هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مراقبت به ادعیه خاص ماه رمضان
✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز
✅ 2-نماز استغاثه به امام زمان عج
✅3- دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور
✅ 4- جزء خوانی هرروز از طرف شهید روز هدیه کنیم به تمام انبیا، صدیقین، وتمام حق وحق داران شهید روزمان
✅ 5 - خواندن حرز امام زین العابدین علیه السلام
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مراقبت به ادعیه خاص ماه رمضان ✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز ✅ 2-نماز استغاثه به امام
سلام علیکم
هشتمین روز از 💫 چله بیست و دوم 💫 مهمان سفره شهید 🌷 محمد سليماني 🌷هستیم.
🔸در ۴ فروردين ۱۳۸۹ و اولین روزهای #بهار سال همت مضاعف-کار مضاعف، گلي🌹 از گلهاي بوستان ولايت، پروانه صفت سوخت و سوار بر مرکب نور💫 آسماني شد.
🔹شهيد محمد سليماني، #بسيجي نوراني "امام خامنه اي" گل نشکفته بوستان راهيان نور، در میعادگاه #صيّاد از دل خاک شکفت و به افلاک پرکشيد🕊
شهید محمد سلیمانی، در 8/ 1/ 1366، در شهرستان رودسر و در خانواده¬اي متدین و عاشق اهل¬بیت علیهم¬السلام متولدشد. اين شهيد عزيز، دارای مدرک فوق دیپلم برق بود و خدمت سربازی¬اش را در دی ماه 1388 به پایان رسانده بود و به دلیل عشق و علاقه¬ي وافر به شهدا و پاس¬داشت راهشان به عنوان خادم¬الشهدا، به مناطق عملیاتی اعزام شد.
مطالب يادداشت شده در دفترچه¬ي شخصي شهيد سليماني، گوياي صفات زيبايي است که در روح بزرگش نهفته بود؛ نماز اول وقت به جماعت، ولايت مداري، مداومت بر دعاي عهد و زيارت عاشورا، حسن خلق و..
در نخستین روزهای بهار ۱۳۶۶ فرزندی پا به عرصه ی حیات گذاشت که هیچ کس نمی دانست قرار است در بیست و سومین بهار زندگی اش خالق حماسه ای عاشورایی شود و به ندای هل من ناصر اربابش حسین بن علی (ع) لبیک گوید و به خیل شقایق های خونین بال کربلا ملحق شود . قبل از به دنیا آمدن , نامش انتخاب شده بود , شبی در خواب ندایی آمد که نام فرزندت محمد است و چه زیبا که در روز مبعث حضرت محمد (ص) به دنیا آمد . محمد دومین فرزندم بود و او را در بدترین شرایط مالی بزرگ کردم , در زمانی که لب به سخن گفتن گشود کلمه ای که به او آموختم نام مبارک امام حسین (ع) بود . در دوران جنگ که جنازه های مطهر شهدا را به شهر باز می گرداندند محمد را به بغل می گرفتم و با سر بند لبیک یا خمینی که بر سرش می بستم او را به مراسم تشییع و وداع با شهدا می بردم . از همان دوران او را با شهدا آشنا کرده بودم و محمدم را سرباز آقا امام زمان (عج) می نامیدم
بدلیل توانایی زیاد و جلب اطمینان فرماندهی پایگاه پس از مدت کمی بعنوان مسئول واحد فرهنگی پایگاه و پس از آن در سال ۱۳۸۶ به مدت دو سال بعنوان مسئول واحد اطلاعات پایگاه منصوب گردید و جزء هسته ی اصلی اطلاعات سپاه ناحیه رودسر فعالیت می کرد در همان حال به عضویت گردان امام حسین (ع) درآمد و به خاطر نشان دادن لیاقت و برخورد خوبش بعنوان مسئول دسته ی آن گردان شروع به فعالیت کرد . به تمامی نیروهای تحت امرش داداش خطاب می کرد , هیچ گاه دستور نمی داد , خودش پیش قدم می شد , نیرو ها هم وقتی می دیدند فرمانده شان خالصانه کار می کند به دنبالش شروع به فعالیت می کردند . در تمامی یادواره های شهدای شهر فعالیت داشت , از تأمین منابع مالی گرفته تا کارهای تدارکاتی و فرهنگی تبلیغاتی و ساخت دکور و … . برای با شکوه برگزار کردن مراسم شهدا از جان مایه می گذاشت , گاهی که چند یادواره پشت سر هم برگزار می شد لحظه ای هم برای خواب وقت نمی گذاشت , گاهی ۷۲ ساعت چشم برهم نمی گذاشت تا کارهای یادواره به اتمام برسد , هر وقت دوستانش به او می گفتند کمی هم به فکر خواب و استراحت باش می گفت وقتی سنگ لحد را بر سرمان بگذارند وقت برای خوابیدن بسیار است
محمد ساده زیستی را دوست داشت و همیشه لباس ساده می پوشید و زندگی مولا امیرالمومنین را الگوی خودش قرار می داد و علی گونه یار و یاور مستضعفان بود و یتیم نوازی می کرد طوری که کودک یتیمی که در زمان حیات دنیوی محمد مورد مهر و محبت او قرار گرفته بود پس از شهادت چنان اشک می ریخت گویی که عزیزترین فرد خود را از دست داده است .سال ۱۳۸۷از سوی سپاه ناحیه رودسر بمنظور گذراندن دوره ی مربیگری آموزش بسیج انتخاب شد و بعنوان جوانترین مربی آموزش معرفی گردید . همواره در حال یادگیری و آموزش بود و با پشتکار و علاقه ای که داشت دوره های آموزشی را به تندی سپری می کرد . با اینکه سابقه ی طولانی در این زمینه نداشت اما در تمام دوره ها جزء نیروهای نخبه ی آموزش بود و حتی در عین جوانی و جثه ی کوچکش رکورد نیروهای تکاور را در راپل شکسته بود . هیچگاه او را خسته و ناراحت نمی دیدی و همیشه در تکاپو بود و در دشوارترین لحظه ها و در اوج خستگی لبخند از لبانش گم نمی شد و به هر جمعی وارد می شد حال و هوا را عوض می کرد .اتاقش را به قطعه ای از گلزار شهدا تبدیل کرده بود , هر طرف را که نگاه می کردی یا عکس امام و حضرت آقا را می دیدی یا عکس شهدا. یک عکس در اتاقش بود که زیرش این جمله حک شده بود : « رهسپاریم با ولایت تا شهادت » . همیشه این جمله را زمزمه می کرد . آنقدر اطمینان داشت که هر وقت عکسها را نگاه می کرد می گفت عکس من هم یک روز باید در کنار این شهدا قرار بگیرد و اسمش را در کنار اسم شهدا می نوشت
محمد در سال ۱۳۸۷ دانشگاه را به پایان رسانید و با مدرک کاردانی فارغ التحصیل شد , پس از فارغ التحصیلی برای اعزام خدمت مقدس سربازی اقدام کرد . با اینکه می توانست درسپاه ناحیه ی رودسر و در کنار خانواده خدمت کند اما از امتیاز بسیجی بودنش استفاده نکرد و در مقابل اصرار دوستان و پدر و مادر می گفت هر چه خدا قسمت کند راضی هستم . دفترچه ی سربازی اواخر سال ۸۷ بدست ما رسید که تاریخ اعزامش به آموزشی در آن اسفند ماه قید شده بود , با توجه به اینکه آن زمان مصادف بود با دوران راهیان نور بخاطر اینکه از خادم الشهدایی جا نماند و بتواند به عشقش یعنی نوکری زائران کربلای ایران در سرزمین گرم خوزستان برسد سربازی خود را دو ماه تمدید کرد و به جنوب رفت . پس از بازگشت در اول اردیبهشت سال ۸۸ به سربازی اعزام شد ؛ محل آموزشی اش پادگان عجبشیر بود ؛ هر چه اصرار کردم محمدجان کاری کن که در جایی نزدیکتر خدمت کنی قبول نمی کرد و همیشه مرا نصیحت می کرد که مادرجان شما باید به جدایی از من عادت کنید ؛ به خدا قسم که این سخن خیلی مرا آزرده می کرد چون من خیلی به محمدم وابسته بودم و هرگز راضی به دوری از او نبودم , وقتی به سربازی اعزام شد شب و روز کار من گریه بود و از خدا عاجزانه می خواستم که حافظ همه ی غریبان باشد و هر غریبی را به آغوش وطن و عزیزانش بازگرداند . پس از آموزشی به سلماس اعزام شد و ده ماه در یک چادر گروهی در پدافند هوایی مرز ایران و ترکیه خدمت کرد . موقعی که به مرخصی می آمد می گفت مادرجان من در آنجا با بچه هایی هم خدمت هستم که با من هم عقیده نیستند و حتی افسران پادگان به چفیه و محاسن من گیر می دهند ؛ به او گفتم محمد جان شما در ارتش خدمت می کنید باید محاسنت را کوتاه کنی ولی اصلا زیر بار نمی رفت می گفت اگر سربازی من از دو سال به ده سال اضافه شود هرگز محاسنم را کوتاه نمی کنم من در زیر پرچم اسلام خدمت می کنم پس با قانون اسلام خدمتم را ادامه می دهم ,
🔰عاشق #شهادت بود و خود را شرمنده شهدا می دانست. زمان جنگ بچه بود اما هر دفعه که حرف جبهه می شد می گفت #یادش_بخیر جبهه, یادش بخیر شبهای🌙 عملیات, یادش بخیر صدای تیر و خمپاره💥 و … . گفتم محمد جان تو که جبهه نبودی، تو که با #شهدا نبودی چرا این حرف ها را می زنی؟
🔰می گفت: مادرجان من عاشـ♥️ـق شهادت و #شهدا هستم, عاشق جبهه و سنگر و خاکریزم برای همین اینطور حرف می زنم؛ می گفتم: پسرم در این زمانه شهید شدن خیلی #سخته ولی او می گفت: اگر خدا بخواهد می توان به شهادت نائل آمد✅ گوئی که او می دانست و ندایی شنیده بود اما من غافل بودم.
🔰یک/ دی ماه،/ هزارو سیصدو هشتاد وهشت خدمت سربازی را به پایان رسانید و دوباره عزم #خادم_الشهدائی و رفتن به خوزستان را کرد هر چه تلاش کردم منصرفش کنم نتوانستم❌ هنگام رفتن اصرار عجیبی داشت که از من #حلالیت بطلبد و بارها میگفت حاجتی دارم, از خدا و جدت بخواه که حاجتم روا شود. من هم رو به آسمان کردم و گفتم خدایا منو شرمنده #محمدم نکن حاجتش را روا کن.
🔰دهم/ بهمن ماه/ ۱۳۸۸ بود که به پادگان #میشداغ اعزام شد؛ پنجاه و چهار روز به زائران کربلای ایران🇮🇷 خدمت کرد و شش روز قبل از این که #مأموریتش به اتمام برسد خود را به آقا امام زمان(عج) معرفی کرد و دعوت حق را لبیک گفت🕊 و خود را در میان جمع #شهدا قرار داد.
🔰ساعت نُه صبح⏰ روز چهارشنبه چهار فروردین زنگ دروازه به صدا در آمد؛ به من گفتند که با #آقامحمد کار داریم؛ گفتم آقا محمد به راهیان نور رفته, از من پرسیدند آقا محمد چکاره هستند⁉️ گفتنم یک #بسیجی مخلص چطور مگه؟ گفتند با داداش بزرگتر محمد کار داریم, به خدای احد و واحد فهمیدم #محمد به مراد دلش رسیده😭
🔰قرآن به سر گرفتم از خدا خواستم خدایا #دست محمدم قطع بشه یا قطع نخاع بشه یک عمر کنیزی این عزیزم را می کنم فقط آن چهره معصومش💖 برایم بماند ولی نه✘ این طور نبود خداوند رحمان بیشتر از من محمد را دوست داشت, او #عاشق_خدا بود و خدا هم عاشق او. از خدا خواستم شهادت محمدم را قسمتم کرده, #شفاعتش را هم نصیبم بگرداند.
🔰روز تولدم خداوند پیکر پاک محمد⚰ را به من هدیه داد و #شب_تولدش به خاک سپرده شد, آنقدر تشییع جنازه عظیم و با شکوه بود و مردم بر سر و سینه می زدند به گمانم آنروز آقا امام زمان (عج) صاحب عزا بود🖤 محمد ارادت خاصی به آقا #امام_زمان(عج) داشت گونه ای که در دفترچه ای که همیشه در کنارش داشت اینطور با امام خویش در "آخرین جمعه" از دفترچه اش به گفتگو پرداخت:
🔸همیشه نذر دلم این بود که همسفر باشیم
🔹کنون که وقت سفرشد #نیامدی مولا
اینطور از برگ آخر این دفترچه وصیت نامه ای ذکر شده که:
🔸آمده ام سفـری سمت دیار شهدا🌷
🔹که طوافی بکنم دور #مـزار شهدا
🔸که دل خسته♥️ هوایی بخورد
🔹و #تبرک شود از گرد و غبار شـهدا
هشتمین روز ز ماه رمضان آمده است...
همهی حاجت من نیز فقط یک حرم است...
خلق گویند که براتِ حرمم دست شماست...
دست خالی نکنی رد، که امیدم به شماست...
#آرامِدلم💙
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مراقبت به ادعیه خاص ماه رمضان
✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز
✅ 2-نماز استغاثه به امام زمان عج
✅3- دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور
✅ 4- جزء خوانی هرروز از طرف شهید روز هدیه کنیم به تمام انبیا، صدیقین، وتمام حق وحق داران شهید روزمان
✅ 5 - خواندن حرز امام زین العابدین علیه السلام
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مراقبت به ادعیه خاص ماه رمضان ✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز ✅ 2-نماز استغاثه به امام
سلام علیکم
نهمین روز از 💫 چله بیست و دوم 💫 مهمان سفره شهید 🌷 محسن قوطاسلو 🌷هستیم.
محسن قوطاسلو متولد ۷ بهمن ۶۹ در تهران و اهل شهرستان پاکدشت بود. وی در سال ۸۸ به عضویت ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد و در تیپ ۶۵ نوهد مشغول خدمت شد و در ۲۳ فروردین ۹۵ در سوریه به شهادت رسید.
او جزو نخستین نیروهای ارتش جمهوری اسلامی بود که برای عملیات در خارج از مرزهای کشور اعزام شده بود و اولین نفر از نیروهای ارتش بود که در راستای دفاع از حرم اهل بیت (ع) و مرزهای عقیدتی و ایمانی نظام جمهوری اسلامی، طی حمله گسترده نیروهای تکفیری، پس از به هلاکت رساندن تعداد بسیار زیادی از دشمنان در نبرد تن به تن در سوریه، به شهادت رسید
از سال ۱۳۸۸ به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست.ماموریت محسن در سوریه به پایان رسیده بودن و فرمانده اش به او گفت که می تواند برگردد ولی او قبول نکرد و گفت که یا با پیروزی برمیگردم یا با شهادت!و خودش راه شهادت را انتخاب کرده بود در قید و بند مال دنیا نبود. بسیار مهربان بود و در کمک به دیگران از همه پیشی می گرفت. ایشان در فروردین ماه ۹۵، پس از به هلاکت رساندن تعداد بسیار زیادی از دشمنان در نبرد تن به تن در حلب به شهادت رسید.
دارای مدرک لیسانس مدیریت دفاعی از دانشگاه افسری امام علی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و قبل از آن فرماندهی یک پایگاه مقاومت بسیج در شهرستان پاکدشت را بر عهده داشت.یکی از خصلت های زیبای حاج محسن تواضع بی نظیر ایشون بود که همیشه زبون زد همه بچه ها چه تو بسیج و چه تو هیت بود؛ برای مثال همیشه برای ماها که افتخار رفاقت باهاش رو داشتیم باعث غرور بود که رفیقمون و بچه محلمون از تکاورای تییپ 65 هست؛ اما آقا محسن هم با اینکه غرور خاصی رو نسبت به ارتش داشت هر وقت که تو جمع بسیجیا بود خودشو بسیجی می دونست و اگه کسی تو جمعی که بچه بسیجی ها بودن ایشون رو با القاب نظامیش خطاب می کرد شدیدا ناراحت میشد و می گفت من اگر الان تو ارتشم به برکت حضورم تو بسیج و دستگاه اهل بیته.
صیاد شیرازی اینده
محسن از افسران رشید و علاقمند به ارتش بود. هر موقع محسن را میدیدیم در حال تمرین و حفظ آمادگیش بود💪. اینقدر کارش را خوب دنبال میکرد که من همیشه به او میگفتم حاج محسن تو آنقدر خوب پیگیر کارت هستی که فکر میکنم صیاد شیرازی آینده باشی☺️. با عشق کارش را دنبال میکرد و همین باعث میشد ما او را همانند صیاد سخت کوش بدانیم. الگویش شهید صیاد شیرازی بود.👌
پسر من جنگاور بود،غواص بود ،چترباز بود دوره هایی که یک رنجر باید ببیند گذرانده بود، کلاه سبز بود ، غریق نجات بود.💪 اما قبل از همه اینها محسن یک بسیجی بود؛ یک نظامی خالص😊. از خیلی سال قبل تر مسئول حوزه بسیج بود، مسئول آموزش ناصحین بود، مسئول آموزش دانش آموزی پاکدشت بود و همیشه خودش را سرباز رهبر می دانست.✌️
محسن خیلی دوست داشت حضرت آقا را از نزدیک ببیند، حتی در وصیت نامه اش هم نوشته بود که آرزو دارم آقا دست متبرکشان را به روی سرم بکشد. 😍که البته قسمتش نشد اما بعد از شهادتش ، حضرت آقا همینجا سر مزار محسن آمد و چند دقیقه ای ایستاد.❤️ همین عکس است که خیلی معروف شده.☝️