تشییع پیکر شهید حیدری بعد از نماز جمعه
برادر شهید حیدری:
🔹پیکر شهید پنجشنبه به تهران منتقل میشود و ابتدا مراسمی در امامزاده یکی از محلات تهران مجاور مزار پدر شهید برگزار میشود و سپس پیکر برای تشییع در روز جمعه به مصلی تهران منتقل خواهد شد.
🔹پیکر مطهر شهید پس از تشییع بر دوش نمازگزاران جمعه تهران، برای طواف و زیارت آخر به حرم حضرت معصومه «س» منتقل شده و سپس در حرم مطهر امام خمینی «ره» آرام خواهد گرفت
وصیت شهید علی حیدری.mp3
296.9K
دکتر حیدری از شهادت خود خبر داشت
🔹صوتی از دکتر علی حیدری، که به چند روز پیش از شهادت او مربوط میشود، در اختیار تسنیم قرار گرفته است.
🔹در این فایل صوتی، شهید حیدری بیان میکند که احتمالاً خود نیز به شهادت خواهد رسید و در ادامه وصیت خود را اعلام میکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️لحظات دردناک از مکالمه یک فلسطینی با مادرش در حالی که شهادتش قطعی شده.💔
ای کاش صهیونیستی وجود نداشت..
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
پیام تسلیت خانواده ٔشـ..ـهید سید رضی موسوی در پی شـ..ـهادت حجت الاسلام و المسلمین سید هاشم صفی الدین:
🕊شـ...ـهادت عالم مجاهد ،یاور دین خدا، باتقوا، صالح، پیشرو ، فرمانده ی بزرگ، شـ..ـهید سید صفی الدین را تبریک و تسلیت عرض می نماییم.
🕊شـ..ـهید سید هاشم صفی الدین،تمام زندگی خود را در خدمت به حزب الله و مقاومت اسلامی و جامعه اش سپری کرد.
🕊ایشان به عنوان «سایه» نصرالله و دومین مرد مهم در حزب الله بود.حضورایشان در شورای جهاد حزب الله اهمیت قابل ملاحظه ای در مناطق جنگی داشت.
🕊شـ..ـهادت ایشان را به حضرت صاحب الزمان (عج) ، به مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای «حفظه الله» به خانواده صبور و مؤمن ایشان و خانوادهٔ محترم سردار سلیمانی تسلیت عرض مینماییم .
🕊ما با شـ..ـهید بزرگوارمان و تمام شـ..ـهدای مقاومت عهد می بندیم تا رسیدن به اهداف آنان در راه آزادی و پیروزی، راهشان را ادامه خواهیم داد.
خانوادهٔ شـ..ـهید سید رضی موسوی
آبان ماه ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مارا هرجا که یافتید بکشید
در همه جبهه ها ...
و بر در هر حسنیه و مسجد ...
اما ‼️
ما شیعیان علی ابن ابی طالب 🤍
فلسطین را رها نخواهیم گذاشت ...❗️🇵🇸
#شیعیان_ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ حاوی صحنههای دلخراش
🔹نسلکشی در مدرسۀ الشهدا واقع در اردوگاه النصیرات
و سلام بر او که می گفت:
«عزت دست خداست
و بدانید اگر گمنام ترین هم باشید
ولی نیت شما یاری مردم باشد
میبینید خداوند چقدر
با عزت و عظمت شما
را در آغوش می گیرد»
#حاجقاسم 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم عادی هم می فهمند اما محقق داماد نه!
ما جنگ طلب نیستیم!
ما در مقابل جنگ طلب ها ایستادگی و استقامت را می فهمیم!
شما نه!
♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷
💠 @h_abasifar
رادیو بانور - ۱۰ برتر.mp3
20.09M
🟢 روایت ۱۰بانوری حامی مقاومت
نفرات اول تا دهم فهرست #10برتر
مهرماه:
۱. حنجره مقاومت؛ سرکارخانم فرشته قادری
از تهران
۲. تبیین خانه به خانه؛ سرکارخانم مریم رسولی
از خراسان شمالی
۳. خانواده مقاومت؛ خانواده رخفروز
از قزوین
۴. نه به کالای اسراییلی؛ سرکارخانم ملیحه فیضی
از خراسان جنوبی
۵. تعزیه مقاومت؛ سرکارخانم زینب شاهمرادیان
از ایلام
۶. تبیین با روسری؛ سرکارخانم مریم انگشتباف
از تهران
۷. جهاد مجازی؛ سرکارخانم خدیجه ذوقیپور
از البرز
۸. تبیین با قرآن؛ سرکارخانم خدیجه ململی
از قزوین
۹. دیوار مقاومت؛ سرکارخانم فاطمه قربانی
از مازندران
۱۰. سه شنبههای مقاومت؛ سرکارخانم فهیمه رجبی
از سمنان
#آغاز_نصرالله #۱۰برتر
🎙#رادیو_بانور | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی
🔸@radio_banoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مراسم وداع با شهید حیدری در معراج شهدای تهران
🔹دکتر «علی حیدری» پزشک ایرانی مستقر در لبنان روز گذشته در شهر عرب صالیم استان نبطیه لبنان در حمله پهپادی رژیم صهیونی به یک آمبولانس به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلشهیدهازندگیکنید...🌱
#شهدا
۱.
نشسته بودم توی مترو، زن دستفروش داشت لوازم آرایش میفروخت. تبلیغ میکرد. خانوم خوشگلا، نمیخواین خوشگلتر بشید؟! به دور و برم نگاه کردم. رنگینکمان بودند انگار. صورتکهایی که دیگر جایی برای نقاشی جدید نداشت. زن میگفت فلان چیز ضدآب است، ۲۴ساعته. ۲۴ساعت زمان زیادی بود. زنها دوست داشتند مدت زیادی زیبا باشند. به #معصومه_کرباسی فکر کردم. ۲۴ساعت برای او کم و کوچک است، او معاملهای کرده بود که سودش در این بود که تا ابدیت زیبا بماند!
۲.
مترو، پارک شهر، شب. مادر را به بهانهی جای پارک، راضی کرده بودم که ماشین نیاوریم. فکر میکردم که حتما حوالی معراج جا برای سوزن انداختن نباشد، اما هرجا قدم برداشتم در تاریکی عمیقتری فرو رفتیم. یکجا دیگر پایم شُل شد. نکند مسیر را اشتباه آمدهایم؟ نکند تاریخ را اشتباه دیدم. گوشی را چک کردم. با ادمین معراج صحبت کرده بودم و گفته بود که مراسم وداع امشب است. رسیدیم سر کوچه. پرنده پر نمیزد. دوتا مرد یک میز آهنی با یک قوطی دستساز گذاشته بودند و کمک به مردم غزه و لبنان جمع میکردند. مادر گفت خبری نیست، بیا برگردیم. باورم نمیشد. گفتم حالا چند دقیقه صبر کنیم، شاید خبری شد. مادر به کوچهی تاریک و سوت و کور معراج اشاره کرد و گفت:
نمیشه برای اون شهادت باشکوه، یه همچین مراسمی گرفته باشن، حتما اشتباه کردی!
دو دقیقه بعد زنی با عجله از پشت سر ما گذشت و به سمت ساختمان معراج رفت، فهمیدم که اشتباه نکرده بودم. اشتباه را آن مسولین فرهنگیِ خوابآلودهای کرده بودند که از چنین فرصتی برای بیدار کردن دلها، بهره نبردند. چقدر میشد برای امشب کار فرهنگی تعریف کرد. چقدر میشد دست زن و بچههایی از هر قشر را گرفت و آورد پای تابوت زنی که عاشقانهترین شهادت را در تاریخ مبارزه با شقیترینها، رقم زده بود. چقدر امشب میشد قشنگتر مهماننوازی کرد. من فکر میکردم امشب تمام تهران یا لااقل تمام آنهایی که همیشه گفته بودند که عاشق مبارزه با اسراییلند یا حداقل همهی زنهایی که دنبال یک عاقبتبخیر شدهای از جنس خودشان هستند، اینجا باشند... اما نبودند. یک دهم و یک صدم و یک هزارمشان هم آنجا نبودند! آخرش به این نتیجه رسیدم که همه چیز آنجا اشتباهی بود جز ما آدمهایی که با پای دلمان رفته بودیم به پیشواز مهمانی عزیز؛ خیلی خیلی عزیز!
۳.
دوران دانشجویی زیاد آمده بودم معراجالشهدا. اما تمام راه به این صحنه فکر کرده بودم. جایگاه تابوت را در حیاط آماده کرده بودند. عادت داشتم به دیدن چهرههای مردانهی روی تابوتهای معراجالشهدا؛ اما حالا قرص قمری از میان چادر مشکی، به ما لبخند میزد. چند مرد، دور تا دور حیاط ایستاده و منتظر پیکر بودند. تمام مسیر فکر کرده بودم به تجربهای که برای اولین بار رقم میخورد. من داشتم به مجلس وداع با #زنی_شهید میرفتم. *زنی که در راه مبارزه با اسراییل به شهادت رسیده بود* . چقدر همنشینی این کلمات تازگی داشت. انگار هرکدامشان آتش زیر دلم را شعلهورتر میکردند. گُر میگرفتم و میسوختم و ققنوسی درون من رشد میکرد و بزرگتر میشد. دوباره به عکس روی جایگاه نگاه کردم. شهیده همچنان توی تصویر میخندید. به گریه افتادم:
به ما بیچارگان زانسو نخندید!
✍ فاطمه سادات مظلومی
#وداع_با_شهیده ۱. ۱۴۰۳/۸/۱
┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄
☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani
۴.
پایم را که توی حسینیه گذاشتم، مداح گفت: آقایون فاصله بگیرند، بذارن تابوت رو خانومها بلند کنند. خدا را شکر جمعیت خوبی توی حسینیه جمع بودند. میشد روی رود شدنشان حساب کرد. تابوت را بلند کردند و مثل سبد حامل موسی بر روی نیل، شانه به شانه فرستادند جلو. انگار هنوز لیاقت قدمهای موسی را نداشتم، پیکر به شانهام نرسید. شاید هم هنوز توی لبخند شهیده غرق بودم. غریق چطور میتواند ناجی شود؟! هرچه بود دنبال سر جمعیت راه افتادم. پیکر شانه به شانه جلو میرفت و از من دور میشد، برایش از راه دور دست تکان دادم و خواندم:
صدایت میزنیم از دور و مشتاقیم پاسخ را...
۵.
من حواسم به پیکر بود. نه مداح را میدیدم، نه سِن کنار حیاط را. اما گوشهایم میشنید که روضهی حضرت زهرا میخوانند. یک آن گمان کردم یکی تکتک مویرگهای قلبم را گره زده، نه خونی میرفت. نه خونی میآمد!
ناگهان مداح گفت: تو رو خدا نگاه کنید شهیده چه بچههایی تربیت کرده، همه سینهزن. تازه چشمم به سآن افتاد. یخ زدم. چشمهایم دو تا ترک پوستی بودند که از سرما بیوقفه خون میباریدند... بزرگترین پسر، خواهرش که کوچکترین فرزند بود را بغل گرفته و تلاش میکرد دوتایی سینه بزنند، دوتا پسر و دختر وسطی هم رو به جمعیت سربندبسته ایستاده و آرام سینه میزدند. پسر دوم اما انگار بیقرارتر بود. دلش تاب نیاورد که این دقیقههای آخر باهم بودن را از دست بدهد و رفت کنار تابوت مادرش. همان پسری که در جواب تسلیت زنی گفت: "راه مامان بابامون رو ادامه میدیم، همهمون شهید میشیم".
یکهو انگار فاطمیه شد و کلمهها دنبال سر هم جلوی چشمم رژه رفتند:
مادر هرکاری کند، بچهها یاد میگیرند.
مثلا اگر شهید شود!
۶.
هر پنج بچه رفته بودند کنار تابوت مادر. دور و براشان شلوغ بود. همهی زنها و مردها میخواستند، عطر و گردی از تابوت را به نیت تبرک، توشه بردارند.
من اما حواسم دوباره پرت لبخند شهیده شده بود. کلافه شده بودم. انگار میخواست چیزی را بفهمم که نمیفهمم. بالا تا پایین جایگاه را با چشم گذراندم. یکهو انگار سلولهای خاکستری مغزم فعال شدند. تابوت شهیده را توی چفیه پیچیده بودند و کنارش پلاکاردهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل گذاشته بودند. جواب همینجا بود. علامت سوال ذهنم پاک شد و به جایش چند ستارهی روشن، مسیری را نشانم دادند:
طوری زندگی کن که پیکرت را توی چفیه بپیچند و زیر تابوتت مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل بگویند!
✍ فاطمه سادات مظلومی
#وداع_با_شهیده ۲ . ۱۴۰۳/۸/۱
┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄
☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani