دوست دارد، خودش می دوند. ما باید برای بقیه الگو باشیم."
🌷شب عروسی اش دعای کمیل خواندند به جای ساز و دهل.
🌷اگر خدای ناکرده آن چیزهایی را که اسلام ازاله کرد وریخت بیرون، این ها را ما در عقد ازدواج بیاوریم، آن وقت عقد ما ، عقد جاهلی خواهد شد .
🌷خودمان مسلمانیم ، اسممان مسلمان است اما کارمان کار جاهلیت خواهد شد.
شهیدحاج رجبعلی آهنی فرزند داد خدا در تاریخ 3/4/1334 در قریه سلطانی از توابع شهرستان نهبندان در خانواده ای مذهبی وکشاورز دیده به جهان گشود . در سن سه سالگی پدرش را از دست داد و دوران کودکی را در روستای زادگاهش به مکتب خانه قرآن رفت و تحصیلات ابتدائی اش رادر همانجا به پایان رساند . مشکلات فرارویش و سختی های زندگی او را مجال به درس خواندن نداد و علیرغم سن کم و خردسالی ، بار زندگی را به دوش کشید . فعالیت شهید در این سنین بیشتر پرداختن به امورات کشاورزی و دامداری بود
رجبعلی پس از اینکه پدرش را از دست داد مجبور شد برای تامین مخارج زندگی به کار مشغول شود که در سن 13 سالگی روستا را ترک و به تهران رفت . در آنجا در شرکت « فاردارو» و در قسمت پخش دارو ، همچنین در کارهای بانکی شرکت ، دو سال کار کرد . در سال 1354 داوطلبانه خود را به حوزه نظام وظیفه معرفی نمود و به سربازی اعزام شد . چهار ماه آموزشی را در تربت حیدریه به پایان رساند و بعد از این مدت به تهران اعزام شد . مدتی از خدمت سربازی خود را در تهران و سپس در خاش سپری نمود پس از اتمام دوران سربازی ، به بیرجند آمده و در شرکت « پی ریز » در محمدیه بیرجند حدود یکسال به کار مشغول شد. آنگاه مجدداً به تهران رفت که همزمان با اوج گیری انقلاب بود . او با حضور در تظاهرات همگام با سایر مردم به فعالیت های انقلابی بر علیه رژیم پهلوی پرداخت
. در جریان کشتار 17 شهریور ، بر علیه رژیم شاه نقش فعالی داشت . سپس مجدداً به بیرجند بازگشت و در تظاهرات و راهپیمایی ها رهبری گروه های مردمی را به عهده می گرفت . روحیه ایثارگری بالایی داشت و از مشکلات دوران انقلاب هیچ گونه واهمه ای نداشت. همه را بر علیه شاه تحریک می کرد . با پیروزی انقلاب ، به کمیته انقلاب اسلامی پیوست و با قاطعیت بر علیه ضد انقلاب و عوامل رژیم شاه می پرداخت . بعداز چندی ، ازکمیته استعفا داده و به جهاد سازندگی پیوست . روحیه بالای ولایت پذیری و عشق به امام و مردم مستضعف ، او را بر آن داشت تا فعالیت خود را از جهاد سازندگی به خدمت در سپاه پاسداران شهرستان بیرجند معطوف کند . او همواره در فکر محرومان و گرفتن حقشان از ظالمین بود . از اختلاف و تفرقه رنج می برد . پس از نه ماه فعالیت درسپاه ، برای گذراندن آموزش به مشهد اعزام و بعد از اتمام دوره آموزشی به بیرجند بازگشت . در منطقه نهبندان ، حدود شانزده ماه به عنوان فرمانده عملیات مبارزه با مواد مخدر فعالیت نمود وپس از اینکه اوضاع منطقه را سرو سامان بخشید
مدتی بعد داوطلبانه به جبهه رفت و در عملیات طریق القدس به عنوان فرمانده گردان شرکت کرد . او اولین فرمانده ای بود که خط دفاعی عراق را شکسته و از روی میدانهای وسیع مین گذشت و به یاری خداوند متعال ، دشمن بعثی را تا عمق 30 کیلومتری مجبور به عقب نشینی کرد.در این حمله شهید آهنی بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شد که بصورت سرپایی درمان شد . بعد از عملیات و پس از شش ماه حضور در جبهه به بیرجند بازگشت و برای دومین بار در تاریخ 5/12/1360 به جبهه اعزام شد . او این بار فرماندهی نیروهای ویژه خراسان در عملیات فتح المبین را به عهده گرفت و به جبهه شوش اعزام گردید . در این عملیات بر اثر اصابت گلوله از ناحیه دست مجروح شد که برای مداوا به بیرجند منتقل گشت . پس از ده روز برای سومین بار به جبهه رفت
این مرتبه نیز در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده خط شکن گردان ابوذر عهده دار مسئولیت شد . نام ابوذر را از آن جهت برای گردانش انتخاب نمود ،که اعتقادش براین بود ، ابوذر از افراد مستضعف و پابرهنگان جامعه نامیده می شد و انقلاب را نیز باید مستضعفان و پابرهنگان حفظ کنند . خود او و افرادگردانش با عنوان « شیر علی » و « چریک خمینی » معروف بودند . شهید در این مرحله جهت باز پس گرفتن خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه پشت( کمر) مجروح که دوباره برای مداوا به بیرجند آمد . پس از چند روز مداوا ، مجدداً برای بارچهارم ، در عملیات رمضان به عنوان معاون تیپ شرکت کرد که در این حمله ، هنگام گرفتن سنگر های مثلثی از بعثیون کافر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پا ، برای چندمین بار مجروح و دوباره به بیرجند آمد . البته شهید رجبعلی آهنی در عملیات کرخه نیز بر اثر اصابت گلوله کالیبر 50 دچار جراحت از ناحیه کمر شده بود . با تمام این مجروحیت هادر هنگام بازگشت به بیرجند مقدمات ازدواجش را فراهم و در سن 25 سالگی در روستای زادگاهش به تاریخ 2/7/1361 ازدواج نمود
چند روز پس از ازدواج از طرف سپاه به عنوان فرمانده فداکار عازم مکه شد در آنجا نیز فعالیت های خود را بر علیه رژیم آل سعود ادامه داد و در راهپیمایی های حج شرکت فعال داشت . بعد از زیارت خانه خدا به ایران بازگشت و پس از سه روز ، برای آخرین دفعه به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد . او در برابر گرفتاریها و مشکلات بسیار صبور و با حوصله برخورد می کرد و همچون کوه استوار و مقاوم بود . سرانجام شهید حاج رجبعلی آهنی در عملیات مسلم ابن عقیل به عنوان معاون تیپ 21 امام رضا ( ع) شرکت و به تاریخ 25/8/1361 در تپه های مشرف بر شهر مندلی عراق بر روی میدان مین بعثیون جان به جان آفرین تسلیم کرد و به فیض عظمای شهادت نائل گردید . روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
مادر شهید رجب علی آهنی می گوید:
هرگز او را تندخو ندیدم، اما یک روز دیدم با عصبانیت وارد خانه شد. تعجب کردم. دست از شستن لباس کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغول خواندن قرآن شده. پرسیدم: «طوری شده مادر؟ خدا نکند که تو را کج خلق ببینم.» بدون اینکه نگاهش را از روی قرآن بردارد، گفت: «چیزی نیست، اجازه بدهید کمی قرآن بخوانم. می ترسم الان حرفی بزنم که به گناه ختم شود.» من هم از کنجکاوی دست برداشتم. بعد از مدتی کوتاه، خودش به سراغم آمد. علت ناراحتی اش را که پرسیدم، گفت: «امروز چند تا معلم زن با یک وضعی آمدند مدرسه روستا برای شرکت در جلسه امتحان.. به محض ورود، با مردان دست دادند. من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد، خیلی ناراحت شدم»…
« خواهران ما در حالی که چادر خود را محکم برگرفته اند و خود را هم چون فاطمه و زینب حفظ می کنند… هدفدار در جامعه حاضرشده اند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️روایت و بغض حاج سعید قاسمی از شهید مدافع حرمی که به خاطر خوردن یک سیب گندیده از باغهای سوریه، به پدرش زنگ زد و گفت 50هزار تومن ردّ مظالم بدهد❗️
سایه جنگ رو این بچه مازندرانی از سر این کشور دور کرده...
⛔️در جایی صحبت میکنیم که یه عده حقوق نجومی میگیرن، یکی از نزدیکترین یاران امام خمینی(ره) میاد میگه حقوق بیست میلیونی میگیرم، لکسوس هم سوار میشم، نوش جونم❗️تو این مرحله ما چالش داریم...
☘ در این شب جمعه شادی روح همه رفتگان☄ درگذشتگان ☄شهداء☄ علماء☄ صلحاء☄ اولیاءالله☄ امامان معصوم ما☄ همهء پیامبران از اوّلین تا آخرین☄ مؤمنین وادی السّلام نجف☄ شیعیان بد وارث و بی وارث☄ همهء کسانیکه برگردن ما حقّ دارند☄ رفتگان در مکّه و مدینه ☄قبرستان بقیع☄ کربلا☄ نجف☄سامراء☄کاظمین☄ قم☄ مشهدالرّضا«ع»☄ امام خمینی و دو فرزند بزرگوارشان☄ شهدای صدر اسلام☄ شهدای انقلاب اسلامی☄ شهدای دفاع مقدّس☄ شهدای مدافع حرم☄ مفقودین☄ گمنامین☄ شهدای کربلا ☄همهء امامزاده ها☄ مادران گرامی همهء ائمّه☄ رفتگان خودتون و رفتگان بندهء حقیر☄ فاتحه با صلوات قرائت بفرمایید. «التماس دعا»☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#السلام_علیک_یا_امین_الله_فی_ارضه
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
شب جمعه است هوایت به سرم افتاده
گذرم سوی خیابان حرم افتاده
یک طرف مادر او حضرت زهرای بتول
یک طرف از غم او خیرالامم افتاده
یک طرف آدم و نوح و طرفی ابراهیم
یک طرف روح خدا صاحب دم افتاده
روی این خاک مقدَّس که بهشت است بهشت
رأس ببریده و دستان قلم افتاده
با خودش زمزمه ای داشت غریبانه رباب
حرمله کاش نبیند که علم افتاده
Kumayl-halawaji.mp3
30.32M
شب های جمعه
هم نوا با امیرالمؤمنین علیه السلام :
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ
👈اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلاَءَ
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَ كُلَّ خَطِيئَهٍ أَخْطَأْتُهَا
﷽
سلام علیکم
بیست هفتمین روز از🌷چله دوازدهم🌷
تلاوت☀️ زیارت امین الله☀️
به نیابت از
بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف
امام خمینی (ره)
همه شهدا و
❣️ شهید محمود رادمهر❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ امیرالمؤمنین علیه السلام☀️
🌹🌹🌹🌹
تلاوت ☀️زیارت آل یاسین☀️
و عرض سلام و ارادت خدمت
☀️امام زمان علیه السلام ☀️
#به_آرزوی_شهادت
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فرازی از #وصیت_نامه
اگر در رکاب امام زمان (عج) هزاران بار قطعه قطعه شوم و دشمنانت از شدت کینه مرا بسوزانند و خاکسترم را بر باد دهند و هر بار تو جان دوباره به من بدهی ، باز هم ان جان را در راه دفاع از دینت در رکاب امام زمان ( عج) نثار می کنم ، ولی ننگ زندگی در زیر پرچمی غیر از پرچم #امام_زمان (عج) را روی پیشانی خود نخواهم گذاشت
می گفت: طوری تلاش می ڪنم که
اگر روزی امام زمان(عج) فرمودند:
یڪ فرماندہ توپخانه میخواهم؛
بفرمایند محمود بیاید...
شهید مدافع حرم محمود رادمهر
🔴 مادر شهید #مدافع_حرم محمود رادمهر این روزها مشغول امدادرسانی، نظافت و شست و شوی منازل خانوادههای سیلزده است.
🔻مردم سیل زده در چندین استان، این ایام دلسوزان واقعی خودشون رو بهتر شناختند، البته تا بوده همین بوده، لکن از حافظهها پاک شده بود این ایثارها و خدمترسانیها و بزرگمنشیها.
بچههای بسیجی و انقلابی این چندشبانه روز مردانه ظاهر شدند
❤️ ای جانم، همچین فرشتههایی در عصر ما زندگی میکنند
(عکس: روستای رکنکلا، شهرستان سیمرغ، استان مازندران)
سلطانی گفت: شهید رادمهر علاوه بر توانایی فنی و نظامی پشتکار بسیاری نیز داشت. گاها چندین روز میشد که به دلیل انجام زیاد کارها از امور شخصی باز میماند. او نمیگذاشت که هیچگاه کاری زمین بماند.
وی بیان داشت: مدتی که مترجم و همراه سردار شهید همدانی بودم، ویژگیهای این نیرو را به اطلاع شهید همدانی رساندم. شهید همدانی نیز علاقمند به ایشان شدند و از من خواستند تا نامه ای بنویسم و محمود به سوریه بیاید تا از توانمندیهای ایشان استفاده شود
. محمود در 3 آذر 1359 در شهرستان ساری به دنیا آمد.
(شهید مدافع حرم محمود رادمهر به همراه 12 نفر دیگر از رزمندگان مازندران در منطقه خانطومان به شهادت رسید و پیکر او هنوز به میهن بازنگشته است
بعد از پایان دبیرستان در دانشگاه شرکت کرد و از ابتدا دوست داشت در نظام (ارتش یا سپاه) قبول شود؛ حتی از سوم دبیرستان میخواست وارد نظام شود اما من مانع شدم. او را وادار کردم که به دانشگاه برود ولی او دوست داشت حتما نظامی باشد.
در دانشگاه شهید ستاری پذیرفته شد و اتفاقا رتبه خوبی هم داشت ولی شهریور همان سال دچار مشکل جسمی شد. در آن زمان در جوشکاری کارگر بود و زیر دستگاه جوش، اعصاب یک طرف صورتش فلج شد.
دانشگاه افسری از او تضمین یکماهه خواست تا به کلاسها برسد اما او گفت نمیتواند چنین تضمینی بدهد و نهایتاً نتوانست به دانشگاه شهید ستاری برود.
محمود سال بعد بورسیه دانشگاه امام حسین شد و در دانشگاه علوم و فنون دانشگاه اصفهان نیز پذیرفته و با مدرک فوق دیپلم از آنجا فارغالتحصیل شد
جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین ساری پذیرفته شد و از آنجا لیسانس گرفت و در حین تحصیل برای اولین بار در سپاه بهشهر مشغول به خدمت شد، پس از آن به توپخانه نکا منتقل و بعد در خود لشکر و بعد هم در پادگان قدس خدمت میکرد.
همیچگاه از کار و مسئولیتش به مادر و خانواده چیزی نمیگفت: «ما تا آخر نفهمیدیم مسئولیت محمود چیست و هر وقت میپرسیدیم میگفت:«بنّا»!
حتی موقع ثبتنام پسرش در مدرسه به او سفارش کرد که به معلمت نگو من پاسدار هستم و خانمش در فرم مدرسه شغل محمودآقا را «بنا» نوشته بود و بعد به درخواست من شغل آزاد نوشت.
اصلا دوست نداشت کسی بفهمد او یک پاسدار است و هیچ تمایلی به رفتن کلاسهای آموزشی برای کسب درجه و مقام نشان نمی داد
من بعد از شهادت پسرم متوجه شدم که او درجه سرگردی و معاونت عملیات سپاه ناحیه را به عهده داشت و سالها در مناطق کردستان، شمالشرق، گنبد و دشت گرگان، سیستان و بلوچستان،خوزستان، جنوب، بندرعباس فعالیت میکرد.
مادر انگار ثانیه به ثانیه مکالمه آخرشان را به یاد دارد: «وقتی حرف می زد یکدفعه سرش را برمیگرداند و خندید، گفت: «سوریه سرش را برد عقب و آورد جلو خندید و گفت انشاءالله از آنجا یمن و بعد برویم عربستان و حرم خدا را آزاد کنیم» به او گفتم:«بروید انشاءالله خدا پشت و پناه شما باشد»
مادر صبور و قوی محمود هم مانند هر مادر دیگری هرشب منتظر تماس پسرش میماند و به گفته خودش شماره سوریه که روی دستگاه تلفن میافتاد انبساط خاطری در دلش پدیدار میشد: «اکثراً ساعت 11:30، 12 شب زنگ میزد، وقتی میفهمیدم تماس از سوریه است ته دلم انگار یک انبساط خاطری ایجاد میشد و بلافاصله گوشی را برمیداشتم و اول خودم میگفتم:«سلام پسر چطوری خوبی؟» و آخرش هم میگفتم:« انشاءالله با دست پر برگردی مادر.» همیشه میگفت:« مادرجان برای من دعا خیر کن، برای همه دعای خیر کن
دعا بین اقامه و اذان برآورده میشود] میگویم:« خدایا گوشت و پوست و خون در رگهای من و بچههایم نسل در نسل برای توست و هر چه از تو به من برسد راضی هستم.»
مادر از غربت مدافعان حرم میگوید: «بچههایی که با عنوان «مدافعان حرم» در سوریه حضور پیدا کردند از همه لحاظ غریب هستند، نه اینکه اجساد آنها غریبانه آنجا افتاده و به پودر تبدیل شده است، آنها واقعا غریبند، حرف و حدیثها درباره آنها بسیار زیاد است؛ البته بگذارید بگویند، مقام معظم رهبری در مورد این شهدا گفت: شهدای ما قبل از اینکه شهید شوند اولیاءالله هستند، کسی که جزء اولیاءالله است، هیچ وقت دنبال پول و پست و مقام و چیزهای مادی نیست، مانند انسانهای دیگر زندگی می کند، آنها انسان هستند با همسرانشان زندگی میکنند، با بچههایشان زندگی میکنند، تفریحات، خواب و خوراک همه چیز دارند اما در اعتقاداتشان راسخ هستند، بگذارید هر چه میخواهند بگویند.»
وقتی وصیتنامه پسرم را خواندند و او از من خواست جلوی دیگران گریه نکنم تا سبب شادی دشمنان شود دیگر جلوی بقیه گریه نکردم.
گریههای ما نیمه شب است و وقتی تنها هستیم. ما با گریههای خودمان رسالت مدافعان حرم را منتقل میکنیم، ته دلمان سوخته است، فراق فرزند سخت است. فراق اولاد بدترین درد است، من این بچه را در وجود خودم و با تمام نیروی جوانی خودم پرورش دادم، از تمام امتیازات و امکانات خودم گذشتم. من یک مدتی در جهاد کار کردم، در نهضت سوادآموزی کار میکردم، در سپاه همکاری کردم اما از همه اینها به خاطر تربیت بچهها گذشتم.»
مادر ادامه میدهد: «اگر دو نفر عاشق و معشوق میخواهند به هم برسند به هر آب و آتشی میزنند، شهدا و خدا عاشق و معشوق بودند. اینها خودشان را کشاندند تا به لقاالله برسند و سایه نشین عرش خدا شوند