می خوام چند جمله خطاب به امثال خودم بنویسم:
آی اونایی که فکر می کنین هر کی فقیر شد ، ارزش رفاقت نداره
آی اونایی که عارتون میشه با یه رفتگر و کارگر و … همکلام و همنشین بشین
آی اونایی که ارزش رو توی شیک پوشی و موقعیت اجتماعی و پول و خوشکلی و … می دونین
اگه تمام افتخارات عالم رو داشته باشی و امام زمانت بهت نگاه نکنه هیچی نداری
کمی به خودمون بیاین
نکنه همون رفتگر و همون فقیر و ندار محله و شهر بشه سنگ صبور مهدی فاطمه ، اما من و شما که ادعا داریم …. بگذریم!
تو رو خدا بیایم معیار ارزشمندی آدما رو انسانیت قرار بدیم ، نه تیپ و شغل و پول …
وقتی کنار فقیر و رفتگر و آدم ساده ای گذشتیم ، یه احتمال بدیم که شاید اون پیش خدا و امام زمان از ما عزیزتر باشه… اونوقت قشنگتر زندگی می کنیم…
﷽
#دعای_مکارم_الاخلاق
فراز شانزدهم
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست،
و مرا از سختى و رنج به دست آوردن روزى کفایت کن،
و روزیم را از جایى که گمان نمىبرم به من عنایت فرما،
تا در راه به دست آوردن روزى از بندگیت بازنمانم،
و سنگینى وبال آن را به دوش نکشم.
الهى آنچه را که در راه به دست آوردن آنم به قدرتت برایم فراهم نما،
و از آنچه بیم دارم به عزتت پناهم ده.
#ان_احسن_الحسن_الخلق_الحسن
❤️محبت مهدوی
🌺ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺠﻞ ﺍلله فرجه ﺑﻪ ﻣﺎ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺫﺍﺗﻲ ﺍﺳﺖ. ﻣﺎ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﭘﺎﺭﻩ ﺗﻦ ﺍﻣﺎﻣﺎﻧﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ. ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔِﻞ ﻣﺎ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻧﺪ.
🌺ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﻭ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﻴﻪ ی ﻤﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﺣﻘﻴﻘﻲ ﭘﺪﺭ ﻣﻌﻨﻮیمان یعنی ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ.
🌺ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ فرجه ﻣﻲ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺇﻧﺎ ﻏﻴﺮ ﻣﻬﻤﻠﻴﻦ ﻟﻤﺮﺍﻋﺎﺗﮑﻢ ﻭ ﻻ ﻧﺎﺳﻴﻦ ﻟﺬﮐﺮﮐﻢ. ﻳﻌﻨﻲ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﻲ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻭ ﻳﺎﺩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻴﻢ.
﷽
سلام علیکم
در هفدهمین روز از
☀️ #چله_مهدوی_حسنی ☀️
مهمان🌷 شهید علیرضا نیله چی🌷 هستیم .
👇👇👇
در این ۴۰ روز به نام نامی
☀️ حضرت بقیة الله عجل الله فرجه الشریف
☀️ و امام حسن مجتبی علیه السلام
مهمان شهدایی هستیم که
❣️سرّی آشکار شده با امام زمان علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام دارند.
در این ۴۰ روز مراقبت می کنیم بر
✅ دعای مکارم الاخلاق (حداقل روزی یک بند آن قرائت شود بطوریکه در طول این ۴۰ روز دوبار کل دعا خوانده شود)
✅ انجام اعمال ماه شعبان به ویژه صلوات شعبانیه
#المستغاث_بک_یا_صاحب_الزمان
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
علی یک دستش قرآن بود و دست دیگرش سلاح!
حوزه را بر همهچیز ترجیح میداد! بهگونهای که واقعاً درک کرده بود، این مکان سربازخانه امام زمان(عج) است. علی پس از تحصیل در حوزه و با آغاز جنگ تحمیلی، وظیفه خود را در دفاع از اسلام و خاک این مرزوبوم تشخیص داد و اکنون او یک طلبه رزمنده شده بود که هم نبرد میکرد و هم تبلیغ.... علی یک دستش قرآن بود و دست دیگرش سلاح!
علیرضا نیلهچی، فرزند عبدالمحمد متولد اردیبهشت ۱۳۴۱ ساکن «اهواز» بود. او دوران دبستان را در مدرسه خیام سپری نمود و دوران راهنمایی را در مدرسه امیرکبیر گذراند و سالهای اول انقلاب مصادف با تحصیلش را در دبیرستان شهید مصطفی خمینی طی کرد.
خورشید انقلاب به ثمر نشست و او علیرغم خصوصیات بارزش در تدین و تعبد در دین، فردی شاداب، سرحال و مقتضای نوجوانیاش پر جنبوجوش بود.
برادرشهیدم عليرضا نيله چي ،جوانمرد عرصه خوف و خطر بود. وقتی انقلاب اسلامي با سقوط رژيم پادشاهي به ثمر نشست، او ميدانست كه حفظ انقلاب از انقلاب كردن سخت تر خواهد بود و نياز به جانفشاني دارد. او بارها مجروح شد. اولين بار كه مجروح شد حدود 20 روز بستري بود كه بلافاصله به جبهه رفت و یک هفته بعد مجدداً مجروح شد و در بيمارستان بستري گرديد. اصابت تركش به سر عليرضا او را خانه نشين نكرد.
سومين بار كه مجروح شد با اينكه چشمش به شدت آسيب ديد، اما براي شهادت لحظه شماري ميكرد. چرا كه ميدانست بالاتر از شهادت در محضر خداوند متعال نیکي وجود ندارد. روز سه شنبه اي كه از جبهه به شهر آمد، گفت : «پنج شنبه كه مي آيد شما برايم گريه ميكنيد ولي به ياد اباعبدالله الحسین علیه السلام گريه كنيد »همانگونه هم شد.
راوی: خواهر شهید علیرضا نیله چی
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد چهارم)
حوزه را بر همهچیز ترجیح میداد! بهگونهای که واقعاً درک کرده بود، این مکان سربازخانه امام زمان(عج) است. علی پس از تحصیل در حوزه و با آغاز جنگ تحمیلی، وظیفه خود را در دفاع از اسلام و خاک این مرزوبوم تشخیص داد و اکنون او یک طلبه رزمنده شده بود که هم نبرد میکرد و هم تبلیغ.... علی یک دستش قرآن بود و دست دیگرش سلاح!
از خصوصیات بارزشان اخلاص و دوری از خودنمایی و ریا بود. از فعالیتهای خارج از منزل چیزی نمیگفت؛ یعنی اینگونه نبود که باید بگوید چنین و چنان کردم.
یکی از روزها که از جبهه به منزل باز میگشت، پیراهن خود را من داد و خواهش کرد مقداری از آن را که پاره شده بود، بدوزم. به او گفتم: مادرجان! چطور شده که پیراهنت پاره شده؟ در جواب من گفت: «به سیم خاردار...!» ناگهان سکون و گفت: «به جایی گیر کرده و پاره شده» حتی حاضر نبود که به ما بفهماند که من در جبهه چه کار میکنم و چه فعالیتی انجام میدهم و چه شد که زخمی شدم یا چه شد که پیراهنم پاره شده است.
نمیگفت کجا میرود! چه میکند! حتی حاضر نبود در جبهه از او عکسی بگیرند. میگفت: «مگر میخواهیم خودنمایی کنیم!». خدا سرلوحه کارش بود. برای رضای او همه کار میکرد.
جبهه که میخواست برود، گفتم: مادر کجا میروی؟ گفت: «همانجایی که همه میروند»، آخرین باری که او را دیدم در منزل بود و در حال عزیمت به جبهه که به من گفت: «مادر جان ممکن است فردا خبر شهادت مرا به تو برسانند»، حرفش را قطع کردم و گفتم مادرجان این چه حرفی است که میزنی! خدا نکند.
شوهر خواهرت که شهید شد، کمم بود! حالا تو هم میخواهی بروی جبهه شهید شوی!؟ در جواب به من گفت: «بادمجان بم آفت ندارد:)» مصلحت جامعه را میدید و این شد که خدا او را برگزید و فیض شهادت را برایش انتخاب نمود.
عاشق جبهه بود، از نیروهای اطلاعات و شناسایی بود. بارها از نواحی مختلف دست و سر مجروح شد. آخرین بار قبل از شهادتش که از ناحیه سر و دستها مجروح شده بود، بلافاصله او را به بیمارستان انتقال میدهند، وقتی بالای سرش رسیدم بهسختی صحبت میکرد، اما به میزان قدرت و تواناییاش میگفت: «مادرجان! فکر نکن که دیگر نمیتوانم به جبهه بروم! همینکه خوب بشوم، به جبهه
برمی گردم