وقتی در زندان ساواک با شکنجه نتوانستند چیزی از زبانش بیرون بکشند، با یک کمونیست هم سلولش کردند. آن کمونیست که متوجه شده بود عبدالله حساس است، تا آب یا غذا می آورند، اول خودش می خورد تا عبدالله نتواند بخورد. چون او کمونیست ها را نجس می دانست. وقتی نماز و قرآن می خواند، زندانی کمونیست مسخره اش می کرد.
شب جمعه بود. دل عبدالله بدجوری گرفته بود. شروع کرد به خواندن دعای کمیل تا رسید به این جمله از دعا که: «خدایا! اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی بیندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد؟»نتوانست خودش را نگه دارد، افتاد به سجده و های های گریه کرد.
سرش را که بلند کرد، دید هم سلولی کمونیستش، سرش را گذاشته کف سلول و او هم گریه می کرد
حواله امام رضا علیه السلام
برای عبدالله دنبال همسر می گشتند، تا این که با شهید مصطفی ردانی پور به مشهد می رود. مصطفی خواب امام رضا علیه السلام را می بیند، که به عبدالله بگویید: «چرا نمی روی منزل آقای شکوهنده؟»
بعد از بازگشت از مشهد، با این که ماه صفر بود، مادرش با منزل شکوهنده تماس می گیرد و می گوید: «می خواهیم برای خواستگاری برسیم خدمتان.» او در جواب خانواده شکوهنده که: «صبر کنید ماه صفر تمام شود.» می گوید: «نه! ما را امام رضا علیه السلام حواله کرده، فقط برای خواستگاری می آییم.»
در همین اثنا، برادر خانواده شکوهنده، یک روحانی دیگر را برای خواستگاری می آورد و حسابی هم از او تعریف می کند، حتی بیشتر از عبدالله میثمی، مریم شکوهنده مانده است که چه کند؛ اما خوابی که قبلا دیده بود، به دادش می رسد.
مریم شکوهنده نقل می کند: قرار بود بروم دعای کمیل، اما از بدشانسی تب کردم و نتوانستم بروم. دلم شکست. تنهایی دعا را خواندم و خوابم برد. در عالم رویا خواب امام حسین علیه السلام را دیدم. وقتی بیدار شدم، نگران بودم. خیلی دوست داشتم تعبیر خواب را بدانم. پیش یک نفر که می شناختمش رفتم و خوابم را تعریف کردم. او پرسید: «ازدواج کرده ای؟» گفتم: «نه.» گفت: «بعد از این خواب، ممکن است دو نفر در یک فاصله کم بیایند برای خواستگاری، اما شما اولی را انتخاب کن. آدم خوبی ست، البته زندگی سختی پیش رو دارید، ولی ازدواج تان، ازدواج خوبی ست و قبول کن.»
بدین ترتیب، عبدالله میثمی و مریم شکوهنده در دی ماه 1361، با مهریه 14 سکه، به نیت چهارده معصوم، به علاوه مهریه حضرت زهرا علیه السلام به عقد هم درآمدند و ازدواج کردند.
در عملیات فتح المبین، یکی از سرهنگ های عراقی که اسیر شده بود، گریه می کرد. علت گریه اش را که پرسیدند، گفت: «من 25 سال است که در عراق نظامی هستم و خدمت می کنم. تمام دسیسه ها و آرایش های جنگی را تجربه کرده ام، ولی از این مبهوت هستم که چطور یک نوجوان ایرانی که حتی کوچک تر از اسلحه خودش می باشد، آمده من و تعدادی دیگر را اسیر کرده است! نمی دانم چه حکمتی است که ما از چنین کسانی می ترسیم.»
خدا نکند...
عبدالله میثمی در تمام حیات پربارش ساده زیست و از هر گونه شهرتی به دور بود. کل اثاثیه شخصی او در یک چفیه جا می شد؛ البته به همراه چند جلد کتاب و لباس هایی اندک. دفتر کارش اتاق ساده ای بود موکت شده، بدون میز و صندلی. او هیچ گاه اتومبیل شخصی نداشت، حتی دولتی. در تمام عمرش از خود خانه ای نداشت و باهمسر و فرزندانش در اتاق کوچکی که توسط سپاه اجاره شده بود، زندگی می کرد و در جواب پدرش که به او می گوید:«بابا! یک منزل برای خودت تهیه کن، نمی شود که همیشه بی خانه باشی!» پاسخ می دهد: «خدا نکند من در دنیا خانه بسازم»
همراه کلاهدوزان از اصفهان به سمت بندرعباس حرکت کرد. در بین راه، برای رفع خستگی و نوشیدن آب پیاده شدند، موقع سوارشدن کلاهدوزان جایش را با میثمی عوض کرد. دقایقی بعد، تصادف می کنند و کلاهدوزان به همراه راننده در این حادثه جان باخته و میثمی زخمی می شود.
کارشناسان وقتی عکس ماشین را دیده بودند، تعجب کرده بودند که چطور می شود کسی از این ماشین زنده بیرون بیاید. اما خود میثمی می گفت: «از خدا خواستم عمر دوبارهای به من بدهد تا بروم جبهه. قبلا هم تصمیم داشتم بروم خط، اما الان دیگر قطعی شد. دوست ندارم این طوری کشته شوم. دلم می خواهم توی جبهه و در میان رزمندگان شهید شوم.
همیشه می گفت: «من 30 ماه در زندان، 30 ماه در یاسوج، 30 ماه در شیراز بودم و می دانم که 30ماه هم در جبهه هستم و باید بعد از آن، اجرم را از خدا بگیرم.» همان طور هم شد و عبدالله میثمی که مسئولیت دفتر نمایندگی امام در قرارگاه خاتم الانبیاء را به عهده داشت، در سحرگاه 9 بهمن 1365، در شب دم عملیات کربلای 5، از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بعد از سه روز، در 12 بهمن، همزمان با شهادت خانم فاطمه زهرا علیه السلام به آرزوی دیرینه خود، «شهادت» رسید.
عبدالله
روز تشییع، مسجد امام اصفهان از جمعیت پر شده بود. از یکی از روحانیون، که از دوستان شهید میثمی بود، درخواست شد کمی سخنرانی کند. آن برادر روحانی نقل کرد: مانده بودم چطور شروع کنم. تفالی به قرآن زدم. وقتی قرآن را باز کردم، این آیه آمد: «قال انی عبداله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا.»
... و این آیه، دقیقا همان آیه ای بود که وقتی به دنیا آمد، پدربزرگش با تفال به قرآن، نام او را عبدالله گذاشته بود.
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
همه شهدای صدر اسلام تاکنون
به ویژه
❣شهید عبدالله میثمی❣
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خَدِيجَةَ الْكُبْرَى
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
💚_________💔________💚
🌺پيامبر اکرم(صلّیاللهعليهوآله) فرمودند:
🍃و المَرْاةُ اذا خَرَجَتْ من بابِ دارِها مُتَزَيِّنَةً مُتَعَطِّرَةً و الزّوجُ بذلِكَ راضٍ يُبني لِزَوجِها بكُلّ قَدَمٍ بيتٌ في النّار.
🔥زن اگر از خانه خودش با #آرايش و زينت و #معطر خارج شود و شوهرش به اين كار او راضی باشد، به هر قدمی كه آن زن بر میدارد برای شوهرش خانهای در #جهنم بنا میگردد.
📚:بحارالانوار، ج۱۰۰،ص۲۴۹
#سبک_زندگی_اسلامی
🍃🌺🍃🌺🍃🍃🍃
ایـــــن روزها فهمیدهام
آدم ڪنار قبر مـــــادرش
خیلے آرام مے شـــــود...
چراغ سر قبر زهرا(س) ڪجایے؟
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#اللہم_عجل_لولیڪ_الفرج
هدایت شده از طب اسلامی
✅ خاطره همسر شهید مدافع حرم #شهید_نبی_لو از واسطهگری برای ازدواج دختر ۱۴ سالهاش...
🔹 موقع ازدواج، آقای نبیلو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال... همیشه میگفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر میتونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟!
🔹 همیشه میگفتن وقتی انسان میتونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟!
🔹 بعد شاید باورتون نشه، دخترمون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبیلو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ...
🔹 اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستاهای استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمیکنی؟!
🔹 گفته بود، من شرایط ازدواج ندارم...
🔹 گفته بودن، حالا اگر من یه خانوادهای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار میکنی؟!
🔹 ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه سادهام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده...
🔹 گفته بودن، نه من یه خانوادهای رو میشناسم که شما رو میشناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم...
🔹 برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم... گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبیلو میگفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من میگفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ...
🔸 شهید نبیلو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت میکنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم.
🔸 حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور میخوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم.
🔸 ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مؤمن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچهها راحت بود.
🔹 بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده...
🔹 من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو میخوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو میپذیری؟!
🔹 بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد.
🔹 وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟!
🔹 گفته بودن باشه من هماهنگ میکنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید.
🔹 میگفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه میکرد، با یه حالت نگرانی میگفتن نیومدن، نمیخواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟!
🔹 گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی میخوای بهش بگی؟!
🔹 خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم.
🔹 گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم.
🔸 دامادم تعریف میکنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو میخواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه میگفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگتر بود، من جرأتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف میگفتم، کاش زمین دهن باز میکرد من میرفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم...
📌 خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبیلو گفته بودن از نظر من مسئلهای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمیخوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند.
🎊 الحمداللّه دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دو سال دیرتر این ازدواج انجام میشد. الحمداللّه هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم.
📌 دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه میکنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو میخواستی...
#ازدواج_در_وقت_نیاز
dotakafinist1
📡 @tebeslami_ir
ازبس حضرت زهرایےبود،درعملیات خیبر
اسم گردانش راعوض کرد گذاشت"یازهرا(س)”
دروالفجر۸ شهیدکه شد
ایّام فاطمیه بود...
ترکش خورده بودبہ پهلویش...
#یادش_باصلوات
#شهادت_بهمن۶۴
فرمانده گردان یازهرا تیپ 44 قمربنی هاشم چهارمحال و بختیاری
سردار شهید سید کمال فاضلی دهکردی
به خاندان عصمت وطهارت(ع) به ویژه مادر بزرگوارش حضرت زهرا(س) عشق می ورزید.
زندگینامه سردار شهید سید کمال فاضلی دهکردی
سید کمال بیست و ششم تیرماه 1342 در شهرکرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد و پدرش سید حسن نانوا بود و مادرش محترم نام دارد . به خاندان عصمت وطهارت(ع) به ویژه مادر بزرگوارش حضرت زهرا(س) عشق می ورزید. با عشقی که به امام خمینی( ره) داشت، فعالانه در مجالس ومراسم سیاسی ومذهبی شرکت می کرد.
اخلاق عملی ایشان در ورزشهای کوه نوردی و باستانی؛ اثر بایستهای در پرورش و تربیت دوستانش داشت.
باشروع جنگ تحمیلی همراه سه برادر خود مشتاقانه به سوی جبهههای حق علیه باطل شتافت و به خاطر شجاعت و لیاقتی که از خود نشان داد در عملیات محرم به عنوان فرمانده گروهان انتخاب گردید و در همین عملیات به شدت مجروح شد . طوری که پزشکان معالج از بهبودي اش ناامید شدند. از آنجا که تقدیر خداوند بر زندهماندنش بود؛ در عالم خواب مادر بزرگوارش حضرت زهرا(س) او را شفا داد و خطاب به او فرمود: پسرم تو شفا پیدا کردی. بر خیز! ولی باید قول بدهی که جبهه راترک نکنی. این رخداد به عنوان خاطرهای فراموش نشدنی، همیشه در وجودش میجوشید و تاب و قرار را از او میگرفت. پس از آن بلافاصله در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و دوباره مجروح شد. پس از مدتی استراحت دوباره به جبهه برگشت و در عملیات والفجر۴ باایمان واخلاص عجیبی که داشت حماسهها آفرید و قسمتهای زیادی ازمواضع دشمن را به همراه ۱۵ نفر از یاران باوفایش، بدون آب وغذا و مهمات ؛ به قول خودش تنها با استعانت از امام زمان( عج) و بعد از چندین ساعت درگیری فتح نمود و حفظ کرد که مورد تشویق فرماندهان به ویژه سردار سید رحیم صفوی فرمانده قبلي سپاه قرار گرفت.
در عملیات خیبر فرماندهی گردان حضرت يا زهرا(س) را به عهده گرفت.در همین زمان بود که ازدواج کرد و چند روزی از جبهه نبرد دوربود؛ ولی طولی نکشید که دوباره به جبهه باز گشت و در عملیات بدر پس از یکی دو ساعت درگیری و نبرد با عراقیها با همراهی برادرش سید احمد فاضل، خط دشمن را شکست. در این عملیات بود که سید احمد به شهادت رسید و سيد كمال مجروح شد. او الگوی اخلاق بود. ایمان واقعی در رفتار و نوع برخوردش کاملا نمایان بود.
وی در نمازهایش بخصوص در نماز شب که در آن بسیار زبانزد بود، همواره دعایش طلب شهادت بود.او سرانجام در ۲۳بهمن ماه ۱۳۶۵ ، مصادف با دهه فاطمیه بود که در عملیات پیروزمندانه والفجر ۸ از ناحیه پیشانی و پهلو مورد اصابت ترکش قرارگرفت و به دیدارحق شتافت . مزار وی در گلزار بهشت دومعصوم زادگاهش قرار دارد . برادرش شهید سید احمد فاضلی نیز در عملیات بدر به شهادت رسید
فرازي از وصيت نامه شهيد
خدايا مرا از بلاى غرور وخودخواهى نجات بده تا حقايق وجود را ببينم وجمال زيبائى تورا مشاهده كنم.خدايا من كوچكم ،ضعيفم ،ناچيزم ،پركاهى در مقابل طوفانها هستم به من ديده اى عبرت بين ده تا ناچيزى خود را ببينم وعظمت وجلال ترابراستىبفهمم خدايا خوش دارم گمنام وتنها باشم تا در غوغاى كشمكشهاى پوچ پوچ مدفون نشوم .خدايا دردمندم روحم از شدت درد مى سوزد ،قلبم مى خروشد احساسم شعله مى كشد وبند بند وجودم از شدت درد صيحه مى كشد تو مرا در بستر مرگ آسايش بخش ،خسته شده ام ،دل شكسته ام ديگر آرزوئى ندارم احساس ميكنم كه در اين دنيا ديگر جاى من نيست ،با همه وداع ميكنم ومى خواهم فقط با خداى خود تنها باشم خدايا به سوى تو مى آيم از عالميان مى گريزم تو مرا در جوار رحمت خود سكنى ده
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
همه شهدای صدر اسلام تاکنون
به ویژه
❣شهید سید کمال فاضلی❣
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خَدِيجَةَ الْكُبْرَى
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
#ای_خواهر_دینی_من
دوست دارم وقتی در خیابان راه میروی
سنگینی تابوت مرا بر روی شانه های خود حس کنی ...
#حجاب_خون_بهای_شهیدان
| چشمانت را ببند ای شهید💔
⭕️اولش گفتن مانتو اگه گَل و گشاد باشه و برجستگی های بدن نمود نداشته باشه حجاب کامل هست گفتیم فقط همین؟گفتند بعله شاید کسی نتونه چادر سر کنه یا سختش باشه...
.
گفتند مانتو گَل و گشاد یه مقداری بد فرم هست میخوایم یه ذره تنگ ترش کنیم!!!
🔻گفتند مانتو ها خیلی بلند نیستند؟!یه ذره کوتاه تر بشن هم حجاب مشکلی براش پیش نمیاد...
🔻گفتند خدا به خاطر یه تار مو اگه بیرون باشه کسی رو جهنم نمیبره!گفتند مانتو برا اینکه استایلش خوب رو بدن وایسه باید تنگ باشه!گفتند دکمه پائین جلوی مانتو یه مقداری سخت میکنه شرایط نشستن رو!گفتند مانتو اصلا دکمه نیاز نداره...گفتند خدایی که به خاطر یه تار مو جهنم نمیبره یه کفه دست هم براش فرقی نداره...اینقد خدا مهربونه!!!
تموم شد؟فعلا بله....
🔻مانتو البته اگه کلا نباشه شیک تره مث کشورهای مسلمان حاشیه خلیج فارس!!!
🔻گفتیم حیا!گفتند چشماتو ببند...گفتیم غیرت!گفتند مریض شدی؟!گفتیم وصیت شهدا!گفتند شهدا رو اینقد پائین نیارید...گفتیم انحراف!گفتند خیال خام!گفتیم طلاق!گفتند بی خیال....
محمد حسین بخشیان
📢📢📢📢
#حاج_حسین_یکتا میگفت :
همه دنیا #بسیج شدند میخوان همه چی مون رو بگیرند ...
#دین
#شهدا
#چادر
#حرمت
#انقلاب
همه چی رو ...
📍اینا هشت سال جنگ کردند دیدند نمیشه با این #مردم جنگید ...
باورشون #حسینه ...
میدونی چیکار کردند⁉️
📍اومدند شبکه های مجازی رو به راه کردند ..
اومدن #تلگرام
و #اینستا رو دادن به ما ...
گفتند همه چی اینطوری راحت تر میشه ...
📍امریکایی ها برای #ثانیه ،ثانیه ما برنامه ریختند که...
#دین
#امامحسین
#حضرت_زهرا
#شهدا
#انقلاب
رو ازمون بگیرند
📍۲۴ ساعته دارند کار میکند بخاطر همیناااا
با این کارهایی که میکنیم ترویج داریم میدیم برنامه هاشون رو😔 ...
میگیم #قصدمون از این کارامون کار فرهنگی هست
اما نمیدونیم که داریم با همین دست که #وضو میگریم #ترویج میدیم برنامه های اونارو،و این یعنی
#فاجعه😞 ...
پس قبلش فکر کنید ...
👈و بعد عمل کنید ..
مواظب دل #امامحسینی تون باشید👌 ...