5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عمود1407
اولین نقطه ای که چشم زائران پیاده به بارگاه قمربنی هاشم می افتد😭
👇👇👇👇👇
فرمانده ناجا: برگزاری مراسم اربعین منوط به تصمیم ستاد مرکزی است
سردار اشتری:
🔹امسال به دلیل شیوع ویروس کرونا در کشور شرایط متفاوتتر از سالهای قبل است و برای گذر از این شرایط باید تمام دستگاه های مربوطه پای کار باشند.
🔹برگزاری مراسم اربعین حسینی (ع) منوط به تصمیم ستاد مرکزی اربعین و ستاد کل نیروهای مسلح «قرارگاه امام رضا (ع)» است.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مراقبت های چله بیست و سوم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1
سلام علیکم💐
سی ومین روز از چله 🌟 بیست و سوم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 سید حسین گلریز 🌷هستیم.
💠شهیدی که اهل بیت مراقبش بودن
●چون نمیشد گفت این فرشته ی
بلند قامت کدام یک از چهارده معصوم بوده ان پس بنارو بر اهل بیت
میزاریم وقتی حسین را وضع حمل می کردم، دائماً قرآن می خواندم.
●وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش روضه و قرآن می خواندم. یکبار حسین لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد. کولش کردم و رفتم تو کوچه نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود. یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم، دیدم یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی، شال سبزی برگردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده .
●« آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی، که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش.» در همین لحظه حسین آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد.
#شهید_حسین_گلریز🌷
حسین، نوزاد بود؛ زمستان بود و هوا هم سرد. آن زمان برای گرم شدن خانه از کُرسی های زغالی استفاده می کردیم. زغال مان تمام شده بود، به همسرم گفتم: «برو زغال بخر بچه مریض می شه.»
با شرمندگی گفت: « امروز را یه جوری سر کن فردا حتماً می خرم.»
غروب همان روز، درب خانه مان به صدا در آمد . رفتم دم در، دیدم فردی یک کیسه زغال آورده، گفتم: «این زغال را چه کسی داده؟»
گفت: «آقای گلریز خریده و گفته به این آدرس بیارم. منزل گلریز همینجاست؟»
گفتم:« آره، همینجاست.»
زغال را گرفتم خیلی خوشحال شدم، کُرسی را آماده کردم تا خانه گرم شود. شب، همسرم به خانه آمد گفتم: «دستت درد نکنه عجب زغالی خریدی!»
با تعجب گفت: «زغال چیه؟ من زغال نخریدم.»
من هم متعجب شدم و گفتم: «یه نفر زغال آورد و گفت تو فرستادی.»
گفت: «نه! من که گفتم الآن پول ندارم فردا تهیه می کنم. من زغال نخریدم.»
حیرت زده شده بودیم، یعنی چه کسی بود که برایمان زغال آورده بود؟؟؟
مادر بزرگوار شهید می گوید:
هیچ وقت روی فرش نماز نمی خواند، همیشه گوشه فرش را تا می زد و روی زمين نماز می خواند. می گفتم: «مادرجان!پاهات درد می گیره، سردت می شه روی زمين نماز نخون.»
می گفت: «نه! من اگه روی فرش نمار بخونم از خدا دور ميشم.»
هر كسی بهش می گفت: «پسرجان خدا تو را حفظ كنه، می گفت: از وسط نصف كنه .»
یا اگر کسی بهش می گفت: «خدا تو را نگه داره، می گفت: شما را به خدا به من نگید خدا نگهت داره؛ بگید شهیدت کنه.»
سجده عشق👇👇👇👇
نماز شبش ترک نمی شد؛ شبی داشت نماز شب می خواند، احساس کردم خیلی نمازش طول کشیده، رفتم تا به او سری بزنم ، در حال سجده بود، صدایش کردم، جوابی نداد، تکان نمی خورد، انگار مُرده بود، رفتم تکانش دادم ولی هیچ عکس العملی نشان نداد، خیلی ترسیدم با خودم گفتم: «نکنه حسینِ من، مُرده باشه؛»
هِی تکانش می دادم و صدایش می زدم، محکم به صورتش می زدم ولی انگار نه انگار. اصلاً کوچکترین حرکتی نمی کرد. نمی دانستم چه کار کنم رفتم یک سطل آب گرفتم و ریختم روی صورتش. كم كم چشمانش را بازكرد. طفلک در حال سجده و راز و نیاز بود که از حال رفته بود.
بوسه شفابخش حسین
يکبار از شدت سردرد مثل مار به خودم می پیچیدم . آنقدر سرم درد می کرد که می خواستم داد بزنم و سرم را به دیوار بکوبم. حسین آمد و گفت: «چیه مادرجان؟ چته؟»
از شدت درد فقط توانستم بگویم: «سرم! »
گفت: «الآن می آم.»
رفت وضو گرفت و آمد بالای سرم . سرم را بوسید دعایی خواند و فوت كرد به سرم. همین که به سرم فوت کرد تمام دردم آرام شد و از جا بلند شدم و از شدت خوشحالی و ذوق نمی دانستم چه کار کنم؟!
شفا بدون بستن دخیل
باهم رفتیم مشهد، دیدم همه مریض ها تو حرم دخیل بسته اند تا شفا پیدا کنند به حسین گفتم: «برو پارچه ی سبزی برام تهیه کن تا من هم دخیل ببندم، درد سرم شفا پیدا کنه.»
حسین با اطمینان گفت: «این حرف ها چیه مادرجان! نمی خواد دخیل ببندی.»
گفتم: «پس میگی چيكار كنم؟»
گفت:«امشب وقتی توی مسافرخانه می خواهيم بخوابيم. موقع خواب بگو يا امام رضا(ع) من از بابل، از راه دوری آمدم از تو شفا می خوام. يا جدّا، یا امام رضا(ع)، مرا دست خالی راهی نكن من از تو شفا می خوام من غريبم مرا نااميد نكن.»
همين جوری که حسین گفت، شب موقع خوابیدن به امام رضا(ع) گفتم و درد سرم شفا پیدا کرد.
شهید سید حسین گلریز ؛معمولا آخر هفته ها به مسجد میآمد و برنامه اش این بود که هر بار اسلحه ای از سپاه تحویل میگرفت و به ما (نوجوانان محل) آموزش سلاح میداد / اوائل از اسلحه های سبک و کوچک مثل کلت و یوزی استفاده مینمود و بعدها کلاشینکف و ژسه و ... در یکی از همین جلسات ؛ سید حسین به بچه ها گفته بود که این هفته قرار است پیشرفته ترین اسلحه دنیا را به شما معرفی کنم! همه نگاه ها به ساک سید حسین دوخته شده بود و همه منتظر دیدن این اسلحه فوق پیشرفته بودند . حالا دیگر انتظارها به سر رسیده بود و نوبت این بود که سید حسین اسلحه را به ما نشان دهد؛ آرام زیپ ساک را گشود و دستش را درون ساک برد و در مقابل چشمان ما کلام الله مجید را بیرون آورد! آری قرآن پیشرفته ترین سلاحی بود که سید همراه خود داشت .همه با نگاهی آمیخته با تعجب به سید نگاه کردیم! ولی ایشان خیلی خونسرد و با همان آرامش مثال زدنی همیشگی؛ شروع کرد به بیان فضائل قرآن کریم و اینکه اگر به دستورات آن عمل کنیم هیچ قدرتی در دنیا در برابر ما توان ایستادگی را ندارد/