هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_چهارم
✅ مراقبه به اعمال ماه ذیقعده و ماه ذیحجه
✅ مراقبه به زیارت آل یس
✅ مراقبه به زیارت عاشورا
تمامی اعمال ان شاالله هدیه می شود به همه شهدای اسلام ، ویژه شهدای مکه ومنا
هفدهمین روز از چله 🍃🌷سی و چهارم (#غدیر_عهدی_با_فرمانده )🍃🌷
مهمان سفره شهید 🥀🍃 حاج عمار میرانصاری 🥀🍃 هستیم.
80 روز در بی خبریت سوختم تا نمی از دریای دلتنگی پدران و مادراني كه ٨سال فرزندانشان در اسارت بوده اند بر روح سوزانم بنشیند. آه ! از حال آنان كه بعداز ٣٠ سال هنوز از جگرگوشه هاشان خبري نيامده است...عمار جان! در نمازت چه زمزمه کردی؟ با آن سرزمین چه عهد بستی که تا همیشه مقیم خانه یار خواهی بود. این بخشی از دلنوشته پدرانه به قلم سردار دکتر محسن انصاری چهره نام آشنای خانواده های معظم شهدا، قائم مقام بنیاد شهید و امور ایثارگران و فرمانده پیشکسوت سا لهای دفاع مقدس در رثای فرزند ارشدش شهید حاج عمارمیر انصاری است.
عمار من صبح عید قربان سال 1359 به دنیا آمد و 35 سال بعد در صبحی به ظاهر آرام، درست در عید قربانی دیگر و در سرزمینی که میبایست حرم امن الهی باشد، در حال حرکت به سوی رمی جمرات با لبی تشنه همچون سرور و سالارش به عنوانِ شریف «مهاجر الی الله » ملقب شد. به عقیده من، عمار دوبار متولد شد. بار اول سال 59 و بار دیگر در سال 94 که پرواز کرد و به شهادت رسید.
عمار سر پرشوری داشت. اردیبهشت 76 ، وقتی 16 ساله بود، در بسیج نام نویسی کرد. قبل از آن هم با بسیج همکاری داشت. گاهی همراهش به هیات و مسجد میرفتم و سعی میکردم به او و دوستان نوجوانش از بسیج بگویم و راهنمایی شان کنم. ته دلم از منطقی بودن عمار و صبر و حوصل هاش مطمئن بودم اما باز هم لازم بود که چیزهایی را تکرار کرد که در روزها یا شب هایی که ایست بازرسی برقرار میکردند به کارش بیاید. وقتی عمار فرم عضویت بسیج را پر کرد، در جواب سوالی که پرسیده بود انگیزه شما برای عضویت در بسیج چیست؟ گفته بود: «دوست دارم سرباز امام زمان (عج) و تحت امر مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای باشم و در کنار دیگر عزیزان بسیجی راه امام و شهدا را ادامه دهم. » همین پاسخ برای من کافی بود تا بدانم که پسرم راهش را درست انتخاب کرده و در مسیر درستی قرار گرفته است. عمار تا زمان شهادت در بسیج با 220 ماه سابقه عضویت و گاهی نیز در مقاطعی دارای مسئولیت در پایگاه های بسیج بود.
عمار هیچ وقت از شغل و جایگاه من سوء استفاده نکرد و اگر کاری یا درخواستی داشت برای حل مشکل دیگران بود. همیشه پیگیر کارهای دیگران بود او خودش عرق میریخت و کار میکرد. تا میتوانست با تلاش خودش پیش میرفت و شغل دولتی نداشت. از همان سال های آخر دبیرستان، حس استقلال را در روحیه عمار میدیدیم. دوست داشت کار کند. از همان نوجوانی بیشتر از هر چیز راستگویی و امانتداری نشان داد و توانست خودش را در دل دیگران جا بدهد.
هنگام خداحافظی پای من و مادرش را بوسید. همان شب برای بدرقه «عمار » به منزلش رفتیم. باید راس ساعت 1 بامداد 31 مرداد رو به روی سازمان حج و زیارت میرسیدیم. پسر کوچک عمار تب داشت و همسرش نتوانست ما را همراهی کند. عمار نشانه های رفتن و پر کشیدن را داشت. به خانمش گفته بود که اگر برای من اتفاقی افتاد مرا اینجا دفن کنید و حلالیت خواست.
بعد از قصه منا
هیچ اثری نمی یافتیم. تا اینکه هشت روز بعد، یعنی روز عید غدیر، شوهر خواهرم «آقا مسعود » صبح زود آمد و گفت دیشب خواب دیدم. حاج عمار در عالم خواب گفت «این شماره را بده به بابام. » شماره ای که میگفت، صفر نداشت و اولش 2 بود. ما فکر میکردیم شماره تلفن است. شماره را به یکی از اقواممان که در مخابرات کار میکند نشان دادیم گفت شماره قم است. گفتم برویم قم، اگر شماره غسالخانه بود، حتما آنجاست.
به شماره 118 قم زنگ زدیم. گفتند این پنج شماره ای است و الان تلفن های قم هفت شماره ای شده اند. گفتیم این شماره قدیمی کجا بوده؟ متوجه شدیم مربوط به دو تا خانه است اما آن شماره ها هم نتیجه ای نداشتند. بعدتر یکی از اقوام به ذهنش رسیده بود که این شماره را در GPS پیگیری کنیم. متوجه شدیم که مربوط به مختصات جغرافیایی روستایی در شمال مکه است. به بچه های بعثه گفتم بروید یک روستا در شمال مکه را بگردید، عمار آنجاست. آ نها حرف ما را باور نکردند.
وقتی به نتیجه ای نرسیدیم، همچنان دلمان را به زندانی بودن عمار در اسرائیل یا عربستان خوش میکردیم. تا اینکه 14 آبان که به همراه آقای دکتر جهانی و آقای فراهانی که عمار را از بچگی میشناختند در استودیو باشگاه انقلاب بودیم، آقای «درزی » عکسی آورد. در آن عکس 14 مورد اختلاف، 5،6 مورد هم شباهت پیدا کردیم. این عکس متعلق به 6 روز بعد از حادثه بود. از این طرف هم پدرش بودم و نمیتوانستم قبول کنم که این عکس بچه ام است.
چند روز به اربعین مانده بود. هنوز وضعیت 80 حاجی تعیین نشده بود. خیلی ناراحت بودم. میگفتم خدایا همه جنازه ها برگشتند. وضعیت عمار معلوم نیست. از خودش خواستم «پسرم؛ خودت راهنمایی ام کن. کجایی؟ » پس از مدتی، آقای اوحدی زنگ زد گفت میخواهیم به تدریج خانواد ه ها را برای شناسایی به عربستان بفرستیم.
هر روز به مقبره شهدای منا میرفتیم. مقبره الشهدا کنار پزشکی قانونی بود. نزدیکترین حدسم این بود که قبری با «کد 193 /ح » مزار عمار من باشد. از سازمان حج هم آقای رضایی با ما بود. به او گفتم نیازی به آزمایش و حتی جواب آن نیست. اگر در این یک هفته (تا آمدن جواب آزمایش) با این قبر ارتباط پیدا کردم، اینجا را مزار عمار میدانم و اگر نه، حتی اگر آزمایش گفت، این حرف را قبول ندارم. سپس به زیارت و مقبره الشهدا رفتیم و قبر را پیدا کردیم. به دلم رجوع کردم. مادر عمار گفت: این قبر کیست؟ گفتم: بالاخره قبر یک مسلمان است، بنشینیم فاتحه بخوانیم. چرخیدیم و برای همه فاتحه خواندیم. تا وقتی ما مکه بودیم، این قبرستان همه وجود مرا به سمت خودش میکشید. روح من هم به آن قبرستان و آن قبر کشیده میشد. داشت ارتباط من با آن مزار برقرار میشد و علاقه مند میشدم.
جواب آزمایش را تلفنی گرفتند و به من اعلام کردند. جواب ژنتیک این بود که «عمار محسن محمد به عکس 1524 / 1 )همان عکسی بود که از 14 آبان روی آن تردید داشتیم( مربوط میشود که در همان قبر «شماره 193 /ح » دفن شده است. » به هتل آمدم و به مادرش گفتم. از آن روز یقین شد که این همان جایی است که ارتباط دلی با آن برقرار کرده بودیم. نصف غمم فروکش کرد و از بلاتکلیفی درآمدیم.
حاج عمار ما را صبحِ چهارشنبه قبل از سخنرانی حضرت آقا (مقام معظم رهبری) یا نیمه شبِ قبل اش، حدودا 2- 3 بامداد دفن کرده بودند. ایشان چهارشنبه ساعت 10 یا 11 سخنرانی کردند. عمار را چهارشنبه در همان مختصاتی که شوهر خواهر در خواب دیده بود، دفن کرده بودند. در پزشک قانونی سعودی همه اینها ثبت است.
این نتیجه رسیدیم که مراسم ختمی در یکی از مساجد شهرک شهید محلاتی بگیریم. آن شب خانمش خواب دید که با پسرم در مسجد ارک تهران هستند. عمار دستش را گرفته و برده سمت مسجد ارک. خانمش همان صبح گفت: میشود مسجد را عوض کنیم و برویم مسجد ارک؟ ما هم مراسم بزرگداشت را در مسجد ارک گرفتیم.
بنده سخت اعتقاد داشتم که پیکرش را به ایران بیاوریم. معتقد بودم که بچه هایش کوچک هستند و میخواهند سر خاک پدرشان بروند اما خانمش گفت: «بابا؛ عمار به من گفته که من را نیاورید. میخواهم همین جا باشم و با رسو ل الله(ص) محشور بشوم. » در تنگنای عجیبی گرفتار شده بودم و دست آخر با خودم گفتم باید ببینم فتوا ی علما چیست؟ حوالی ظهر به دفتر حضرت آقا(مقام معظم رهبری) زنگ زدم، گفتم که عمار را پیدا کردیم. تکلیف انتقال پیکر یا ماندنش در مکه چیست؟ فتوای حضرت آقا این بود که چون احتمال دارد جنازه متلاشی بشود و هتک حرمت به جنازه شود. بهتر است نبش قبر نشود.
من هم دیدم خودش دلش میخواهد بماند، مادرش میخواهد، خانمش هم میخواهد آنجا باشد، فتوا هم گفته بهتر است آنجا بماند، بنابر این ما هم خلاف خواسته عمار عمل نکردیم و پیکرش در کنار 39 شهید غریب و مظلوم فاجعه منا در «مقبره الشهدای مکه » به یادگار ماند.
🔴شجره ملعونه یعنی در 🕋 حرم امن الهی خون حجاج بی گناه را بریزی
#الشجره_الملعونة
#السعودیة
♦️شش ذی الحجه سالروز شهادت حجاج ایرانی به دست آل سعود در سال 66
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️امام صادق علیه السلام:
لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لِفَاطِمَةَ مَا كَانَ لَهَا كُفْؤٌ عَلَى الْأَرْضِ.
🔸اگر خدا امیرالمومنین علیه السلام را برای فاطمه سلام الله علیها نیافریده بود، فاطمه سلام الله علیها بر روی زمین همتایی نداشت!
📚 الامالی شیخ طوسی، ص۴۳.
۱۲ روز تا عید همعهدی (غدیر) ✨
✋نشر دهیم
#به_عشق_علی
#به_نیت_فرج ...
#غدیر_عهدی_با_مهدی
#امیرالمومنین_علیه_السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 شیرینی فضائل امیرالمؤمنین علیهالسلام
#فضائل_مولا_علی_علیه_السلام
#عید_غدیر
#یاباقرالعلوم🖤
زین اسبم را
چرا آلوده بر سَم مےڪنند ؟!
من ڪہ مرگم را
همان شام غریبان دیده ام
#شهادٺاماممحمدباقر(ع)🥀
2865883 (1).mp3
4.23M
🌴 پنجاه ساله که گریونی
🕯 یاد شام غریبونی
🌴 داری تو چه دل خونی
🎙 محمدحسین حدادیان
#امام_باقر علیه السلام