eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9هزار ویدیو
238 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ خواندن دعای فرج امام زمان علیه السلام ✅ 14 یا 114 ( یاالله یامحمد یاعلی یا فاطمه الزهرا یا صاحب‌الزمان ادرکنی ولاتهلکنی ) ✅ خواندن صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها ✅ خواندن صلوات خاصه آقا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_نهم ✅ خواندن دعای فرج امام زمان علیه السلام ✅ 14 یا 114 ( یاالله یامحمد یا
سلام برشما خوبان، همراهان همیشگی کانال 👈 بیست و دومین روز از 💐 💐 مهمان سفره پر برکت شهید 🍃🌷 محمدرضا تورجی زاده 🍃🌷 هستیم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹در بین اون دیوار و در زهرا صدا میزد پدر.. زهرای زهرای من .. دنبال حیدر میدوید..
🌹ارادت به حضرت زهرا (سلام الله) و سادات ✍️داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم: برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (سلام الله). گفت: شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟ تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد. نقطه ضعفش را می دانستم. گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم. از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء. گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر. 🎙راوی: سید احمد نواب
🌷شهید محمدرضا تورجی زاده ذاکر و مداح اهل البیت (ع) ولادت: ۱۳۴۳ ،اصفهان شهادت: اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۱۰ در منطقه مرزی بانه (کردستان) در حین هدایت گردان یازهرا (لشکر امام حسین-ع) از ناحیه ی پهلو و بازو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد🕊🕊
اولین روزهای سال 1363 ه.ش بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟ گفتم : تا ببینم کی باشه! گفت : محمد تورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟ لبخندی زد و گفت : خودم هستم. نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟ گفت: بعضی وقت ها می خونم. گفتم اشکالی نداره ، همین الان بخون! همانجا نشست و کمی مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود. اشعاری در مورد حضرت زهـــــرا سلام الله علیها خواند. علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده. کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است. گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد. مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد. بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. چند روز بعد گفتم محمد باید معاون گروهان شوی. قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت: به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی! با تعجب گفتم: چطور؟ با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس! قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی  از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی. بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخوئین تا جمکران را می رود و بعد از خواندنن نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گردد. یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم.
🔹سوم اردیبهشت ماه 1366 گردان یا زهرا(سلام الله علیها) به فرماندهی وارد عملیات شدند. رمز عملیات (سلام الله علیها) بود. 🔸محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم... 🔹صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود. 🔸یکی از دوستانش(آیت الله استاد شهید) از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود. 🔹از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از حضرت زهراخواندی، چیشد آخرش؟ 🔸محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید، گفت: همینکه تو بغل پسرش (عج) جان دادم برایم کافیست.
🔹شب بود🌝 که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، شهید تورجی زاده در حال پخش بود🎶، هر کس در حال خودش بود، صدای در🚪 آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم گرامی ما حضرت آیت الله پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید😍 🔹ایشان هم در نهایت قبول کردند✅ و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجره ها و طلبه هایشان سر میزدند☺️، سریع ضبط📻 را خاموش کردیم، استاد در گوشه ای از اتاق . 🔹بعد گفتند: "اگر مشکلی نیست را روشن کنید." صدای سوزناک و نوای او در حال پخش بود🎵 استاد پرسیدند: "اسم ایشان چیست⁉️" 🔹گفتم: "محمد رضا تورجی زاده." استاد پس از کمی مکث فرمودند: "ایشان (در عشقـ❤️خدا) سوخته است." گفتم: "ایشان شده. فرمانده گردان (سلام الله علیها) هم بوده. استاد ادامه داد: "ایشان قبل از سوخته بوده."
💌 🌱شهید محمدرضا تورجی زاده: مردم هر وقت کارتون جایی گیر کرد، امام زمانتون رو صدا کنید یا خودش میاد، یا یکی رو میفرسته که کارتون رو راه بندازه...
همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند . همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند. صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد. این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت . ایشان در جبهه بارها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند. و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند.
!! 🔹اگر گرفتاری دارید خصوصا در زمینه و یا و یا ... 🔸بهتره که این رو خوب بشناسید و حاجت هاتون رو از این شهید بخواهید و بگیرید که افراد زیادی تا حالا خواسته اند و گرفته اند ... 🔹این چیزی که گفته شد حرف بنده نیست؛ که خواسته ی خود محمدرضا تورجی زاده هست! 🔸بخوانید: "... تورجی هم آمد، مشغول صحبت شدیم، حرف از شد... بعد ادامه داد: اما آرزوی من اینه که! بعد شد و چیزی نگفت... همه گوش ها شده بود! می خواستیم آروزی او را بشنویم!؟ 🔹چند لحظه کرد و گفت: من دوست دارم زیاد برام بخوانند... زیاد داشته باشم... می خوام بعد از وضعم خیلی بهتر بشه... 🔸بعد ادامه داد: من دوست دارم هر کاری می توانم برای انجام بدم... حتی بعد از ! چون حضرت امام گفت: مردم ما هستند..."