eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
8.8هزار ویدیو
238 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجمین روز از چله دوازدهم چله علوی_مهدوی سر سفره شهیدی که  ایرانی و آزاد شده به دست امیرالمؤمنین بود ولی چنان اسیر عشق مولایش شده بود که دار بر دوش مدح امیرالمومنین علیه السلام را می کرد و در همین راه به پیش بینی صادقانه مولایش به شهادت رسید . ❣️میثم تمّار❣️ صاحب سرّی علوی
62110119.mp3
2.91M
کیست میثم؟ او که در عصر سکوت یا علی گفت و سرش بردار رفت  
میثم تمار نام پدرش یحیی بود و طبق آنچه در تاریخ ذکر شده پیش از اسلام ساکن منطقه ران در آذربایجان بوده است. در مورد شهر محل تولد و اقامت میثم شهرهایی از جمله کرمان و فارس هم در نقل های تاریخی گفته شده، اما در ظاهر، نقل قوی‌‌تر این است که زادگاه جناب میثم منطقه آذربایجان بوده است. اولین دیدار میثم تمار با امیرالمؤمنین علیه السلام در دیدار اولی که بین میثم و امام علی (ع) اتفاق افتاد، حضرت از وی پرسید: اسم تو چیست؟ میثم جواب داد: «سالم». حضرت فرمود: اما پیامبر خدا (ص) به من فرمود که پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین خودت، میثم گذاشته است. میثم بسیار متعجب شد که رسول خدا (ص) و جانشین او امیرالمومنین (ع)، درست می‌گویند و اسمش قبلا میثم بوده است. اما در این منطقه و کوفه هیچ کس این موضوع را نمی‌دانسته است. حضرت به میثم فرمود: از امروز نامت همان میثم باشد و همان نامی که پدرت بر تو گذاشت و همان نامی که رسول خدا (ص) مرا از آن نام باخبرم کرد.
«میثم برده زنی از بنی اسد بود . حضرت علی (علیه‌السّلام) او را خریداری كرد و آزاد نمود ولی او به گونه ای دیگر اسیر شد ، اسیر ولای علی و محبت و عشق او گردید . وى شیفته آن بود که از محضر امیر مؤمنان على (ع) علم و حکمت بیاموزد. از این رو دل و جان خود را دربست در اختیار معارف علوم علوى گذاشت. حضرت (ع) نیز که او را لایق و با استعداد یافت, دانش و حکمت هاى فراوانى به وى آموخت, حتى برخى اسرار را که به هر کس نمى توان گفت و آگاهى از حوادث آینده و بلاها و فتنه هاى زمانه را در اختیار او گذاشت. از این رو میثم تمّار را (صاحب سرّ) امیر المؤمنین مى دانند.
خدمات میثم میثم یکی از فقیه‌ ترین و عالم‌ ترین اصحاب حضرت علی می‌باشد. او علم تفسیر قرآن، علم غیب، علم حدیث را در مکتب علی(ع) فرا گرفت و در زمینه‌های مختلف به جهان اسلام خدماتی ارائه نمود. 1. علم تفسیر و تأویل قرآن میثم یکی از بزرگترین مفسران جهان اسلام می‌باشد که این علم را از علی(ع) آموخت، به حدی میثم در تنزیل، تفسیر و تأویل قرآن متبحر بود، که ابن عباس مفسر و شاگرد علی(ع) که تفسیرش اعجاب همگان را برمی‌انگیخت، وقتی در پای تفسیر و تأویل قرآن میثم نشست، دستور داد قلم و کاغذ برایش بیاورند تا سخنان میثم را درباره قرآن بنویسد. 2. راوی حدیث و مناقب میثم احادیث بسیار زیادی از حضرت علی(ع) شنید و کتابی از شنیده‌های خود گردآوری نمود که متأسفانه جز اندکی روایات، چیزی از آن باقی نمانده است، بیشتر روایات میثم دربارة فضائل امام علی(ع) می‌باشد. پس از او پسرانش نوشته‌های او را بازگو می‌کردند. میثم در این زمینه یکی از مولفان شیعه محسوب می‌گردد وبیشتر روایاتی که او نقل کرده درباره ی فضایل حضرت علی(ع) بود. 3. معرفی امام علی (ع) او به معرفی امام علی(ع) بسیار مشتاق بود، او افکار عامه را متوجه حقانیت امام و عظمت امام می‌نمود و حتی مدتی که از چنگال ابن زیاد فراری بود ، در هر فرصت مناسب ، مناقب و فضائل علی(ع) را بیان می‌کرد 4. روشن بینی و علم غیب میثم دانای رازها بود، او از بسیاری حوادث آینده و فتنه‌ها آگاهی داشت و در صورت لزوم با تشخیص ظرفیت افراد، مردم را از آن آگاه می‌کرد، از جمله: پس از شهادت مسلم، در کوفه، ابن زیاد حاکم کوفه، میثم، مختار و جمعی از شیعیان را دستگیر کرد . میثم به مختار گفت: تو از زندان رها می‌شوی و به خون خواهی حسین بن علی(ع) قیام می‌کنی و ابن زیاد را که ما را می‌کشد ، خواهی کشت. او شهادت خود و شهادت حبیب بن مظاهر را پیش گویی کرده بود و وقتی معاویه مرد میثم خبرش را در کوفه منتشر کرد. خطابه و سخنورى: میثم, بیانى رسا و نطقى گویا داشت و در بازار کوفه, رئیس صنف میوه فروشان و سخنگوى آنان بود. او هنگام شکایت بازاریان کوفه از ابن زیاد, به عنوان نماینده آنان نزد والى کوفه رفت.
ميثم تمار که به لطف همنشيني با اميرالمؤمنين علي(ع)، از اسرار خلقت آگاه شده بود، در يکي از مجالس قبيله بني اسد، حبيب بن مظاهر، بزرگ شيعيان کوفه را ديد و مدتي باهم به صحبت نشستند. در پايان اين ديدار، حبيب با اشاره تلويحي به اطلاعش از نحوه شهادت ميثم، خطاب به او گفت: گويا پيرمرد خرمافروشي را ميبينم که در راه دوستي فرزندان و خاندان پيامبر(ص)، او را به دار ميآويزند و بر چوبه دار، شکمش را ميدرند. ميثم هم در پاسخ گفت: من هم گوييا مرد سرخرويي را ميبينم و ميشناسم با دو دسته موي بر سر که براي ياري فرزند دختر پيامبرش قيام ميکند و شهيد ميشود و سرش بر فراز ني، در کوفه گردانده ميشود. پس از اين گفت وگو از هم جدا شدند و رفتند. اهل آن مجلس که آن دو را به دروغ متهم ميکردند هنوز متفرق نشده بودند که "رشيد هجري" از ياران خاص حضرت علي(ع) فرا رسيد و سراغ ميثم و حبيب را از آنان گرفت. گفتند: اينجا بودند و شنيديم که چنين و چنان گفتند. رشيد گفت: خدا ميثم را رحمت کند! فراموش کرد اين را هم به گفته اش بيفزايد که «به آن کسي که سر بريده حبيب را به کوفه ميآورد، صد درهم بيشتر داده ميشود." آنان گفتند: اين يکي، ديگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولي چند روزي نگذشت که ميثم را بر دار آويخته ديدند و سر حبيب را هم پس از شهادتش آوردند و ديدند که هر چه آنها گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد.
«عريف» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگيري ميثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک ديدند. ابن زياد او را تهديد کرده بود که اگر ميثم را دستگير نکند، خودش به قتل خواهد رسيد. عريف به حيره» آمد و با همراهانش در انتظار رسيدن ميثم بود. ميثم را در همان جا، پيش از آنکه به خانه برسد گرفتند. ميثم به مأموران حوادث آينده و چگونگي شهادت خويش را بازگو کرد. ميثم گرچه در آن روز، پيرمردي سالخورده بود که بر استخوانهايش جز پوست خشکي باقي نمانده بود و از نظر جسمي، بشدت ضعيف شده بود اما از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحي و اراده استوار و زبان گويا و فصيح و ايمان راسخ در حدي بود که ابنزياد را، با آن همه قدرت و مأمور به وحشت افکنده بود. براي همين، براي بازداشت او حدود، 100 نفر مأمور را گسيل کرده بود. مأموران، ميثم را به کوفه وارد کردند. به عبيدالله بن زياد خبر دادند که ميثم اسير و گرفتار شده است. در معرفي ميثم به ابن زياد گفتند که "او از نزديکترين و برگزيده ترين ياران ابوتراب، علي(ع) است. " ابن زياد گفت: واي بر شما! کار اين مرد عجمي به اينجا رسيده است؟! بياوريدش! ميثم را از بازداشتگاه به حضور ابن زياد آوردند. ابن زياد، براي آزمودن روحيه ميثم و گفت وگو با او پرسيد: پروردگارت کجاست؟ ميثم فوراً پاسخ داد: در کمين ستمگران که تو يکي از آناني. ابن زياد که حس نژادپرستي شديدي داشت پرسيد: با اينکه از نژاد غيرعرب هستي با من اين گونه سخن ميگويي؟! به من خبر داده اند که تو با «ابوتراب» بسيار نزديک بوده اي! ميثم گفت: آري، درست گفته اند. ابن زياد گفت: بايد از علي، بيزاري بجويي و با ابراز تنفر از او، نامش را به زشتي ياد کني وگرنه دست ها و پاهايت را بريده و بر دار ميآويزمت. ميثم در مقابل اين تهديد گفت: علي(ع) به من خبر داده بود که مرا به دار ميآويزي. ابن زياد براي جبران اين آبروريزي که در مقابل ديگران برايش پيش آمد، گفت: واي بر تو! با سخنان علي درخواهم افتاد تا پيش بيني او خلاف از آب درآيد. ميثم گفت: چگونه چنين تواني کرد؟ در حالي که اين خبر را علي(ع) از پيامبر(ص) و او از جبرئيل و جبرئيل هم از سوي خدا بيان کرده است. به خدا سوگند! من از مکاني هم که در آن مرا به همراه 9 نفر ديگر از اعدامي ها به دار خواهي آويخت بخوبي آگاهم و مي دانم که در کجاي کوفه است و من نخستين مسلماني هستم که در راه اسلام بر دهانم لگام زده خواهد شد. ابن زياد با شنيدن اين سخن، بيشتر برآشفت و گفت: به خدا سوگند، دست و پايت را خواهم بريد اما زبانت را باقي مي گذارم تا دروغگويي تو و مولايت براي همه آشکار شود؛ و همان دم دستور داد که دست و پايش را قطع کنند و بر دار بيآويزندش و هيچ آب و خوراکي به او ندهند تا بميرد. روايت کرده اند که روزي اميرمؤمنان(ع) خطاب به ميثم فرمود: هنگامي که پست ترين عنصر بني اميه، تو را به بيزاري از من امر کند، چه مي کني؟ ميثم گفت: به خدا سوگند از تو بيزاري نمي جويم. فرمود: در اين صورت تو را مي کشند و به دار مي آويزند. ميثم گفت: صبر مي کنم، که اين هم در راه خدا کم است. حضرت(ع) فرمود: در اين صورت، در بهشت در کنار من و همرتبه من خواهي بود. مزدوران ابن زياد، ميثم را از درخت نخل خرمايي که جلوي در خانه "عمرو بن حريث" روييده بود به دار آويختند؛ همان درختي که اميرالمؤمنين علي(ع) بارها با دست مبارک خود، آن را به ميثم نشان داده و فرموده بود که بر آن به دار کشيده خواهد شد و ميثم از آن هنگام، همواره، آن درخت را آبياري مي کرد و زير سايه اش نماز مي گذارد. در آن روزگار، به دار کشيدن اين گونه نبود که حلقه طناب را به دور گردن شخص محکوم به اعدام بيندازند بلکه آن را دور سينه مي انداختند تا از کتف هايش آويزان شود و آن قدر بماند تا از گرسنگي و تشنگي تلف شود.
ميثم، اواخر سال 59 هجري، خبر حرکت امام حسين(ع) بسوي مکه را شنيد. در همان سال، تصميم گرفت به قصد حج عمره به مکه رود اما در مکه موفق به ديدار امام حسين(ع) نشد لذا پس از حج به مدينه رفت. در ديداري که با ام سلمه، همسر پيامبر(ص) داشت، خود را معرفي کرد. ام سلمه گفت: پيامبر، بارها تو را ياد ميکرد و در دل شب ها، سفارش تو را به علي(ع) مينمود. اين سخن ام سلمه، نشانه عظمت ميثم در نظر رسول اکرم(ص) است که بارها و بارها درباره او با حضرت علي(ع) گفت وگو مي کرده است. ميثم در همين ديدار، از ام سلمه، حال حسين بن علي(ع) را جويا شد. ام سلمه گفت: به اطراف مدينه رفته است؛ حسين(ع) نيز همواره تو را ياد ميکند. ميثم گفت: من نيز همواره به ياد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به ديدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام گويم. من بر ميگردم و به خواست خدا او را نزد پروردگار، ملاقات خواهم کرد. منظور ميثم از بيان اين سخن، اشاره به شهادت قريب الوقوع امام حسين(ع) بود که پيش از آن خبر وقوع قطعي آن را از علي(ع) شنيده بود. آن گاه ام سلمه با عطري محاسن ميثم را معطر ساخت. در اين هنگام ميثم به او رو کرد و گفت: بزودي محاسنم از خونم، رنگين خواهد شد. ام سلمه پرسيد: چه کسي اين خبر را به تو داده است؟ ميثم پاسخ داد: مولا و سرور من! ام سلمه در حالي که از اندوه، بغض گلويش را گرفته بود، گريست و گفت: علي(ع) فقط مولاي تو نيست بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. ميثم از سفر حج به کوفه برگشت که عبيدالله، حاکم کوفه و پسر "زياد بن ابيه" و "مرجانه" (زن زناکار معروف عرب)، دستور دستگيري او را پيش از رسيدن به شهر، صادر کرد. اين در حالي بود که مسلم بن عقيل در کوفه به شهادت رسيده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته بود و شيعيان سرشناس و چهره هاي برجسته هوادار اهلبيت، تحت تعقيب يا در زندان بودند و زمينه براي اعتراضها و شورشها فراهم بود.
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میثم تمار فدایی دو ارباب ؛ امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسین علیه السلام
ميثم تمار به دار کشيده شد اما باز هم بر فراز دار، با صدايي رسا مردم را به شنيدن حقايق اسلام و احاديث و اسرار علي(ع) فرا ميخواند. ميثم ميگفت: هر که ميخواهد حديث مکنون و ارزشمند علي(ع) را بشنود پيش از آن که شهيد شوم بيايد. من شما را از حوادث آينده تا پايان جهان، خبر ميدهم. مردم، پيرامون او جمع ميشدند و او از فراز منبر دار، براي انبوه جمعيت، سخنراني مي نمود و فضائل و شايستگي هاي اهلبيت پيامبر(ص) و دودمان علي(ع) را بازگو ميکرد و خيانت ها و فسادهاي بني اميه را فاش ميساخت. "فضيل رسان" از "جبله مکيه" روايت کرد که گفت از ميثم شنيدم که مي گفت: «به خدا سوگند! اين امت جفاکار، فرزند پيامبرشان را در دهم ماه محرم مي کشند و دشمنان خدا، آن روز را جشن گرفته و عيد مي گيرند. اين واقعه، حتماً رخ خواهد داد و در علم ازلي خدا مقدر گشته است زيرا مولايم اميرمؤمنان(ع) که بهتر از هر کسي مي داند، طي عهدي، مرا به اين واقعه آگاه نمود و به من خبر داد که براي مظلوميت حسين(ع) همه اشياء و موجودات مي گريند.» ⚠️ و شگفتا که همان مردمي که پاي سخنان ميثم بر فراز دار نشسته بودند، چند روز بعد فرزند پيامبر(ص) و علي(ع) را در کربلا سر بريدند و اهل بيتش را به بند اسارت کشيده، به شهر خود آوردند. بيان حقايق و افشاگري هاي ميثم، در آخرين لحظه هاي زندگي و از بالاي دار، چنان مؤثر و تکان دهنده بود که به ابن زياد خبر دادند: "اين خرمافروش، شما را رسوا کرده." ابن زياد که عصباني شده و پيش بيني علي(ع) درباره شهادت ميثم را فراموش کرده بود، گفت: به دهانش لگام بزنيد تا ديگر نتواند حرف بزند؛ و بدين ترتيب، ميثم، نخستين کسي بود که در راه اسلام بر دهانش لگام زده و زبانش بريده شد. آن کسي که از سوي ابن زياد مأمور بريدن زبان ميثم بود به او گفت: «هرچه ميخواهي بگو! امير، فرمان داده است که زبانت را قطع کنم.» ميثم گفت: «عبيدالله بن زياد، زاده آن زن زناکار، خيال کرده که ميتواند من و مولايم را دروغگو معرفي کند! بيا! اين هم زبانم!» و آن مزدور، زبان ميثم را از دهانش بيرون کشيد و با دشنه اش بريد. ميثم به همان حالت بود تا اينکه مثل فردا، از بيني و دهان او خون غليظي آمد و بدين صورت، طبق همان چه که خود گفته بود موي سپيد صورتش، با خوني سرخ، رنگين شد. روز سوم، مردي ملعون نزد ميثم آمد و با نيزه اش به پيکر بي رمق او بر فراز دار اشاره کرد و گفت: به خدا قسم با اينکه ميدانم که اهل عبادت بوده اي و روزها را روزه داشته اي و شب ها را به مناجات به سر برده اي اما با همه اينها، اين نيزه را به تو خواهم زد! آن گاه با نيزه اش، از پشت چنان ضربتي بر ميثم فرود آورد که شکم و روده هايش پاره پاره شد و پس از خونريزي شديد از بيني اش، به شهادت رسيد. پيکر ميثم تا روزها پس از شهادتش همچنان از دار آويخته بود
مدتى پیكر پاك و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد براى اهانت بیشتر به میثم اجازه نداد كه بدن مقدس او را فرود آورده و به خاك بسپارند; به علاوه مىخواست با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشترى از مردم بگیرد و به آنان بفهماند كه سزاى مدافعان و پیروان على(ع) چنین است، ولى غافل از آن بود كه شهید، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مى دهد. هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد كه از همكاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل كنند كه میثم شهید، همچنان بالاى دار بماند; با هم، هم پیمان شدند تا پیكر شهید را برداشته و به خاك بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى كه به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیرى اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملى ساختند كه: شبانه در نزدیكیهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ایستادند. نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى كه چند نفر دیگر از دوستان شهید، براى نجات پیكر مقدس میثم از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران كه در روشنایى آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریك محل دار را نمىدید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز كردند و آن طرفتر در محل بركه آبى كه خشك شده بود دفن نمودند. صبح شد . ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به ابن زیاد رسید. ابن زیاد مى دانست كه مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهد شد . از این رو جمع انبوهى را براى یافتن جنازه میثم ، مامور تفتیش و جستجوى وسیع منطقه ساخت ، ولى آنان هرچه گشتند ، اثرى از جنازه نیافتند و مایوس گشتند .
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منابع معتبر برای مطالعه درباره زندگی و احوال میثم تمار «الارشاد» شیخ مفید جلد ششم «الإصابة» جلد سی و چهارم «بحارالانوار»