حاجی آمد خانوادهها را دید که به مسجد میآیند و میروند، مرکز فعال کرد، سه شب در هفته برنامه داشت. سه شنبه شب ها دعای توسل، پنج شنبه ها دعای کمیل، شنبه شب هم قرآن و سخنرانی داشت و بعد هم شام. مردم خودشان پول میگذاشتند، شام هم تهیه میکردند. حاجی به اینجا بسنده نکردند. شروع کرد گفت ما باید تلویزیون داشته باشیم. ما باید رادیو داشته باشیم. ما باید حتما یک حوزه علمیه داشته باشیم که بچه ها دیگر برای رفتن به ایران، مشکلات ویزا، زبان، غذا، جا، و دیگر گرفتاری ها را نداشته باشند. حاجی به اینجا هم بسنده نکرد، چون بسنده نکرد، دشمن هم بیدارتر میشد. حاجی در یک مرکز کار نمیکرد، مراکزی که در آمریکا بودند، شیعه هم بودند، حاجی فعال شده بود در آنها. اگر روحانی نداشتند، با حاجی تماس میگرفتند، حاجی یک روحانی میآورد، ده شب اینجا، ده شب آنجا. کل آمریکا این بنده خدا را میچرخاند.
حاجی قانع نمیشد. گفت ما باید حوزه داشته باشیم، شروع کرد کلاس های حوزوی گذاشتن. از آن طرف، بحث تلویزیون را شروع کرد فیلم گرفتن. به همه بچه ها گفتند، پول بگذارید. پول گذاشتند، رفتند دوربین و میکروفون، همه چیز خریدند شروع کردند فیلم برداری کردن. از سخنرانی روحانی هایی که می آمدند و به غیر از سخنرانی هایشان با آن ها مصاحبه میکردند، میگذاشتند روی سایت. حاجی ستون خیمه مرکز تشیع در آمریکا بود. ذوب در ولایت بود. آنها میخواستند خیمه را بریزند، اول باید ستون خیمه که حاج آقا بود را میزدند. حاج آقا را آمدند به جرم جاسوسی و فرار از مالیات دستگیر کردند. حاجی وکیل گرفت. میگفت دین به ما میگه شما هر کشوری داری میری، باید تابع قانون آن کشور باشی. حاجی تابع بود. طبق قوانین آمریکا کار میکرد. میگفت شما این اجازه ها را به ما دادید، من هم طبق این اجازه ها کار کردم
حاجی را ۳ سال حبس کردند. حاجی موسوی که شما یک لحظه نمیتوانستی نگهش داری، ۲۰ ساعت در روز با تلفن صحبت میکرد، انسانی که خستگی در درونش وجود نداشت، آمدند انداختند زندان انفرادی. زنش را تهدید کردند. خودش شکنجه های روحی، شکنجه های روانی شد. حالا شما فکر میکنید حاجی رفت به زندان، حتماً آن جا نشسته و هیچ کاری نمیکرده. اما وقتی خانمش میرفت ملاقاتش، حاجی به او میگفت: برو خانه فلانی. شوهرش اینجا پیش ما زندانی است. اینها گرفتار هستند، یک کمکی بگیر از مردم بده به زن و بچه اش. خانم حاجی میگفت تو خودت در زندانی، خودت گرفتاری. حاجی میگفت من وظیفه دارم. من که قرار نیست اینجا بمانم. من نیامدهام سه سال عمرم را اینجا تلف کنم تا سه سال زندانم بگذرد. زندانی سیاهپوست متخلف گانگستر به جرم مواد مخدر زندانی شده بود، حاجی شروع میکرد با او حرف زدن، میفهمید
که مشکل دارد، خانمش را میفرستاد میگفت برو مشکلات اینها را حل کن. شیعه علی بودن، یعنی این. آنجا به زندانیها اجازه میدادند کتاب بخوانند. به این سیاه پوست ها کتاب میداد، سایت به آنها معرفی میکرد. میگفت اینها بالاخره یک روزی میآیند بیرون.
به محض این که حاجی آمد بیرون، فکر میکنم دو سه هفته ای نگذشت، آمد پیش من، گفت محسن، من یک مدتی هست، غذا که میخورم، نمیدانم از نمک است، از فلفل است، اما زبان من شروع میکند به ورم کردن. داخلش انگار تاول میزند. گفتم حاجی ضرر ندارد، بروید دکتر. حاجی رفت دکتر، دکتر گفت غذاهای فاسد خوردهاید. حاجی گفت من سه سال زندان بودم، در زندان قرار نیست غذای فاسد به کسی بدهند. اگر قرار بود غذای فاسد بدهند، پس هر کس از زندان میآید بیرون، سرطان میگیرد و میمیرد.
اینها دیده بودند، اول حاجی را باید از زبان بزنند. گفتند سرطان در زبانتان هست. باید زبانتان را ببریم. حاجی پرسید هیچ راهی ندارد؟ این متخصص، آن متخصص، دید هیچ راهی نیست، اگر بیشتر از این طول بکشد، باید همهاش را ببریم. زبانش را بریدند، از پایش یک مقدار گوشت در آوردند، پیوند زدند به زبانش.
یک عمل روی پایش انجام دادند یک عمل هم روی زبانش. حاجی اینطور شده بود که مثلاً از ده کلمه ای که صحبت میکرد، شما دو تا سه کلمهاش را متوجه می شدید که چه میگوید. ولی حاجی با این شرایط هم ولکن نبود. اینطور نبود که مراکز، مساجد، حسینیه ها دیگر بدون روحانی بمانند. این نبود که شما ماه محرم، صفر، ماه رمضان بیاد، ایام فاطمیه اول و دوم بیاد، مثلا حاجی بگوید به من ربطی ندارد، من مشکل دارم، گرفتارم، مریضم. اصلا اینها برایش معنی نمیدادند، چون می دانست در برابر چه کسی ایستاده است، چون خودش را در برابر امام زمان (عجل الله تعالی) میدید. مسئولیتش را اینجوری میدید.
وضع حاجی بدتر شد. آمدند بهش اطلاع دادند که آقا سرطان به حنجره شما رسیده، بعد هم به ریه رسیده. یکی دو ماه روی تخت بیمارستان بود، چکار میکرد؟ از عمل که میومد بیرون، بیهوشیاش که تمام میشد، موبایل به دست میشد. به همه مراکز و مساجد زنگ میزد ببیند چه خبر است! ارادت خاصی به حضرت زهرا (سلام الله تعالی) داشت. هر ساله در منزلش شب شهادت حضرت زهرا برنامه داشت. خانه را سیاهی میزد. مقید بود که تمام روحانی هایی که توی سطح شهر بودند، میآورد توی منزلش، عزاداری میکردند، سخنرانی میکردند. من یادم هست یکی از این عمل های آخرش که کرد، دکتر بهش گفته بود که حاجی را جایی نبرید که سر و صدا باشد یا جایی نبرید که تکان زیاد بخورد. آروم ببریدش خانه، بگذارید استراحت کند. تلفن را هم ازش دور کنید. حاجی را آوردند مسجد، ایام فاطمیه بود حاجی نشسته بود دم در، عصا هم دستش بود. مداح شروع کرد خواندن، سینه زدن. حاجی سینهزن امام حسین بود، خیلی مقید بود. وسط سینهزنی، رفیق ما حسن، آمد به من گفت: محسن بیا ببین سید محمود (حاجی) دارد چکار میکند. دیدم، سید محمود وسط سینهزنها ایستاده، دارد سینه میزند، هروله میکند. گفتم حسن، برو به حاجی بگو بیاید بنشیند، یک موقع برایش اتفاقی نیفتد. رفت بهش گفت، حاجی گفته بود: من با حضرت زهرا معامله کردهام.
کمکم حاجی شرایطش بدتر شد، جوری که دکتر جوابش کرد که هیچ امیدی نیست. تصمیم گرفت بیاید ایران و برود کربلا. وقتی به ایران آمد، یکی دو روز بعد حالش بد شد. بردندش بیمارستان خاتم الانبیا، چند روزی آنجا شیمیدرمانی شد. بعد از مرخص شدن از بیمارستان، رفت خانه چند روزی. بعد دوباره حالش وخیم شد، متاسفانه در بیمارستان فوت شد.
حاجی ۵۸ سالش بود، متولد سال ۱۳۳۷ بود. مرد فداکاری بود. خیلی ایثار و از خود گذشتگی کرد.
لس آنجلس معروف است به این که ایرانی زیاد هست. آیا میان اینها، انسانهای مذهبی هم بودند؟
بگذارید یک چیزی راجع به حاجی بگویم. حاجی مقید به این نبود که طرفش، حتماً مسلمان باشد. دوستان یهودی زیادی داشت که به مسجد کمک میکردند. این یهودی ها به ظاهر یهودی بودند، اما حاجی عاشق اهل بیتشون میکرد. آنها را در ماه مبارک رمضان به سفره افطاری دعوت میکرد. بهشون میگفت: بیایید با ما افطار کنید. یهودی ها میگفتند ما که مسلمان نیستیم. میگفت چکار دارید؟ شما بیایید با ما افطار کنید. یهودی ها سیاهی های مسجد و جو مسجد را که میدیدند منقلب میشدند. خود یهودی ها خیلی از نزدیکانشان را به این برنامه ها دعوت میکردند. باور میکنید؟ عمده این کمک های مالی را همین یهودی ها در لسآنجلس میکردند، مسیحیها هم کمک میکردند، فقط ایرانی ها نبودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_شهدا
🔴این فیلمو تمام طلب کاران از انقلاب حتما ببینند و خجالت بکشند
مرد شما بودید و بس❤️❤️😔
#پیشنهاد_دانلود👆
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
اعمال مستحب سی وپنجمین روز از
چله ی شهدا ی امام حسینی🌷
ازطرف شهیدی که اولین ذبیح فاطمیون بود🌷
شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی🌷
تقدیم می کنیم به ساحت مقدس
خانم حضرت زینب سلام الله علیها
شهربانو سابقی فضلی مادر شهید است؛ ایرانی است، همسرش را 13 سال پیش از دست داده و در این سال ها برای دو فرزندش هم مادر بوده هم پدر. روبه رویش که می نشینیم ، می بینیم مثل خیلی از مادران شهدا، هم یک دل بزرگ دارد و هم یک ایمان محکم، آنقدر که طاقت آورده این همه مدت، دوری تنها پسرش را...فرزندی که «اولین ذبیح فاطمیون» لقب گرفته است؛ بله...درست حدس زدید...رضا جوانی است که بدون سر به آغوش مادر بازگشته؛ سرش، به دست نیروهای جلاد تکفیری مظلومانه از بدن جدا شده تا پیکر رضا ، بدون سر برگردد و بشود یکی از گل های خوشبوی بهشت رضای مشهد.
خانم سابقی فضلی ، فکر می کنید چرا رضا راه شهدا را انتخاب کرد؟
شهادت در خانواده ما موروثی است؛ برادر من 30 ساله بود که در عملیات آزادسازی پل خرمشهر شهید شد، دوتا خاله هم دارم که هر کدام یک شهید تقدیم کشورکرده اند. رضا هم همان راه را رفت.
پدر رضا مهاجر بود؟
بله همسرم ، با اینکه اهل افغانستان بود اما در همین مشهد به دنیا آمده بود، هردو فرزند من هم همینجا به دنیا آمدند، آقا رضا بچه اولم بود که 26 مهر 71 به دنیا آمد. خیلی هم پرشروشور بود، حتی دیپلمش را نگرفت، اینکه در اینترنت نوشته اند دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بوده درست نیست. اینکه نوشته اند سنی بوده، درست نیست رضا شیعه بود.
اولین بار که اعزام شد 19 ساله بود. وقتی شهید شد 21 ساله بود.
با رفتنش مخالفت نکردید؟
نه...دیدم میلش به رفتن است، دلش آنجاست... فقط یک بار برگشتم گفتم نمی شود نروی؟گفت مادر تو خودت خواهر شهیدی، چطور چنین چیزی از من می خواهی؟ همانجا دهانم بسته شد... دیگر چیزی نگفتم.
تا جایی که به من گفته اند ، رضا در شهرک زمانیه شهید شده، این شهرک یکی از منطقه های شیعه نشین سوریه است. در این منطقه شب ها تکفیری ها پیشروی می کردند ،به همین دلیل شیعه ها تمام چراغ ها را خاموش می کردند تا هیچ نوری نباشد . بعد در یکی از همین شب ها که تاریکی مطلق بوده، شهید مجتبی واعظی یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده بوده و حالا هم جاویدالاثر است، برای رساندن یک پیام از خیبر 8 به خیبر 9 اعزام می شود، اما چون فاصله شان ازمنطقه دشمن خیلی کم بوده، به خاطر تاریکی هوا از خیبر 9 رد می شود، رضا این صحنه را می بیند و خودش دنبالش می رود تا او را برگرداند. هرچقدر هم که دوستانش می گویند نرو خطرناک است، تو هم اسیر می شوی گوش نمی کند. بعد انگار هر دو وارد منطقه داعشی ها می شوند. رضا تا جایی که مهمات داشته از خودش دفاع می کند، بعد که مهماتش تمام می شوند اسیر می شود. انگار داعشی ها از روی عمد بیسیم رضا را روشن می گذارند که دوستانش صدایش را بشنوند و بترسند، بعد اول مجتبی واعظی را شکنجه و شهید می کنند و بعد می آیند سراغ رضا. فقط چون فهمیده بودند که رضا فرمانده
انگار داعشی ها از روی عمد بیسیم رضا را روشن می گذارند که دوستانش صدایش را بشنوند و بترسند، بعد اول مجتبی واعظی را شکنجه و شهید می کنند و بعد می آیند سراغ رضا. فقط چون فهمیده بودند که رضا فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون است، چند بار از او می پرسند که برای چه اینجا آمدی؟ رضا هم می گوید:به خاطر حضرت زینب (س).. آنها هم می گویند، اگر به مقدساتی که به آنها معتقدی پشت بکنی ، ما تو را آزاد می کنیم . اما رضا می گوید من به خاطر حضرت زینب(س) آمده ام سرم را هم بدهم؛ محال است به اعتقاداتم پشت کنم. بعد هم داعشی ها، درحالی که رضا مدام یا علی، یا زینب می گفته او را شهید می کنند... ذبح می کنند. همرزمان رضا که صدای او را می شنوند ، طاقت نمی آورند، یک گروه تشکیل می دهند و می روند شهرک زمانیه را پس می گیرند، پیکر رضا را هم پیدا می کنند اما انگار داعشی ها که فهمیده بودند او فرمانده است، سرش را بعنوان جایزه موقع عقب نشینی با خودشان برده بودند...بعدها عکس سر رضا را منتشر کردند.
چهلمین روز بعد از خاکسپاری اش بود. وقتی پیکر رضا برگشت ما نمی دانستیم که سر ندارد، کفنش را هم به خاطر شلوغی جمعیت و ...باز نکردند. اما وقتی مراسم چهلم سر مزارش برگزار می شد، اعلام کردند که این شهید بی سر برگشته...من همانجا اولین بار شنیدم و از حال رفتم.من را بردند بیمارستان... بعد هم دریکی از شبکه های تلویزیون فکر می کنم شبکه افق بود که درباره مدافعان حرم گزارش پخش می کردند، یک مستند برای رضا ساخته بودند، اقوام به من زنگ زدند که زندگی رضا ازتلویزیون پخش می شود. من تا تلویزیون را روشن کردم، صحنه سر بریده رضا را در جعبه نشان می داد که داعشی ها بعد از شهادتش پخش کرده بودند، این را که دیدم دوباره از حال رفتم... یادم است همیشه خواهرش می گفت رضا از شهادت نمی ترسی؟ رضا هم می گفت:نه...فقط نگران یک چیز هستم، در اینترنت دیده ام که این داعشی ها سر مسلمان ها را از تن شان جدا می کنند، فکر می کنم چقدر سخت است، چقدر دردناک است... اینها یک ذره انسانیت ندارند که اینطورمی کنند؟! همیشه می گفت:دعا کنید من اسیر نشوم...
بعد که نحوه شهادتش را شنیدم خیلی ناراحت شدم، تا یک مدتی ازنظر روحی بهم ریخته بودم تا اینکه یکی از همرزمانش از سوریه به خانه ما آمد و حرفی زد که آرام شدم.
چه گفت؟
گفت که رضا شب قبل از شهادتش یک خوابی دیده بود و همه را بیدار کرده بود. گفته بود بیدار شوید، بیدارشوید من می خواهم شهید بشوم... دوستانش گفته بودند که حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! کو شهادت؟ گفته بود من خواب دیدم امام حسین(ع) به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید می شوی، اگر سرت را بریدند، نترس ، درد ندارد... وقتی من این را شنیدم واقعا آرام شدم... تسلی پیدا کردم...مطمئنم که خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته...
♦️از یه بنده خدایی پرسیدم ان شاءالله اگه بخوام #اربعین_برم_کربلا باید چه کارهای اداری رو انجام بدم⁉️
⚜گفت: اول میری پاسپورتت رو از #حضرت_رضا(ع) میگیری😊
⚜بعد میدی به #حضرت_معصومه(علیها السلام) پاراف میکنه
⚜بعد ميدي به #حضرت_عباس (عليه السلام) امضاء✍ ميكنه
⚜بعد از اون میبری دبیرخونه #حضرت_زینب(س) ثبت📝 میکنه
⚜وآخرین مرحله ممهور به مهر #حضرت_زهرا(س) میشه و تمام✋ . . .
♦️گفتم راهی نداره که زودتر انجام بشه⁉️
⚜گفت: چرا یه راه وجود داره اونم اینه که ...
⚜بری در خونه #حضرت_رقیه (سلام الله عليها) رو بزني و با ايشون صحبت كنی💔....
🍂گر دخترکی پیش #پدر ناز کند
🍂گره ی #کربُبلای همه را باز کند✅
#اللهم_ارزقنا_زیاره_کربلا
#بحق_رقیه_بنت_الحسین(سلام الله علیها)
#ان شاالله
پَنجُم صَفرالخَیرالحُزن
وقایع:
ـ قبل از زوال صبح خاکسپاری واقامه نمازتوسط سیدنازین العابدین(سلام الله علیه) برای حضرت سیدتی ومولاتی رقیه(سلام الله علیها)...
ـ عزاداری و نوحه مخدرات وآل الله(علیهم السلام) درمصائب آن نازدانه...
ـ نصب رأس مقدسه سیدنااباعبدالله(سلام الله علیه) بر در قصر یزیدلعین!
ـ ورود آل الله(علیهم السلام) به اندرونی کاخ و خلاصی از خرابه...
ـ اکرام و احترام هند زوجه یزیدلعین
به آل الله(علیهم السلام) و در منزل کردن آنها در حجرهای خاص بدون غل و زنجیر و حارسان و نگهبانان...
ـ دیدارحضرت سیدنازین العابدین(سلام الله علیه) بامنهال بن عمرو، و بیان مصائب و حوادث...
منابع:
ناسخ التواریخ:ج۳،ص۱۸۵
انوارالنعمانیه:ج۳،ص۲۵۲
ریاض القدس:ج۲،ص۳۳۰
۱۵روزتااربعین
#یا_رقیه_سلام_الله_علیها
هدایت شده از پست ویژه✅
Panahian-Clip-BarayeZovazeHoseinKamNazarid.mp3
999.2K
🎵برای زوار حسین(ع) کم نگذارید!
➕یک پیشنهاد ویژه برای کسانی که نمیتونن در اربعین شرکت کنن
#کلیپ_صوتی #اربعین