آمریکاییها، او را «صندوقچهٔ اسرار» برنامه هستهای ایران قلمداد میکردند که همواره در تعیین موضع ایرانیها در مذاکرات، نقشی مخفیانه ولی مؤثری داشته است. طبق نظر آژانس بینالمللی انرژی اتمی تا زمانیکه با فخریزاده گفتگوی مستقیم انجام نشود، نمیتوان در میزان ورود ایران به دانش هستهای، اظهار نظر کرد.
فریدون عباسی رئیس اسبق سازمان انرژی اتمی که آشنایی او با شهید فخریزاده به سال ۱۳۶۶ برمیگردد، خبر داده که از سال ۸۸ بحث احتمال ترور فخریزاده مطرح بوده است. او توضیح داده: «در سال ۸۷ من و آقای فخریزاده و یک نفر دیگر را که در اصفهان فعال بود، خواستند ترور کنند. اولویتشان البته آقای فخریزاده بود. از همان زمان نیروهای حفاظت و امنیت ایشان را محافظت میکردند. تا این حد که خانهاش را عوض کردند و حتی من با همه رفت و آمد خانوادگی که داشتیم تا زمانی که شهید شد نمیدانستم خانهاش کجاست. ایشان ۱۲ سال تحتالحفظ بود و محافظ داشت و میشود گفت که همین حفاظتها بود که توانست ترورش را به تأخیر بیندازد. سال ۸۷ تیمی آمده بود که ایشان را بزند. نیروهای امنیتی آن تیم را کشف و عملیات ترور را خنثی کردند.»
فرزند شهید می گوید : 👇
پدر نگاه ویژهای به مادر داشتند. ما و دیگران را بسیار توصیه میکردند به خدمت و احترام به مادر. میگفتند «من هر چی دارم از احترام و خدمت به مادر و بعد خدمت به خانوادهست. شما هم اگه به مادر و بعد، خانوادهتون خدمت کنید، در هر جایگاهی باشید، موفق میشید.». روزی در دفتر پدر بودم که همکارشان با یک جعبه شیرینی آمد و گفت «آقای دکتر، من ازدواج کردم.» پدر گفتند «بهبه! مبارک باشه! ولی آقای پسر! حواست باشه! توی خونه همیشه تو مقصری! هر اتفاقی بیفته تو مقصری! حتی اگه احساس کردی همسرت مقصره، بدون که تو مقصری!» نوع نگاهشان به خانه و خانواده اینطور بود.
خط قرمزشان، مادر بود. به مادر بسیار احترام میگذاشتند. آنقدر رابطه احساسی عمیقی بین این دو بود و آنقدر جایگاه همسر برایشان ویژه بود، که حتی در مهمترین جلسات شورای امنیت، ساعت قرص مادر را فراموش نمیکردند و برای یادآوریاش تماس میگرفتند. تا همین اواخر، خیلی وقتها پدر را میدیدم که ظرف میشستند و کارهای خانه را انجام میدادند. مادرم میگفتند «محال بود از خونه خارج بشن، بدون اینکه چای دم کنند.» امکان نداشت جلوتر از مادرم راه بروند.
شهید همیشه برای دو مراسم، حتی در بدترین شرایط امنیتی از خانه بیرون میرفتند؛ عاشورا و تاسوعا، و شبهای احیا. همیشه این مراسمها را در مسجد بودند. بعد از مراسم، کنار خیابان منتظر میماندند تا مادر برسند. هر چه محافظان میگفتند، سوار ماشین نمیشدند. تا همین اواخر در ماشین را برای مادر باز میکردند و قبل از مادر در ماشین نمینشستند.
در کل احترام خاصی برای زن و خصوصاً مادر و همسر قائل بودند و همیشه به ما سفارش این دو را میکردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ولی من از بین همه همخوانی ها این بچه رو بیشتر دوست دارم
کودک با اخلاص که یک گوشه مثل ابر بهاری گریه میکنه و با امام زمان خودش صحبت میکنه
✍ ابالفضل
🌷کنارش ایستاده بودم شنیدم
که میگفت:
"صلی الله علیک یا صاحب الزمان"
🔹بهش گفتم چرا الان
به #امام_زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) سلام دادی؟!
گفت: شاید این وزش باد و نسیم، سلام منو به امام زمانم(عج) برساند ..
شهید ابومهدی المهندس❣