هدایت شده از بیداری ملت
اجرای سند کثیف ۲۰۳۰(1).m4a
3.27M
پیام تکان دهنده یکی از مدیران مدارس
ابلاغ شفاهی اجرای سند۲۰۳۰
استفاده از تصاویر شهدا و سردار سلیمانی ممنوع...
آموزش مخفیانه مسائل جنسی...
@bidariymelat
سلام علیکم
اعمال مستحب امروز و
سی و هشتمین تلاوت مان
به نیابت از
🌷 شهید وهانج رشیدپور🌷
تقدیم می کنیم به محضر پیامبر خاتم اسلام و ائمه ی معصومین علیهم السلام
و حضرت مسیح پیامبر اجدادیش
همهجای خانه، حال و هوای کریسمس دارد. یک درخت کاج مصنوعیِ یک متریِ تزئینشده در گوشهی اتاق است. چند کادوی آماده هم کنارش قرار گرفته که احتمالاً برای فردا و روز میلاد حضرت مسیح است؛ هرچند که از نظر ارمنیها، میلاد حضرت مسیح ۱۰ روز دیگر است. روی کمدِ ویترینی، یک قاب عکس از آقا گذاشتهاند. به تاج کاج، زنگولهای وصل است که مدام صدا میکند. همه، از مسئولین گرفته تا اعضای خانواده، دستبهدست هم میدهند تا زنگوله را جدا کنند و تاج را دوباره سر جایش بگذارند. بالاخره هم موفق نمیشوند درست نصبش کنند. برادر شهید میگوید «فدای سرتان.»
یک نفر توضیح میدهد که مهمان امشب رهبر انقلاب است که تا چند دقیقهی دیگر میرسند و عذرخواهی میکند بابت همهی مزاحمتها. انگار حواسش هم نیست در منزل یک خانوادهی مسیحی است؛ آخر حرفش میگوید: «به برکت صلوات بر محمد و آل محمد» لبخندی روی لب دختر مینشیند و چشمهایش گرد میشود. خودش هم نمیداند که باید باور کند یا نه. برادر شهید که حالا فهمیده ماجرا از چه قرار است، لبخند به لبانش برمیگردد: «خواهش میکنم، چه مزاحمتی؛ این حرفها را اصلاً نزنید.» مادر گوشش سنگین است و احتمالاً هیچچیز نشنیده و هنوز گوشهای نشسته است.
ساعت ۱۹:۴۵ خبر میدهند که آقا رسیدهاند. برادر شهید، مادر را میبرد دم در. انگار مادر هنوز هم نمیداند چه خبر است؛ رهبر را که میبیند، آن چهرهی مضطرب چند لحظه پیش، تبدیل میشود به یک چهرهی مهربان و پر از اشک؛ خم میشود و با همان صورت نمناک، دست ایشان را ببوسد که برادر تذکری میدهد و احتمالا آداب مسلمانان را یادآوری میکند. آقا از مادر میپرسند: «حالتان خوب است؟» و جوابی غیرمنتظره میشنوند: «نه، مریضم» با لحن مهربانانهای میگویند: «چرا؟ خدا نکنه. پس بیایید بنشینید.» و خیلی سریع میروند روی صندلی بنشینند و میگویند: «خانم هم بیان همینجا.»
مادر که مینشیند، آقا مجدد میپرسند: «حالتون خوبه؟» و زن باز هم با ناله میگوید: «نه، مریضم؛ دیسک کمر دارم. آرتروز دارم. پوکی استخوان دارم. همهچیز دارم.» خودش خندهاش میگیرد و همه میخندند. آقا دلداری میدهند: «انشاءالله این رنجهای زندگی باعث میشود که خدای متعال در آن نشئهی دیگر به شما لطف کند. بدانید هیچ چیزی در این دنیا بیحساب نیست؛ مثل کفّهی ترازو؛ اگر اینجا یک زحمتی برای انسان داشت، ممکن است اجرش را در دنیا نبیند اما آن دنیا اجر خواهد داشت. بیماری همینطور است. فرزند شما هم شهید شده و این هم پیش خدای متعال اجر خواهد داشت.» مادر خیلی نمیشنود. فقط سعی میکند رویش به سمت آقا باشد و سرش را به تأیید تکان دهد.
رهبر عکس شهید وهانج رشیدپور را میخواهند و مادر با دیدن عکس، زیر لب جملاتی میگوید و بغض میکند. برادر شهید میگوید برادرم بعد از قطعنامه در فکه شهید شد. آقا میگویند: «خدا لعنتشان کند. بعد از اینکه جنگ تمام شد و ما هم قطعنامه را قبول کردیم، اینها حمله کردند. من هم بلند شدم رفتم جبهه.» و برادر شهید بلند میگوید «بله، یادم هست».
آقا حرفشان را ادامه میدهند: «خدا انشاءالله بهخاطر این رنجی که کشیدید، به شما اجر بدهد. خدا انشاءالله این جوان عزیز شما را با حضرت مسیح محشور کند؛ با اولیایش محشور کند. اینها فداکاری و مجاهدت کردند. فداکاری و مجاهدت پیش خدا ارزش دارد. اینها این ارزش را آفریدند. و این را هم شما بدانید! اگر امروز من، شما، دیگران، در یک محیط امنی داریم زندگی میکنیم، به برکت کار اینها است. اگر اینها در خانه میماندند...» و با حالت خاصی ادامه میدهند: «مثل بعضی بیغیرتها و بیخیالهایی که در خانه ماندند و نرفتند، امروز ما این امنیّت را نداشتیم.» برادر شهید خیلی خونسرد و خودمانی، بین هر جملهی آقا کلمهای میگوید؛ حالا یا خطاب به آقا یا خطاب به اطرافیان.
رهبر انقلاب برای سلامتی مادر دعا میکنند و مادر در ازای هر دعای ایشان، یک جواب میدهد: «سلامت باشید... خدا بهتون عمر بده... خدا بچههاتون رو براتون نگه داره...» و انگار که دوباره یاد پسر خودش افتاده باشد، گریه میکند و بین گریه میگوید «هیچ وقت یادم نمیره.»
آقا از دختر برادر شهید، در مورد درس و تحصیلش میپرسند. هر چقدر پدر سرزباندار است، دختر با خجالت جواب میدهد. آقا دعا میکنند که انشاءالله برای کشور مفید باشد.
نوبت به خواهر شهید میرسد؛ آقا از شغلش میپرسند و دوباره برادر است که جواب میدهد «خانهدار هستند؛ شوهرداری میکنند.» زن لبخندی میزند و سرش را پایین میاندازد. آقا تکهی دیگری شیرینی میخورند و میگویند: «شوهرداری هم کار آسانی نیست ها؛ مردم به زن خانهدار به چشم زن بیکار نگاه میکنند؛ درحالی که کاری که زن خانهدار میکند از کار بیشتر مردانی که بیرون کار میکنند، سختتر است.» این بار، زن با لبخند سرش را بالا میگیرد و انگار که حرف دلش را شنیده باشد، سری به تأیید تکان میدهد. دختر هم با خوشحالی به عمهاش نگاه میکند. برادر هم تغییر موضع میدهد و شروع میکند به شمردن کارهای یک زن خانهدار؛ «تمیز کردن، پختوپز و ...» آقا ادامه میدهند: «مدیریت خانه؛ اینکه بخواهد خانه را مدیریت کند، فقط پختوپز نیست. پختوپز یک کاری است در کنار کارها. رئیس خانه، زن است. کدبانو یعنی کسی که خانه را مدیریت کند.»
بیش از نیم ساعت از جلسه گذشته و کمکم وقت رفتن میرسد. آقا اعضای خانواده را دعا میکنند: «انشاءالله که در خدمت معنویات و حقایق دینی باشید. حقیقت دین مسیح با حقیقت دین اسلام تفاوتی ندارد. همان چیزی را که حضرت مسیح آورده است، اسلام شاید اضافه هم داشته باشد. چون اسلام بعداً آمده؛ اما مشکل اینجا است که این انجیلی که دست شماست، انجیلی نیست که خدا از آسمان فرستاده باشد. اینها روایات است. احتمال دارد آن انجیل اصلی دست یهودیها باشد؛ یهودیهای فلسطین. آنها خیلی آدمهای مرموزی هستند. بعید نیست انجیل واقعی و تورات واقعی را داشته باشند. البته قایم میکنند و به کسی نشان نمیدهند. اما اینهایی که ما داریم، و من هم دارم، روایت است. با چیزی که خدا بر قلب حضرت عیسی نازل کرده است فرق میکند. آن انجیل متأسفانه الان در اختیار کسی نیست. اگر آن بود، خیلی از مشکلات حل میشد. آدم میگذاشت کنار قرآن و میدید که اینها با هم هیچ تفاوتی ندارند.»
آقا رو به مادر میکنند: «خب! خوشحال شدیم از دیدن شما». مادر جواب میدهد «سلامت باشید؛ خیلی ممنون؛ شما بزرگ مایید.» آقا میگویند: «خدا انشاءالله حفظتان کند» و مادر جواب میدهد «هرچه خدا خواست». برادر شهید توضیح میدهد: «حاجآقا! مادرم نماز و روزهاش تا پارسال پیارسال کامل بوده. با این وضعش یک پنجاه روز و یک بیستوپنج روز روزه میگرفت.» آقا میپرسند «کلیسا هم میروند؟» برادر میگوید خودم میبرمش. آقا میگویند: «البته روزهی شما با ما فرق دارد.» برادر که انگار احکام اسلامی را خوب بلد است با خنده میگوید «بله؛ شما هیچ چیز نمیخورید. ما در طول روز غذا میخوریم، فقط گوشت و اینها نمیخوریم. برای شما خیلی سخت است. مخصوصاً اگر در تابستان باشد که دیگر هیچ.» همه میخندند. آقا به همگی عیدی میدهند و به ترکی از مادر اجازهی مرخصی میخواهند و مادر به ترکی میگوید «قدم روی چشممان گذاشتید.»
ساعت ۸:۲۰ شب است و آقا میروند به سمت منزل شهید بعدی.
شادی روح مطهر همه ی شهدا💐
وعلو درجاتشان
به ویژه
🌷 شهید وهانج رشیدپور 🌷
سه صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
هدایت شده از آقا تنها نیست
ما آمریکا را مهار کردیم...💪
امام خامنه ای در دیدار با رئیس جمهور روسیه:
🔴 آمریکاییها اکنون در سوریه شکست واقعی خوردهاند. قضایای سوریه یک نمونهی موفق از مهار آمریکا است.
🆔👇👇👇
@agha_tanha_nist
هدایت شده از آقا تنها نیست
⚡️چرا امام خامنه ای؟؟؟⚡️
✅پوتين (رئيس جمهور روسيه)
🔸با عنایات به مطالعاتی که من درباره مسیح داشته ام در ملاقات با رهبر ایران تمام ویژگی های نوشته شده برای مسیح را در آیت الله خامنه ای دیدم و برایم متجلی شد. حکیم بزرگی در ایران نشسته است که به ذهن من خطور نمی کرد او تا به این حد همه جانبه نگر باشد. او حکیم و دانشمندی است که تصمیم گیری و تنظیم سیاست ایران با اوست و با وجود درایت و هوش سرشار ایشان هیچ خطری متوجه ایران نمی شود. من در ملاقات با ایشان معنای واقعی قانون اساسی جمهوری اسلامی و مفهوم ولایت فقیه و ولایت علمای دینی را که شنیده بودم، فهمیدم.
🆔👇👇👇
@agha_tanha_nist