1_3764260756.mp3
5.88M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 «هدایت عالم»
🎙 استاد #میرباقری
🔅 همانطور که #امام_زمان
#امامت میکنن ماهم باید
مامون باشیم،
باید دست پر از این #دنیا بریم...👌
22.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچهها حواستون پرت نشهها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌸🍃رهبر معظم انقلاب :
🌹همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا #اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زندگے متوسّل بہ شهدا مےشوند و شهدا جواب مےدهند .
🌹اُنس با شهدا را امروز تجربہ ڪن :
با شهدا ڪه انس داشتہ باشے ،
یڪ قدم بہ خدا نزدیڪ ترے ...
#وَحَسُنَ_أُولٰئِڪَ_رَفیقاً
#چهل_روز_سرسفره_شهداء
#چله_سی_وهفتم
#مراقبتهای_چله_سی_و_هفتم 👇👇👇
✅ خواندن دعای اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّك الْحُجَّةِ بْنُ الْحَسَن در هنگام شنیدن سه اذان
✅ صلوات خاصه امام رضا علیه السلام ( ویژه از جانب خانم حضرت معصومه سلام الله علیها و سلام به حضرت معصومه از جانب آقا علی بن موسی الرضا علیهالسلام )
✅ خواندن نماز امام صادق علیه السلام حداقل 7 بار در طول چله
بزرگواران تمام این مراقبت ها 👆👆 از طرف شهید روز هدیه می شود.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌸🍃رهبر معظم انقلاب : 🌹همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا #اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زن
سلام برشما خوبان، همراهان همیشگی کانال #الحقنی_بالصالحین
بیست و نهمین روز از چله 💫✨ سی و هفتم ✨💫مهمان سفره شهید
🌷🍃مصطفی یوسفی 🍃🌷هستیم.
🌷شهید_مصطفی_یوسفی
شهید مصطفی یوسفی حال دیگری داشت، زیر نخل نیم سوخته ای نشسته بود به تنهی زخمی آن تکیه داده و زیر لب می خواند: اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه...
🕊 اشک مثل باران از چشمهایش سرازیر بود و روی کتابچهی دعا میچکید.در همین حین خمپاره ای زدند و او به سوی حضرت دوست ،پرواز کرد.
محل تولد : همدان
تاريخ تولد : 19/1/1339
تاريخ و محل شهادت : 16/12/1362- جزيره مجنون ، عمليات خيبر
ايشان هم مسئول محور واحد بود و هم معاون واحد. در آن روزها ايشان بسيار تلاش مي كردند تا بتوانند درسشان را بخوانند و ادامه دهند. من مختصري از درس ها را بلد بودم. با ايشان قرار گذاشتيم كه اگر در درس ها كمك شان كنم، ايشان نيز در عوض من را در عمليات شركت دهند. با اين قرار هر شب يك ساعت براي درس خواندن ايشان وقت مي گذاشتم. الحق و الانصاف هم به علت همت والايي كه داشتند خوب درس ها را ياد مي گرفتند.
وقتي مرخصي مي آمد به ديدن همه اقوام مي رفت. همه فاميل ها علاقه خاصي به ايشان داشتند. هميشه مادر و پدرم را سفارش به صبر مي كرد و مي گفت: «مبادا در شهادت من بلند گريه كنيد كه دشمن خوشحال مي شود!»
ايمان: او به واجبات خود اهميت خاص مي داد. به ويژه نماز جماعت. هميشه نماز خواندن و شركت در نماز جماعت را به همسنگرانش تأكيد مي كرد. ايشان مداح اهل بيت عليهم السلام بودند. بسيار خوش برخورد بود و هميشه چهره اي خندان داشت. مديريت: ايشان باتوجه به اينكه فرمانده گروه شناسايي رزم بودند به آموزش نيروها بسيار اهميت مي داد. هميشه در ايام فراغت براي نيروهايش جلسه مي گذاشت و پيرامون نحوه گزارش نويسي، حركت و شناسايي منطقه دائم آموزش مي داد و تجربه هايش را به برادران انتقال مي داد.
شب سوم عمليات « والفجر مقدماتي» بود. دشمن ديوانه وار منطقه را زير آتش گرفته بود. شهيد يوسفي مي گفت: « امشب بايد معبر باز شود وگرنه فردا شب گردان ها زمين گير مي شوند.» با وجود آتش شديد دشمن ، كار خوب پيش مي رفت. تخريب چي ها با مهارت و سريع كار مي كردند. همه نوع مانعي وجود داشت. انواع سيم خاردار؛ از قبيل حلقوي، خورشيدي و فرشي. انواع مين؛ ضدنفر، ضد نفرات، ضد خودرو و... به قدري جلو رفته بوديم كه حالا علاوه بر روبه رو از طرفين نيز تيربارهاي دشمن شليك مي كردند.
احتمال اينكه دشمن به حضور ما پي برده باشد زياد بود. برادر يوسفي خودش را پهلوي من كشاند و با همان لهجه خاص و صادقانه اش گفت: «برادر آتيش خيلي سنگينه! دعا كن خدا كمكمون كنه!»
حالا ديگر تيربارهاي دشمن سي سانتي زمين را مي زدند و گلوله ها از چپ و راست صفيركشان از بالاي سرمان مي گذشتند. در اين وضعيت، برادر محمد كريمي- كه بعدا در عمليات بدر به درجه شهادت رسيد- از ناحيه زانو تير خورد و درد زيادي را تحمل مي كرد. يك نفر پيشنهاد داد كه برگرديم و مي گفت ادامه كار ممكن نيست. شهيد يوسفي به شدت مخالفت كرد و با ناراحتي گفت: «فردا شب بچه هاي مردم روي مين مي روند!» بالاخره معبر را تا لب كانال باز كرديم و برادر كريمي را هم سينه خيز به عقب انتقال داديم. فردا شب هم عمليات با موفقيت انجام شد. خدا رحمتش كند.
قبل از مرحله سوم «عمليات والفجر چهار» در جريان شناسايي منطقه، تيري به پاي برادر يوسفي اصابت كرد. هرچه به او اصرار مي كرديم كه براي استراحت و مداوا به عقب برگردد قبول نمي كرد. او با كمك چوبدستي كارهاي شناسايي را انجام مي داد.وقتي به ايشان گفتم برادر يوسفي پايت عفونت مي كند بهتر است به پشت جبهه بروي، صادقانه مي گفت: «برادر..! حاج غلامرضا- فرمانده وقت لشكر 17 علي بن ابي طالب (عليه السلام) هفت تركش خورده و عقب نمي رود، من به خاطر يك تير عقب بروم؟!»
يك روز با برادر شهيدم جواد فخاري شهيد يوسفي را ديديم. بعد از سلام و احوالپرسي، شهيد يوسفي رفتند. شهيد فخاري به من سفارش كردند كه احترام به اين شخص خيلي واجب است. چون در عمليات والفجر مقدماتي من كاري از اين آقا- شهيد يوسفي- ديده ام كه كم كسي پيدا مي شود اينگونه فداكاري كند. مصطفي يوسفي مسئول بوده است كه گردان را از ميدان مين و محور عملياتي عبور دهد. بچه ها در حال عبور از آخرين موانع بوده اند كه دشمن مي فهمد و تيربارها شروع به شليك مي كنند. بچه ها زمين گير شدند و از بس آتش دشمن زياد بود هيچ كاري نمي شد كرد. تخريب چي شهيد مي شود. مصطفي چاره اي نداشت و مسئوليت سنگيني به دوشش بوده است. گويا آخرين مانع سيم خاردار دشمن بوده است. يك مرتبه مصطفي خودش را روي سيم خاردارها مي اندازد و به بچه ها مي گويد كه از روي او ردشوند و جلو بروند. چون چاره اي نبوده و خط مي بايست شكسته مي شد. بعد از آن شب مصطفي به شدت مجروح مي شود.
مصطفي مي دانست كه من چقدر با شهيد سعادتمند دوست هستم. يك روز به من گفت: «هرقدر مي خواهي با ابوالفضل سعادتمند شوخي كني بكن. چون ابوالفضل جواز شهادت را گرفته است.» گفتم: «مصطفي! من چه طور؟!» مكثي كرد و گفت: «محسن جان! تو هم مسئوليت سنگيني را بايد به دوش بكشي.» همان هم شد. من جانباز شدم و آنها شهيد.
در منطقه مهران، شهيد يوسفي به همراه شهيد حاج حسين صبوري برنامه اي طرح ريزي كردند كه كليه بچه هاي اطلاعات هرشب، نماز شب را در يك مكان و به صورت جماعت مي خواندند و هرروز بعد از نماز صبح، زيارت عاشورا خوانده مي شد. كليه بچه ها ازنظر معنوي اشباع شده بودند، به همين خاطر هم بود كه اكثر آنها در عمليات خيبر شهيد شدند. خوشا به حال همه آنها و بدا به حال من كه از قافله دوستانم بازماندم.
ايشان عجيب به آيه و «جعلنا...» دل بسته بود. در منطقه طلائيه بنده با شهيد يوسفي از جزيره آمديم كه از منطقه خبر ببريم. كنار آب گرفتگي خيلي از نظر جمعيت شلوغ بود ولي ما متوجه نشديم كه لشكر حضرت رسول(ص) عقب نشيني كرده است. ما به راه خودمان ادامه داديم و به سمت خط مقدم پيش رفتيم. منطقه خيلي ساكت بود. من گفتم: «مصطفي نكند بچه هاي حضرت رسول(ص) عقب رفته اند!» گفت: «برو.» شايد باورتان نشود به ارواح خودش قسم من جلو بودم و مصطفي ترك موتور من. حدوداً ساعت چهار بعدازظهر بود. من دژبان عراقي را ديدم كه بسيار به ما نزديك است. گفتم: «مصطفي اينها عراقي هستند.» گفت: «و جعلنا بخوان!» من به اتفاق او شروع به خواندن آيه «و جعلنا» كرديم و از فاصله حدوداً بيست متري عراقي ها دور زديم و آنها ما را نديدند. در راه برگشت هم يك رزمنده كه سخت مجروح شده و مانده بود را با خودمان آورديم. شهيد يوسفي مي گفت: «خداوند ما را مأمور كرد كه اين برادر را نجات دهيم.»
مصطفي به لحاظ شجاعت، يك شاخص بود. اشاره اي مي كنم به حديث مولا علي(ع) كه مي فرمايند: «شجاع ترين افراد كساني هستند كه بر هواي نفس خود غلبه كنند» مصطفي واقعاً علاوه بر شجاعت باطني (غلبه بر هواي نفس) از شجاعت ظاهري نيز برخوردار بود. او هر دو شجاعت ظاهري و باطني را توأمان دارا بود. نيرويي قابل اتكاء، شجاع و قوي. چنانچه در لشكر وقتي مي خواستند شجاعت كسي را توصيف كنند با شجاعت مصطفي قياس مي كردند.
او خودش را آماده شهادت كرده بود. در آخرين مرخصي اي كه آمده بود، با صراحت به مادرم گفته بود كه اين بار من شهيد مي شوم. تمام عكس هايي را كه داشت با خودش برده بود تا اثري از او نماند و بي نام و نشان باشد.
بعد از عمليات «خيبر» به شهيد يوسفي رسيدم. محزون و دل شكسته بود. گفت برادر...! بيشتر فرماندهان لشكر شهيد شده اند و تعدادي نيز مجروح هستند. آقامهدي- شهيد زين الدين- تنها مانده است. غم ها را درون خودش مي ريزد. از همه ناراحت تر است. بعد گفت: «خوش به حال شهدا» چند روز بعد در كنار منبع آب هنگام وضو و آماده شدن براي نماز پركشيد.
او ارادت زيادي به ساحت مقدس امام زمان(عج) داشت. اسم آقا را كه مي شنيد اشكش سرازير مي شد. در آخرين ساعاتي كه در جزيره با هم بوديم دعاي فرج را مي خواند و اشك مي ريخت. من احساس مي كنم كه با ذكر دعاي فرج به سوي خدا رفت.
پاسدار شهید «مصطفی یوسفی»در وصیتنامهاش نوشته است:«درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران خمینی کبیر و درود بر شهیدانی که به خاطر اسلام و میهن مقدسشان جان خویش را ایثار کردند و اجازه ندادند که قدرتهای خارجی بر خاک پاک میهنمان تجاوز کنند.
من از مردم ایران میخواهم که اگر همه کشته شدند بجز یک نفر، آن یک نفر هم تسلیم دشمن نشود. تسلیم در برابر خدا و ملت باید فقط متکی به خدا و قوانین خداوند اسلام باشد.»
شهید یوسفی در مدت حضور در جبهه پنج بار مجروح شد اما این جراحتها کمترین خللی را در ارادهاش ایجاد نکرد. سرانجام او در جریان عملیات «خیبر» در حالی که «مسئولیت اطلاعات محور2 لشکر17علی ابن ابی طالب(ع)» را برعهده داشت، در روز شانزدهم اسفند سال 1362 به شهادت رسید.
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام علیکم 💐
بزرگواران
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
ان شاالله پنجشنبه 11 خردادماه ( یکروز بعد از میلاد آقا) 👈 به مناسبت میلاد شمس الشموس #امام_رضا _ علیهالسلام 💫🌟⭐️💫
قربانی جهت سلامتی وفرج امام زمان عجل الله فرجه 💖
صدقه سر سلامتی حضرت، سلامتی رهبرمان، نائب برحقشان
،مومنین و مومنات ویژه شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام
رفع مشکلات اقتصادی و گرفتاری ها ، در امان ماندن از فتنههای آخرالزمان، دفع بلا و فتنه از نظام جمهوری اسلامی ایران انجام می شود. 👌
بیمه کنید خودتان و خانواده تان را .
ما را یاری بفرمایید ولو به اندکی
سهم خود را به این شماره ی
کارت واریز فرمایید:
👇👇👇👇
گروه جهادی #شهید_حمیدرضا_اسداللهی
6273817010176604
👇👇👇👇
✅ قربانی ان شاالله از طرف آقا علی بن موسی الرضا علیهالسلام ، هدیه می شود به بقیه الله الاعظم عج 👉
واریز تا 10صبح روز پنجشنبه
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
29.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎁 از #امام_رضا چی می خوای؟
یه خونه؟ یه همسر؟ یه بچه؟ شغل و ....
✨ اینا خوبه...
اما از امام رضا می تونی،
یه چیز خیلی عظیم برای دنیات، بگیریا....
🌹درد دلی با فرمانده شهید
سلام فرمانده!
میخوام باهات درد دل کنم، میدونم که تو شهیدی و حاضر و ناظری و از حالم خبر داری، اما من میخوام حرفم رو بزنم تا خودم سبک شوم چون سنگ صبوری غیراز تو نمیشناسم!
فرمانده!
یادته شما با زور و التماس فرماندهی را قبول کردید چون آن را نه پست و مقام بلکه مسئولیت میدانستید، اما امروز بعضیها برای رسیدن به پست و مقام چه هزینهها میکنند و چه حقها را ناحق میکنند و چه تهمتهای ناروا به رقیب میزنند!
فرمانده!
یادته امام میگفت:
من دست و بازوی شما رزمندگان را میبوسم؟ یادته میگفت:
نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و غم زندگی گم شوند؟
اما فرمانده!
بعداز امام و شما این کلام هیچ مجری پیدا نکرد و ما در پیچ و خم زندگی کمر شکستیم!
یادته مردم دست بر سر و لباس خاکی ما میکشیدند و بر سر و صورت خود میکشیدند تا متبرک شوند؟
اما نسل امروز که ما را نمیشناسند، یعنی عدهای نگذاشتند که آنها ما را بشناسند، چاقو و دشنه در قلبمان فرو میکنند و با قمه ارباً اربامان میکنند و زیر پا لهمان میکنند!
فرمانده!
یادته وقتی با ماشین گِلمالی شده وارد شهر میشدیم مردم خودشان را با ماشین ما متبرک میکردند، اما نسل امروز که آشنایی با ما ندارد با ماشین خود به ما حمله میکنند و ما را زیر میگیرند!
فرمانده!
رهبرمون به مردم فرمود یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید اما عدهای عکس شما را آتش زدند و بر مزارتان سنگپرانی کردند و ما جز اشک ریختن بر مظلومیت شما نتوانستیم کاری بکنیم!
فرمانده!
یادته مطیع رهبر بودیم، گفت جنگ، جنگیدیم، گفت صلح، صلح کردیم، چون او مولا و مقتدای ما بود و حرفش برای ما حجت بود، اما امروز بعضیها نه تنها مطیع رهبر نیستند حتی خود را آگاهتر و فهمیدهتر میدانند و برایش تعیین تکلیف میکنند!
فرمانده!
امروز جلویمان سیم خاردارهایی کشیدهاند که به جای خار گُل دارند و همه را بسوی خود جذب میکند!
امروز میدان مینهایی برای ما کاشتهاند که خنثی کردنش را بلد نیستیم، یعنی یادمان ندادهاند و حتی آنها را با فرشهای زمردین پوشاندهاند!
فرمانده!
یادته شما به دختران سفارش عفت و نجابت و حجاب میکردید، اما امروز عدهای به دخترانمان درس بیعفتی و به پسرانمان درس بیغیرتی میدهند!
فرمانده!
امروز عدهای به ظاهر مسلمان و مومن و مخلصاند اما در باطن سربازان دشمنند!
فرمانده!
اصلاً بعضیها میخواهند ما و حماسه ما رو از ذهنها پاک کنند و بجاش کسانی را بگذارند که حتی الفبای مسلمانی و مجاهدت را هم نمیدانند!
فرمانده!
ما امروز به یاری شما نیازمندیم، بداد ما و نسل ما برسید که سخت محتاج یاریتان هستیم.
✍️حسن تقیزاده بهبهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ | روایت شنیدنی جانباز نابینا از غافلگیر شدنش در دیدار با رهبر انقلاب
#جانبازان_بصیر
#رهبر_معظم_انقلاب